بازگشت به صفحه اول

 
 
 

 نهضت مقاومت ملی ايران

بنيانگذار دکتر شاپور بختيار

National Movement of the Iranian Resistance

NAMIR

founded by Chapour Bachtiar

 

اعلامیه ی نهضت مقاومت ملی ایران

بمناسبت چهاردهمین سالگرد

قتل دکتر شاپور بختیار

از طرف جمهوری اسلامی

 

"من راه مصدق را رفتم و از این راه هم منحرف نخواهم شد، حال طبع بیابانی یا کوهستانی، هرچه داشتم، تسلیم نشدم".

"آنچه که من در افق می بینم چیزی شبیه به آزادی، دمکراسی، ترقی اقتصادی و گسترش فرهنگ ملی نیست".

 "من  به چنین جمهوری (جمهوری اسلامی ) رأی نخواهم داد. زیرا آن را منافی پیشرفت جامعه، سربلندی کشور، شکوفایی اقتصاد و اجرای حقوق بشر می دانم".

پیام بختیار از مخفیگاهش در ایران ( هفتم فروردین ماه ١٣٥٨)

 

این پيام را دکتر بختیار زمانی به ملت ایران داد که خمینی مردم را به دادن رأی  به چِیز مجهولی بنام جمهوری اسلامی فرا میخواند؛ و باز، این موجود ناشناس و عجیب الخلقه هنوز کاملأ شکل نگرفته بود، که صحت هشدارهای مکرر و مؤکد دکتر بختیار، در تصویری هولناک از نظام نوین نمایان شد.

و پس از چند صباحی که با پای گرفتن نظام جمهوری اسلامی پی آمد های حادثه ی شومی که انقلاب اسلامی نام گرفت، هر روز بیش از پیش آشکار گشت.

بهار آزادی که رو شنفکران در پی آن بودند، پیش از آنکه جز جایگاه خونین اصابت گلوله ها بر پیکر معدومین گل دیگری در آن بشکفد، در چشم برهم زدنی خزان شد، و سپس به سرعت به زمستانی سرد و سیاه تبدیل گشت؛ فعالان سیاسی دسته دسته روانه ی زندان ها شدند وبه طرزی وحشیانه و ننگین اعدام گردیدند، سایه ی ترس برهمه جا مستولی شد و ابرهای تیره ی اختناق و وحشت آسمان کشور را به سرعت پرکرد.

هشت سال جنگ خانمانسوز برکشور تحمیل شد و سرمایه های مملکت به جیب آقا زاده ها سرازیر گردید. در اثر قتل های پی درپی آزاداندیشان در خارج از کشور، در چارچوب یک تروریسم دولتی وسیعأ سازمان یافته، کشور در سطح بین المللی به انزوا کشیده شد، (وضعی که پیش درآمد محاصره ی کامل کنونی ایران از طرف پایگاه های نظامی ایالات متحده ی آمریکا بود) و بالاخره بر ایران اوضاعی حاکم گردید که مردم هرگز نه آن را خواسته بودند نه می توانستند در مخیله ی خود تصویری از آن بیابند؛ اوضاعی که مردم برضد نوع خفیف تری از آن در سال ٥٧ به حق قیام کرده بودند! قیامی که اگربدان گونه که دکتر بختیار در نامه اش به آیت اله خمینی نوشته بود به هدف میرسید می توانست کشور ما را ازصدماتی که تا کنون از حکومت ملایان به آن وارد شده است مصون دارد.

بختیار در آن نامه ی خود چنین اظهار می کند:

" امیدوارم با توجه به موقعیت اینجانب، به حکم درایت حکیمانه ونیت مخلصانۀ خیرخواهانه ای که برای سعادت مردم ایران داشته و دارید اجازه فرمایید که هر تغییر در نظام مملکت از راه صلح  وسلم و آرامش بر طبق سنن دموکراتیک معمول در تمام جهان انجام گیرد، مبادا خدای ناخواسته پس از یک ربع قرن سیطره خودکامگی و درنده خویی مطلق و فساد عام و شامل، دو باره گرفتار مصیبتی عمیق تر و بلایی بزرگتر گردیم که در آن صورت باید بگویم مسکین من ورنجهای بی  حاصل من!"

جواب این پیام دکتربختياراز طرف آقای خمینی این بود که دولت بختیار را غیرقانونی خواند وتشکیل یک دولت موقت برگزیده ی خود را اعلام نمود. شک نیست، چنین عکس العملی از جانب خمینی دور از انتظار نبود چه او در پی بوجود آوردن نظامی متکی بر ولایت الله بود و بختیار در پی حکومتی مبتنی بر آراء مردم و سازش میان این دو، مانند سازش میان آب و آتش، البته ممکن نبود.

اما آنچه الی الابد موجب نهایت تاسف و دریغ برای ایران و ایرانی است، عدم پشتیبانی کسانی از این پیشنهاد بود، که سالیان دراز پس ازکودتای ۲٨ مرداد بار کمرشکن مبارزه با رژیم دیکتاتوری شاه را بدوش کشیده بودند. آنها نتوانستند صحیح را از سقیم و دوست را از دشمن، تمیز دهند، ازآنهمه کوشش و فداکاری نتیجه ی مورد نظر ملت را، که به دست گرفتن سرنوشت خود بود، بگیرند و بجای حفظ ثمرات قیام ملی، ثمره آن را به ملایانی دادند که در راه رسیدن به قدرت از هیچ جنایتی فرو گذار نکردند.

بختیار در مبارزه ی خود برای جلوگیری از فاجعه ای که مملکت را تهدید میکرد دست از تلاش بر نداشت و از مخفی گاه خود ( هفتم فروردین ماه ١٣٥٨) به آقای خمینی چنین خطاب کرد:

"حال چه میشد اگر پس از بازگشت، حضرت آیت الله خمینی به صورت یک شخصیت  ماوراء سیاست و برنامه ریزی، عده ای از آنهایی را که سالیان دراز  با حکومت فاسد  دیکتاتوری مبارزه کرده اند، جمع می نمودند و می فرمودند  من از شما می خواهم افراد فاسد، باطل، متملق و غیره را از دستگاه دور نمائید  و جنایتکاران را محکوم و مجازات کنید و آزادی های فردی و اجتماعی را تأمین کنید و قوانین خلاف اسلامی را ملغی نمائید و یک سیاست مستقل  ایرانی را تعقیب کنید".

جواب خمینی به اِین پیشنهاد بختیارصدور دستور قتل او بود، چه از آن پس دو راه متفاوت  برای اداره کشور ارائه میشد، یکی راهی متکی براصل حاکمیت ملی، ضوابط و مقررات بین المللی، حفظ منافع ایران و تمامیت ارضی کشور و دیگری منبعث از ارجح دانستن قشر کوچکی از جامعه (مدعیان رهبری دینی) بر سایر مردم و سپردن همه گونه اختیار بدانان در جهت تسلط بر جان و مال دیگران و بالإخره صدور انقلاب اسلامی و زیر پا گذاشتن تمام قوانین ومقررات بین المللی. علاوه بر اینها، طی این ماجرا دو نوع تفکر و فلسفه ی نگرش به جهان و انسان نیز در مقابل هم قرار گرفته بود.

از یک طرف فکر مردی که جهان را از دریچه حجره ای محقر و احادیث  ملاباقر مجلسی و نظائر اینها میدید، انسان را بنده ای بلا اختیار و جزئی کوچک از امتی میشناخت که نه مرز و بوم داشت و نه فرهنگ و تمدنی. انسان او هدفش از زندگی خوردن و خوابیدن و ... بود؛ خمینی انسان ها را به اتهام محاربه با خدا یا تحت عنوان« مفسد فی الارض» و «منافق» به پای چوبه دار و کودکان و جوانان را با دادن کلید پلاستیکی دروازه های بهشت به آنان به میدان های مین گذاری شده ی جنگ و دم توپ میفرستاد.

از طرف دیگر کسی که بنیاد فکر و اندیشه اش را چنین بیان می کند:

"موضوع اندیشه بنیادی سیاسی من، در یک کلمه، "انسان" است و هدف من نیک بختی اوست. من هر برنامه اقتصادی واجتماعی را به مثابه افزاری برای تحقق این هدف می پذیرم".

انسانی قانونگرا که می گوید:

" شرکت من در جبهه جمهور یخواهان اسپانیا به آن علت نبود که من در تمام خطوط با آنان همدل بودم؛ تـنها دلیلش این بود که بروشنی  میدیدم که قانون شکنی شده ومن قانونگرا نمیتوانستم بپذیرم که آدمی مثل فرانکو پیدا شود و بگوید که: قانون را زیر  پا میگذارم چون این و آن را نمی پسندم".

اندیشمند دموکراتی که معتقد است:

" فقط سنگ ها و چوبها و آدم های کوکی هستند که با همدیگر اختلافی ندارند، اگر ممیزه اول انسان ها اندیشه است، جورا جوری سلیقه ها و باور ها ممیزه دوم آنهاست؛ مهم آن نیست که همه ما در یک خط نمی رانیم، مهم آن است که در تدارک فضاِیی باشیم که به بر خورد اندیشه ها فرصت دهد... فرهنگ فرانسه مرا با درون مایه دموکراسی آشنا ساخت، در فرانسه آموختم که چگونه میتوان دقایقی با مخالف عقیدتی خود هر چه آتشین تر کلنجار رفت، و دقایقی دیگر در کنار او و در غایت دوستی قهوه ای نوشید. در چنین جوی بود که آهسته دریافتم که این نعمتی است که در دامن دموکراسی نشو و نما یافته است. احساس می کردم که  این تجربه ممتد یک ملت در بستر دموکراسی است که آرزوی ولتر را باور کرده است که میگفت : با معتقتدات تو ای برادر مخالفم ولی آماده ام خون خود را بدهم تا تو بتوانی بی هراس عقیده ات را ابراز کنی".

 

انسان آزاده ای که میدانست آزادی نعمتی است که با یستی با زحمت آنرا بدست آورد و می گفت :

"من هنوز هم بر این اعتقاد پا برجایم که اگر ادعایی به آزادی خواهی داریم ،جز اینکه ابتدا خود را باور کنیم و آنگاه از خود مایه بگذاریم، راه دیگری پیش روی نخواهیم یافت. من آنروز(اشاره به سخنرانی در میدان جلالیه ی تهران) آدم  انقلابی نبودم وچنانکه امروز هم نیستم، راستش را بخواهید با انقلاب میانه ای هم ندارم. بگمان من درد بزرگ ما و امثال ما در رسوب کهنسال خشونتی است که خود در خشونت ها و عصیان ها ریشه بسته است اما این مطلقا بآن معنی نیست که گویا من بدنبال این توهم هستم که در کنج خانه چمباته زدن و به رحمت حوادث چشم دوختن دردی را دوا میکند. آزادی نه یک متاع است که بتوان سراغش را در بازار گرفت ونه حاصل آن معجزه که یک روز صبح اصحاب اختناق سر از بالین بر دارند  و صوفیانه همه امتیازات خود را دو دستی به مردم تقدیم  کنند. این درس را از تجربه آموخته بودم که آزادی  فقط با سخت کوشی، با ایثار، با احساس مسئُولیت و با جان کندن  بدست میآید، و هر تصوری جز این  "تصورمطلق" و دل بستن به سراب است".

 

خمینی و رژیمش نمی توانستند مدت زیادی وجود چنین مخالف سیاسی را تحمل کنند. بخصوص آنکه مردم ایران هم بزودی به ماهیت نظام آخوندی پی برده، دیگر به هیچ وجه حاضر به پشتیبانی بی قید و شرط از آن نبودند. از این جهت ابتدا در تابستان ١٣٥٩  تيمی  به سرکردگی انيس نقاش برای قتل او از طرف خمينی اعزام شد که در انجام مأموریت خود نا موفق بود. انيس نقاش توسط پليس فرانسه دستگير و پس از گذراندن مدتی در زندان از طرف دولت فرانسه به جمهوري اسلامي تحويل داده شد. آخر بار در تاريخ پانزدهم مرداد١٣٧٠ برابر با ششم اوت ١٩٩١ سه قاتل اعزامي علي خامنه ای ولي فقيه و هاشمي رفسنجانی رئيس جمهور وقت، موفق شدند شاپور بختيار و همکار جوانش سروش کتيبه را در خانه مسکونی او در حومه پاريس به قتل رسانند.

اينک بیست و شش سال است که گروهی کمتر از دویست نفر همه ی امور حیاتی کشور را  قبضه کرده اند. در همه این امور نظر خود را سنگ محک دانسته، بدین اعتبار اعضا جامعه را به سفید و سیاه و بد و خوب تقسیم میکنند و از قبل این موقعیت زالو صفت به مکیدن خون ملت و تاراج درآمدهای کشور سرگرم بوده و هستند. آنها در ایران وضعی را حاکم ساخته اند که در آن انسان برای احقاق کمتریت حقوق خود مجبور است از جان خود مایه گذارد. این گروه معدود کار مملکت را به جائی رسانده اند که میزان بیکاری در آن بیش از چهار ونیم ملیون نفر برآورد میشود. ده ملیون نفر از جمعیت کشور زیر خط فقر به سر میبرند. یازده ملیون نفر از مردم با آفت اعتیاد در میان افراد خانواده و اطرافیان خود دست و پنجه نرم می کنند بطوری که 60 درصد از زندان های کشور به معتادان اختصاص یافته است. در چنین شرائطی است که "رهبر انقلاب" و ولی مطلقه فقیه باز در نهایت بیشرمی از تائید نظام اسلامی در انتخابات از طرف مردم صحبت میکند و فرد مشکوکی نیز که آماده تکیه زدن بر کرسی ریاست جمهوری است از "دفاع از حق مستضعفین" سخن می گوید.

 

بقول اکبر گنجی، از کنج زندان: "مرگ گنجی ممكن است آبی در كوير باشد و بذرهای آزادی را سيراب نمايد".

خون بختیار هم اکنون سال هاست که بذر های آزادی و دمو کراسی را در مملکت سیراب نموده و دیر نخواهد بود روزی که این بذر ها درختان تنومندی شوند که بر ویرانه های نطام جمهوری اسلامی روییده باشند.

 

نامش زنده و بلند و یادش گرامی باد!

 

ایران هرگز نخواهد مرد

نهضت مقاومت ملی ايران

مرداد 1384 برابر اوت 2005

http://www.melliun.org/nehzatm.htm

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به نهضت مقاومت ملی ايران