دكتر بختيار - من قبل از اينكه شاه ايران
را ترك بكند از ايشان خواهش كردم كه فرماندهان ارتش را بپذيرند
در جائی كه خود من هم باشم. و در حضور من بآنها بگويند كه
وظايف دولت مشخص است و شما بايستی تحت نظردولت انجام وظيفه
كنيد. درست بخاطر دارم كه يك بعد ازظهری بود در كاخ نياوران،
بعد از فرمان نخست وزيری، در حدود ساعت سه بعد از ظهر بود.
آقايان طوفانيان - فره باغی - حبيب الهی - ربيعی و بدره ای،
اين 5 نفر امراء كه فرماندهان نيروها بودند آمدند. شاه بآنها
گفت مسئول اداره مملكت، دولت است و من به مسافرت كه رفتم شما
دستور از نخست وزير خواهيد گرفت و اگر يك مسئله ای مثل صدور
فرمانی يا راجع به بازنشستگی و ترفيع امراء يا چنين چيزهائی
باشد، شورای سلطنت تشكيل شده و خود نخست وزير در آن شورا عضويت
دارد. بوسيله وزير جنگ به نخست وزير خواهيد گفت، يعنی جريان
عادی امور، و او مسئله را با شورای سلطنت در ميان ميگذارد و
عمل ميكند.
در اين جلسه آقايان اعتراضی كه نكردند،
استقبال هم كردند. و بعد از نيم ساعت يا سه ربع ساعت آنها
رفتند و من ماندم مذاكرات ديگری را ادامه بدهم. در مدتی كه من
آنجا بودم اطلاع نداشتم يك ژنرال آمريكائی بنام هويزر به ايران
آمده و برايم مهم نبود كه يك ژنرال امريكائی آمده باشد. يك
ديدی بعضی ها دارند كه ببينند امروز در سفارت امريكا يا سفارت
انگليس چه اتفاقی افتاده، كی آمده و كی رفته، آب پاشی شده يا
آب و جارو شده يا نه. برای من مهم نبود زيرا ديد من از مسائل
ايران بكلی از اينها جداست.
در هر حال آمدن اين آدم برای من حادثه ای
نبود، چون اينها هر روز ميآمدند و ميرفتند. بعد از مدتی يكروز
قره باغی آمد در نخست وزيری كه اغلب ميآمد، و بايد اضافه كنم
كه همين آقايانی كه اشاره كردم، منهای طوفانيان باضافه رئيس
سازمان امنيت و رئيس ركن دو يعنی اداره دوم ارتش و يكی از
اركان ديگر ستاد كل و وزير خارجه ورئيس شهربانی و رئيس
ژاندارمری، اعضاء شورای امنيت ملی هستند كه راجع به امنيت ملی
تصميم ميگيرند. نخست وزير هم رئيس شورای امنيت ملی است كه
بوسيله او هر اقدامی كه بايستی بشود انجام ميگيرد. ما هفته ای
يكی دو مرتبه اين شورا را تشكيل ميداديم، و علاوه بر اين، قره
باغی هر وقت كار داشت ميآمد يا من كار داشتم تلفن ميكردم
ميآمد. تا يكی دو هفته هيچ صحبتی از هويزر نميكرد. ولی يك روزی
آمد و بمن گفت كه هويزر يك چيزهائی ميگويد. گفتم اگر حرف حساب
ميزند، اگر با منافع ما، با روش ما منطبق است گوش بدهيد و
ببينيد چه ميگويد. اما هيچ نظری نميدهيد و هيچ تعهدی نميكنيد.
اگر نظری داشت بشنويد و بايشان بگوئيد كه من بايد به نخست وزير
و شورای امنيت گزارش بدهم. حالا روشن شده كه از همان دو سه
هفته بعد ارتباطاتی بين او و هويزر و بهشتی و بازرگان بوده
است. فراموش كردم بگويم كه در ملاقات اول، سفير آمريكا نامه
ای، از اين نامه های تشريفاتی كه بطور عادی در ممالك متمدن رد
و بدل ميشود. بعنوان تبريك نخست وزيری از رئيس جمهوری آمريكا،
به من داد. نامه ی مختصری بود خواندم و تشكر كردم.
خلاصه بر ميگردم به قره باغی كه در اين مدت
روز به روز بيشتر در اين زمينه صحبت ميكرد كه شما از ارتش
مراقبت كامل نميكنيد. من بايشان گفتم از اين مراقبت كامل
مقصودتان چيست. شما كه خودتان در شورای امنيت هستيد تصميمات
مرا ميدانيد. وطن پرستی مرا هم خودتان به شاه گفته بوديد و
ايشان اين موضوع را به من گفتند كه تمام افسران ارتش متفق
القولند كه شما در وطن پرستی بهيچ عنوان نقصی نداريد. پس ارتش
هر گرفتاری دارد يا هر مسئله ای دارد در شورای امنيت ملی مطرح
كنيد يا اگر ميخواهيد من ميآيم در ستاد كل ارتش مطرح كنيد.
بايد عرض كنم كه در اين مدت با وجوديكه نخست وزيری ده دوازده
تلفن داشت تمام مدت تلفنها اشغال پيام های تشويق و قدردانی
مردم بود و بيش از هر كس از افسران ارتش پيام تلفنی داشتيم كه
از تهران و تمام شهرستانها از من قدردانی ميشد و همه مرا سمبل
و مظهر استقلال - و حقيقتاً ايستادگی در مقابل خمينی و آخوندها
ميشناختند.
اتفاقاتی كه افتاد، خيلی مسائل را ساده
ميكند. وقتی كه بهر دليل و تقدير دولت امريكا تصميم گرفت كه
خمينی را در ايران بعنوان سّدی جلوی كمونيست ها علم كند، يا
بهر دليل ديگری كه بعدها روشن تر خواهد شد، از آن روز من حس
كردم، بدون اينكه مدركی داشته باشم، كه تماس هائی بين قره باغی
- بازرگان - بهشتی بطور تقريباً مستمر هست. بطوريكه خود قره
باغی يك روزی آمد پيش من و گفت كه اجازه ميدهيد من بروم آقای
مهندی بازرگان را ببينم و با ايشان صحبت بكنم كه چرا اينكارها
را ميكنند. اين استمزاج بنظر من دليلش اين بود كه آقای قره
باغی ميخواست اگر از جای ديگری فهميد كه من حس كرده ام، بگويد
من با اجازه خود شما رفته ام با ايشان صحبت كرده ام. در اينجا
رل سپهبد مقدم هم يك قدری بنظر من تاريك است. در هر حال پشت
پرده آنچه بوده، فردوست بوده و در جلو آنچه بوده، قره باغی
بوده است، با دستياری احتمالی ناصر مقدم.
آنچه را كه من مايلم بدانيد اين است كه من
از افسرانی مثل رحيمی، مثل بدره ای، جز صفا و حقيقت و راستی
چيزی نديدم و هيچوقت اختلافی با اينها نداشتم - و افسران ديگری
مثل شمس تبريزی - مثل يزدگردی - مثل بيدآبادی و غيره. اينها
فرماندهان لشكرها بودند. اينها روزی نبود كه با خود من تماس
نگيرند. هميشه با من ارتباط مستقيم داشتند و از وضع تمام اين
مناطق - چون حكومت نظامی در آنجاها بود - بمن اطلاع ميدادند.
هيچوقت شخصاً من جز احترام، جز محبت نسبت بآنها نداشتم و از
آنها هم جز قبول مبارزه مشتركی كه ما در مقابل آخوندها در پيش
داشتيم و اجرای صحيح قانون اساسی، چيزی نديدم. افسانه هائی مثل
اينكه بدره ای تپانچه كشيد و كی چه گفت و اينها، واقعاً مال
روزنامه نويس هائيست كه ميخواهند تيراژ روزنامه را بالا ببرند
و بايد بگويم كه من بيش از هر كس به سپهبد رحيمی روی پاكی، روی
مردانگی، روی شرف سربازی و روی وطن دوستی او، علاقه مند شده
بودم و گمان ميكنم كه اين متقابل بود. تمام اينها قره باغی را
در يك وضع ناراحتی ميگذاشت. يك روزی من باو گفتم اگر روحيه
پادگان ها متزلزل است خود من ميآيم آنجا صحبت ميكنم و چون
ميديدم افسرانی كه تلفن ميكنند دائماً ميگويند كه آقای بختيار
بيا خودت اينجا و برای ما صحبت كن. اين مرا تشويق ميكرد كه
بروم آنجا ولی در ضمن ميديدم كه قره باغی مايل نيست. من هم
نميتوانستم يا نميخواستم تشنج تازه ای را بوجود بياورم.
متأسفانه علت اين بود كه من آقای قره باغی را پيشنهاد نكرده
بودم. معتقد بودم كه بايستی وزير جنگ پيشنهاد كند و شاه فرمانش
را صادر بكند. اينطور نشد. شاه شخصاً همان روزهای اول نخست
وزيری من، برای قره باغی فرمان صادر كرد، و اگر من همان وقت
ميگفتم كه اين آقا به اين دليل چنين است يا چنان است، سوء ظن
شروع ميشد و همان بازی كه زمان دولت دكتر مصدق پيش آمد در مورد
من هم پيش ميآمد.
گفتم بگذاريم قره باغی فعلاً باشد تا سر
فرصت كارها كه درست شد ببينيم اين مرد چه ميخواهد و كجا
ميخواهد برود. در هر صورت خيلی با قاطعيت به او گفتم كه مسئول
مملكت من هستم و فقط مجلس ميتواند مرا منعزل بكند يا خودم
استعفاء بدهم بشورای سلطنتی، آنچه كه مسلم و مسجل شده اين است
كه دستورات آخری كه ميدادم اجرا نميشد.
.
يكروز به دفترم گفتم تلفن كنيد به فردوست
ساعت 3 بعدازظهر بيآيد به نخست وزيري. او را نديده بودم. وقتی
آمد اثر بسيار بدی در من گذاشت او را جسماً و روحاً آدم حقيری
ديدم. هيچ چيزی از بزرگواری و دانش و فهم و شعور در قيافه و
رفتار و منش او نديدم. از او سئوال كردم: شما كه پنچاه سال
تمام با شاه همكلاس، هم مدرسه و دوست بوديد، با تمام نزديكی
هائی كه داشتيد، با امكاناتی كه داشتيد كه مسائل را گوشزد
بكنيد، چرا بايشان گوشزد نكرديد؟ اگر من اين كار را ميكردم
ميگفت اين مصدقی است و منافق است و منفی باف است ولی شما، شما
چرا نكرديد؟ ديدم با كمال خضوع و خشوع گفت كه آقای نخست وزير،
من گزارشهای خودم را يكسال ونيم، دو سال پيش دادم، و اين مدارك
موجود است. اگر اجازه بدهيد اينها را جمع ميكنم و دو روز ديگر
خدمتتان ميفرستم، سر فرصت بدهيد بخوانند و ببينيد كه چه بوده و
چه شده. يك مقداری صحبت های ديگر هم كرد و بعد رفت.
يك حالت بهتی بمن دست داد كه چطور يكی از
موثرترين مقامات مملكت ما يك چنين آقائی است كه سرنوشت يك
كشوری را بايد تعيين بكند. نه تربيتی، نه هنری، نه شهامتی، نه
بيانی، نه دانشی، فقط ممكن است آدم زرنگی باشد كه قابليت
بند و بست كردنش خوب باشد. مسئله اينكه او به شاه خيانت كرده يا
نكرده به من مربوط نيست. آن چيزی است كه يك روزی روشن خواهد
شد. ولی من ميتوانم بشما اطمينان بدهم كه آنوقت كه پيش من آمد،
با شاه روابط خوبی نداشت. اين از فحوای كلامش و از مدارك ديگری
كه من بدست آوردم، روشن است و تمام ترقی آقای قره باغی و رياست
ستادش را مرهون آقای فردوست بايد دانست. اين است كه من با كمال
صراحت عرض ميكنم كه بنظر من بطور قطع فردوست و مسلماً قره باغی
و يك عده ديگری حتماً در متلاشی كردن ارتش دست داشتند و دستور
خارجی را در اين مورد اجرا كردند (نگاه شود به متن اعلاميه
ارتش در قسمت ضمائم - ناشر)