بازگشت به صفحه اول

 

 
 

«حضرت اشرف» احمد قوام،

 گرده اي از سرگذشت

خسرو شاكري، استاد بازنشستهء تاريخ (مؤسسهء تحقيقات عالي علوم اجتماعي، پاريس)

بخش نخست

به علت بلند ي مقاله، در اينجا تنها بخش نخست آن، پيرامون زندگي سياسي قوام تا پايان نخستين جنگ جهاني، منتشرمي شود. در ادامه ي اين گَرده، به زندگي سياسي قوام تا پايان حيات او دوران نخست وزيري اش پس از كودتاي اسفند 1299، نخست وزيري اش طي جنگ جهاني دوم و بلافاصله پس از آن، و سرانجام، دوران ناكامي كاملش در تيرماه 1131 خواهيم پرداخت.

اين مقاله در آخرين شماره ي نـگـاه نــو (تهران، ارديبهشت 1386) به چاپ رسيده است

در آمد

ملهم از حال و هواي ايران، در دو دهه اخير ي برخي به فكر «احياي» پاره اي از سياستمداراني ايران افتاده اند كه، نه تنها در سراسر عمر خود جز زيان براي مردم ميهن ما چيزي به ارمغان نياوردند، كه آنچنان به دسترنج دهقانان فقير و ستمديده ي ايران و ثروت هاي طبيعي كشور دست انداز ي كردند كه اعقابشان هنوز با آن ثروت هاي بيكران در فرنگستان در ناز و نعمت مي زييند. شناخت اينكه انگيزه چنين قلم زناني چيست كاريست به نوبه ي خود علمي و مستنلزم شناخت عميق محيط زندگي، نوع ترتبيت، آمال و آرزوي هاي برنياورده، و عقده هاي آنان، امري كه از حيطه اي كه اين نوشته در چارچوب آن نگاشته مي شود — سرگذشت نويسي (بيوگرافي) — برون است. نويسنده ي اين سطور به اين حيطه از كار تاريخي بي علاقه نبوده است و آن را جزئي لاينفك و ضروري از تاريخ اجتماعي مي دانم. از همين رو، در كتبي كه در مورد تاريخ ايران در سده ي بيستم ميلادي نشرداده ام همواره كوشيده ام گرده اي از سرگذشت بازيگران قضيه ي مورد مطالعه را به دست دهم. روشن است كه نگارش سرگذشت تمام بازيگران پهنه ي سياست و فعاليت هاي اجتماعي، فرهنگي، و اقتصادي ايران در سده ي بيستم ميلادي امري است بس دشوار و نيازمند كار دستجمعي، كه تحقق آن، البته، در ميان ما ايرانيان آسان نمي نمايد. يكي از طرح هايي كه اين نويسنده سال ها مورد توجه داشتم همين امر بود و، ضمن پژوهش در منابع گوناگون و به زبان هاي مختلفِ قدرت هاي استعماري حاكم در ايران پيرامون مسائل تاريخ اجتماعي ايران، به امر پژوهش پيرامون «شخصيت» هاي تاريخي ايران پرداختم. افزون بر گرده ي سرگذشت هايي كه در كتب منتشر شده آورده شده اند، يا كتب در دست انتشار آورده خواهند شد، طرحي نيز در سال 1999 تنظيم شد در مورد صد و يك تن از آنان كه، نه فقط در تاريخ صد سال ايران تأثير گذاشته اند، بل خواستار تغيير جامعه بودند، يا مي خواستند، به لحاظ منافع شخصي خود، از ايجاد تغيير جلوگيرند؛ در ميان اين سياسيون افرادي نيز بودند كه، برغم ميل خود براي حفظ وضع موجود سياسي و اجتماعي، ناچار، و زير فشار مخالفاني كه خواهان تغيير در جامعه بودند، دست به تغييراتي در جامعه زدند كه وضع موجود را با شتاب هرچه بيشتري دستخوش تغيير (نه ضرورتاً ترقي خواهانه) ساخت. برخورد دو جريانِ موافقان و مخالف تغيير آن ديناميسمي را به وجود آورد كه هيچ يك از آن دو رسته را ميسر نيفتاد تا بنا بر ميل خود بر آن مهار زنند و تغييرات را در جهت خواست هاي خود برانند. نگونبختانه، با اينكه قسمت اعظم اين گرده ي سرنوشت ها به نگارش در آمدند، گرفتاري ها تدريس، پايان دادن پژوهش هاي پيشين، و نيز بيماري مانع از اتمام پروژه شده اند. چند نسخه ازين طرح در اختيار چند متخصص ادبيات قرار گرفت تا از كمك و همكاري آنان براي نگارش گرده هاي پيرامون اديبان بهره مند شوم. حال، نظر به توجهي كه اخيراً به برخي ازين «شخصيت» ها داده شده است، درست آن ديدم كه گرده هايي را كه نسبتاً آماده اند در اختيار خوانندگان قرار دهم. اينك يكي از آنان:

احمد قوام، تني از رسته ي نخست است كه تاريخاً خواهان تغيير اساسي در جامعه نبودند، و تنها در جهت بهبود وضع خود از راه دست اندازي به ثروت هاي طبيعي و دسترنج مردم، بويژه فقيرترين و ناتوانترين آنان، يعني دهقانان، تلاش مي كردند.

احمد قوام فرزند دوم ميرزا ابراهيم خان معتمد السلطنه و برادر اصغر وثوق الدوله، بود.[1] پدر او به بركت ازدواجش با خواهر امين الدوله به وضعيت بسيار مساعدي دست يافته بود. بنا بر سرويس اطلاعاتي بريتانيا (India Office and Records:L/P&S/20/227) معتمد السلطنه مدت زماني رئيس دفتر ماليه ي آذربايجان (مستوفي) بود، سمتي كه در سال 1896 به فرزند ارشدش حسن وثوق سپرد. او پس از سال ها كار چون مستوفي خرده پايي در آذربايجان، در سال 1902 عنوان «شاهزاده شعاع السلنطه وزير فارس» را كسب كرد (پيشين). بنابر منابع فارسي، جدّ مادري قوام حاج ميرزا محمد خان مجدالملك سينكي، پدر امين الدوله صدر اعظم مظفرالدين شاه، بود. بنابر همين منابع، از سوي پدري، او از اعقاب محمد تقي آشتياني قوام الدوله بود كه در عصر فتح علي شاه وارد خدمت حكومتي شده بود (مستوفي، ج 1، ص ، 93، ج 3 ص 276؛ بامداد، ج 1، 99-94، ج 3، صص 286 و 324؛ صفايي، صص 8-7).

در نَسَب يابي «بزرگان» ايران غالباً، به لحاظ اعطاي يك لقب به افراد از خانواده هاي گوناگون و در دوران هاي مختلف، اين اشتباه پيش مي آيد كه بعد ها نويسندگان سهل انگار و سَرسَري-كار اصل و نسب ها يكي را به حساب ديگري بگذارند، و ازين طريق موجبات اختلال در تاريخ را فراهم آورند. از همين رو، برخي چون مستوفي، بامداد، و، به تبعيت آنان، صفايي، قوام را از نسب قوام الدوله دانسته اند. اما، بنابر گزارش اطلاعاتي بريتانيا (L/P&S/20/227)، كه بايد به لحاظ دقتي كه استعمار در مورد كارگزاران خود به خرج مي داد و نيز نزديكي به آنان معتبر دانسته شود، قوام الدوله لقب ميرزا محمد علي خان، متولد 1847، فرزند قوام الدوله اي بود كه از شغل مُنشيگري سفارت فرانسه آغازيده بود و در 1897به سمت وزارت خارجه رسيد. قوام الدوله پسر در 1898 به وزارت گمركات رسيد، به سمت حسابدار وزارت جنگ منصوب شد، و در 1901 متهم به شركت در توطئه اي شد. او پس از تحقير در ملاء عام به خارج از پايتخت تبعيد شد. در 1903 پس از سقوط امين السطان، وي به تهران بازگشت و در فوريه 1905، كمتر از يك سال پيش از آغاز جنبش مشروطيت، به مقام وزير لشگري رسيد و در سال هاي 1907 و 1908 براي مدت كوتاهي وزارت ماليه را به عهده داشت. [2]

در مورد ثروت اندوزي از طرق نامشروع در خانواده ي معتمد السلطنه («نام زنگي نهند كافور!»[3]) بسيار نوشته اند. ما به يكي دو مورد از آن ها اشاره مي بريم. در 1909، مأموران اطلاعاتي بريتانيا حقوق سالانه ي پدر قوام و وثوق را به هنگام مستوفيگري در آذربايجان پنج هزار تومان ثبت كردند. املاك وي در تهران در آن سال صد هزارتومان ارزيابي شد. اما حقوق او چون مأمور حاكم فارس در تهران به ده هزار تومان در سال بالغ مي شد، كه وجه بسيار عظيمي به حساب مي آمد.[4] همو و هم دو پسرش، حسن و احمد، شهره ي اين بودند كه از بيت المال ثروت هنگفتي به هم زده بودند.

گزارش اطلاعاتي بريتانيا (LP & S/20/223)، كه قوام را از «دوستان» خود به حساب مي آورد، نيز او را به ارتشاء متهم مي ساخت.

او در 1910 وزير جنگ، در 1911، وزير داخله، و در 1914 وزير ماليه بود، و در آن هنگام پول هنگفتي جمع كرد.

مورگان شوستر آمريكايي (صص 210و 214) كه درخدمت مجلس دوم براي سروسامان دادن به وضعيت ماليه ي ايران بود در مورد پدر قوام مي نويسد:

در طرز تلقي وزير خارجه وثوق الدوله و برادرش وزير داخله قوام السلطنه من متوجه سردي مشخصي شدم، با اينكه اين دو تا پيش ازين نسبت به من برخوردي دوستانه داشته بودند. اين تغيير برخورد هنگامي رخ داد كه آنان دريافتند كه من آقاي لـُكـُفر (Lecoffre) را به تبريز اعزام داشته بودم تا در مورد تقلبات و سوء استفاده هاي مالي اي كه طي يك سال پيش از ورودم به تهران و از آن پس روي مي داده بود تحقيق كند. در آمد هاي ايالت آذربايجان به مقدار يك ميليون تومان برآورد شده بود. با اين همه، طي ماه ها پيش از آنكه من قبول مسؤوليت كنم، و طي تمام تابستاني كه من خزانه دار كل بودم، بنابر گفته ي پيشكار [آذربايجان] حتي يك شاهي هم براي دولت اخذ نشده بود. اين امر از آن رو حائز اهميت بود كه تابستان فصل خوبي براي جمع آوري ماليات هاست. از طريق اطلاعات خصوصي مطلع شدم كه مستوفي [آذربايجان] ثروتي براي خود به هم زده بود، و دولت مركزي در تهران، و از جمله خزانه دار كل، را به استهزا گرفته بود. اينكه او خود را در امان مي ديد شايد ازين رو بوده باشد كه وي پدر دو وزير نامبرده بود: وثوق الدوله و قوام السطنه. اينكه ايشان، پس از اطلاع از مأموريت آقاي لـُكـُفر به تبريز، ناگهان نسبت به من خصومت ورزيدند شايد از همان رو بوده باشد.

در ايران دسيسه چيني آنقدر گسترده و منافع شخصي آنقدر بزرگ اند كه بسيار براحتي مي توان ديد كه چگونه اين دو وزير حتي نسبت به قبول التيماتوم [1911] روسيه گرايشي مثبت داشتند كه ... يكي از مواد آن عبارت بود از «بركنار كردن فوري آقاي لـُكـُفر از خدمت نزد دولت ايران.»

چون ايرانفروشي برادرش وثوق الدوله به انگليسيان طي عقد قرارداد 1919، كه بنابر آن ايران تحت الحمايه ي بريتانيا مي شد، يكي از موارد مشهورتر چپاول هاي اوست، نياز پرداختن به ديگر موارد فساد او را مرتفع مي سازد.

احمد قوام در سال هاي پيش از مشروطيت و در عهد مبارزه براي حكومت قانون «دبير حضور» و سپس «وزير حضور» نام داشت، يعني منشي امين عين الدوله صدر اعظم شديداً مستبدي بود كه، به علت فشار هاي غير قابل تحملش، نهضت مشروطه زائيده شد. در اين سِمَت بود كه وي در پيگرد مشروطه خواهان شركت فعال داشت. نمونه ي بسيار شناخته شده ي آن توسط ناظم الاسلام كرماني (ج 2، صص 1-100؛ و كتاب نارنجي، ص 268) آورده شده است. در زماني كه سيد جمال اصفهاني، از مشروطه خواهان مبارزه رده ي اول، تحت پيگرد عين الدوله قرار داشت و توسط مشروطه خواهان ديگر پنهان شده بود، دبير حضور، قوام، با كمك جاسوس خود مجد الاسلام، كه ظاهراً از مشروطه خواهان بود، به خفاگاه وي پي برد و آن را به عين الدوله گزارش كرد. در واقع در اين زمان وي نقش رئيس پليس سياسي عين الدوله ي مستبد را ايفا مي كرد.

پس از انقلاب مشروطيت او لقب قوام السلطنه را اختيار كرد (بامداد، ج 1، صص 96-99). تا پيش از اينكه «عمله يِ» دفترِ صدر اعظم مستبد شود، او نخست از پيشخدمتان دربار ناصرالدين شاه بود و از 1314 قمري چند سالي هم منشي دايي خود امين الدوله در حكومت آذربايجان شد. پس از اينكه دايي او به صدارت عظما رسيد وي را دبير حضور خود ساخت، شغلي را كه وي بعد ها در زمان عين الدوله، سلطان عبدالمجيد ميرزا، تا سقوط او و استقرار مشروطه ادامه داد (بامداد، ج 6، ص 94).

اينكه آورده اند قوام به دليل خوشنويسي اش فرمان مظفرالدين شاه را تحرير كرد (از آن فرمان دو نسخه به دو خط مختلف وجوددارد!) -- چه درست، چه نادرست -- موجب شده است برخي عوام ناآشنا با تاريخ مشروطيت قوام را عنصر موثري در جنبش مشروطه بدانند. چنانكه آورديم، راستي اينست كه در آن سال ها قوامِ معروف به «دبير حضور» در خدمت استبدادي بود كه ايران مشروطه را مديون اوست. حتي بدين معناي منفي نيز ميرزا احمد دبير حضور در مشروطه نقشي نداشت. ناچيز بودن نقش او در ميان «شخصيت» هاي سياسي كشور ازين نيز استباط مي شود كه گزارش اطلاعاتي مأموران بريتانيا به سال 1909 (L/P&S/20/227) از وثوق الدوله به عنوان نماينده ي مجالس نخست و دوم ياد مي كند، و حتي از پيشينه ي پدر او معتمد السلطنه، كه «شخصيت» مهمي نبود، سخن مي راند و، چنانكه ديديم، از درآمد و ثروت اوسخن به ميان مي آورد، اما از احمد دبير حضور، قوام بعدي، ذكري نمي كند، چه او از افرادي نبود كه كوچكترين تأثيري سياسي در وضع مملكت داشته بوده باشد، مگر در پيگرد مشروطه خواهان. در آثار كلا سيك و جدي پيرامون مشروطيت، چون نوشته هاي آدميت و كسروي، سخني از دبير حضور نمي رود. تنها ناظم الاسلام كرماني (بخش 1، ج. 1، ص 101) به هنگام تشريح پيگرد سيد جمال واعظ ازو به نام منشي عين الدوله ياد مي كند. ازو همچنين به عنوان عضو كميسيون احكامي نامبرده مي شود (پيشين، بخش دوم، ص 495)، كه پس از فرار محمد علي شاه با عضويت مشروطه خواهان تشكيل شد، و برادر او وثوق هم در آن عضويت داشت. اين هم از آن دسته «راز» هاي رايج جامعه ايران است كه چگونه وثوق الدوله اي كه حتي كوچكترين نقشي در مقاومت عليه محمد علي شاه نداشت، و از سوي حكومت آزاديكُش وي در امن و امان بود – امري كه براي ديگر نمايندگان مجلس منحله ي اول صادق نبود – توانست به عضويت هيأت مديره ي جريان هاي پيروز بر محمد علي شاه وارد شود و برادر اصغر خود، عمله ي استبداد تا آخرين لحظه، را نيز به كميسيون احكام آن، چون تخته پرشي به معاونت وزارت بعدي، وارد سازد. يكي ديگر از طرقي كه او خود را لانسه كرد ورود به حزب جديدالتأسيس دمكرات بود، كه اعضاي انشعابي سوسيال دمكرات هاي ارمنيِ ايران تشكيل دادند (شاكري، پيشينه ها، فصل 7).

پس از بركناري محمد علي شاه، در كابينه ي سپهدار اعظم، كه وثوق را به سمت وزير ماليه منصوب كرد، سردار اسعد بختياري، از جمله فاتحانِ در رأس قدرت جديد، قوام را به سمت معاونت وزارت جنگ برگزيد (كتاب نارنجي، ج 4، ص 111؛ دولت آبادي مي نويسد معاونت وزارت ماليه، ج 4، ص 269). سپس، وي در كابينه ي مستوفي الممالك در ژوئيه 1910/ تير 1289 به وزارت جنگ رسيد. آنگاه در كابينه بعدي سپهدار اعظم در تير 1290/ژوئن 1911 مسؤول وزارت عدليه شد.[5] پس از آن در كابينه ي بعدي صمصام در آذر 1290/نوامبر 1911 – در بحبحه ي اجراي التيماتوم روسيه -- در اثر فشار مجلسيان منتظر الوكاله ي مجلس سوم، سمت وزارت داخله به او داده شد. در اين سمت وي مجري قانون جديد انتخاباتي شد، كه در آن نسبت به انتخابات قبلي تغييراتي به وجود آمده بود، از جمله تغيير انتخابات غير مستقيم به مستقيم در اوضاع احوال كشوري كه آمار درستي نداشت (كتاب آبي، ج 6، ص 33-1430). اين انتصاب برغم ميل نخست وزير صورت گرفت كه، به دليلِ قرارگرفتنِ در آستانه ي انتخابات مجلس سوم و نزاع قوام با او، نمي خواست قوام را به سمت وزارت داخله منصوب كند، اما اكثريت مجلس منتظرالوكاله اين انتصاب را به او تحميل كرد (كتاب آبي، ج 6، صص 443-1443).

جالب اين است كه در اين زمان كه روسيه دومين التيماتوم خود را به ايران داده بود وزراي كابينه صمصام، از جمله برادران وثوق و قوام، سعي داشتند تن دادن به تهديد روسيه را، كه با زور سرنيزه ابلاغ مي شد، به مجلسيان بقبولانند، التيماتومي كه عامه ي مردم، بويژه در آذربايجان و گيلان، با آن مخالفت ورزيدند و با خون خود در مقابل آن ايستادند. براي اينكه مجلس التيماتوم روس را بپذيرد، صمصام قوام را مجدداً به سمت وزير داخله و حكيم الملك را به وزارت ماليه منصوب كرد (كتاب آبي، ج 7، صص35-1532، 1548). يكي از مواد التيماتوم اخراج مورگان شوستر بود و دو وزير برادر، بعد از روسيان، از همه در بركناري شوستر ذينفع بودند. سرانجام، دو سال بعد، در 1914/1293، او به مقام وزارت ماليه ي دست يافت كه طي اداره ي آن، به قول دوستان انگليسي اش، پول كلاني به جيب زد (LP & S/20/223؛ شجيعي، ج 3، صص 61، 75، 83، 84، 89، 92؛ كتاب آبي، ج 4، صص 855 و 906).

خلع سلاح ستارخان و مجاهدين. يكي از «خدمات» قوام در اين زمان شركت فعالانه ي وي در خلع سلاح ستارخان و مجاهدين اش بود كه قصه ي غمناك آن را كسروي نوشته است. تنها نكته اي كه بايد به اين قصه افزود اين است كه خلع سلاح ستارخان و يارانش، كه مدافع مشروطيت بودند، تحت اين بهانه صورت گرفت كه بعضي به نام مجاهدين به برخي عمليات غيرقانوني دست مي زدند. خلع سلاح به دستور مستقيم دو دولت ذينفع بريتانيا و روسيه ي تزاري صورت گرفت. سفير بريتانيا در سن پترزبورگ در ماه هاي فوريه و مارس 1910 گزارش داد كه چون ستارخان و باقرخان «مزاحم» مردم مي شدند، وي به وزير مختار روسيه در تهران دستور داده بود تا دولت ايران را به اين تشويق كند كه «در اقدام براي مطيع ساختن فوري ستارخان و باقرخان هيچ اهمالي نكند، و اگر دولت ايران اين كار را نكند خود دولت روسيه دست به اين اقدام خواهد زد.» دولت بريتانيا نيز در 13 مارس 1910 طي تلگرافي در حمايت از خواست دولت روسيه از دولت ايران خواست كه ستارخان و باقرخان را از تبريز «دور سازد،» يعني تبعيد كند. سرانجام، آنان را به باغ اتابك در تهرا اعزام داشتند و در آنجا اقدام براي خلع سلاح آنان به عمل آمد. چون نيروهاي دولتي تحت فرمان يفرم خان يا از عهده ي اين كار بر نمي آمدند يا مايل به اين كار نبودند، 320 تن از همان قزاقاني كه كودتاي عليه مشروطيت را انجام داده بودند مأمور اين كار شدند. سر انجام، مجاهدين محاصره شدند وخلع سلاح شدند كه طي آن ستارخان مجروح شد،[6] و در اثر همان جراحت جان سپرد. بدين سان، با ازبين بردن مجاهدين و فدائيان، دولت روسيه در حمله اي به منظور تحميل التيماتوم خود به مجلس براي اخراج مستشار آمريكايي مورگان و نيز بستن مجلس، براحتي توانست مقاومت مردم مبارز گيلان و آذربايجان را درهم بشكند. قوام در اين امر به عنوان معاون وزير جنگ سردار اسعد بختياري نقشي كليدي ايفا كرد؛ از همين رو، چند ماه بعد، در تابستان، به مقام وزير جنگ ارتقاء يافت.

روشن نيست كه وي طي سال هاي نخستين جنگ جهاني به چه كاري مشغول بود. در سال 1916 از پيوستن به كابينه ي برادرش خودداري كرد، بنابر شايعاتي، ازين رو كه در زمان جنگ وثوق حامي بريتانيا و متحدانش بود. اما چنين امري مانع از آن نشد كه سمت والي خراسان را از سوي كابينه ي صمصام السلطنه، ولينعمت اش در سال هاي دست يابي به قدرت، بپذيرد و در سال 1920/1299 نشان فراماسونري عالي ترين لژ امپراتوري بريتانيا را دريافت دارد. (بنگريد به متن2 كه در زير چاپ شده است.[7])

نخستين وزيري قوام. مخالفت والي خراسان قوام با رئيس دولت كودتا، سيد ضياء (دولت آبادي، ج 4، ص 239)، كه منجر به دستگيري او توسط كلنل پسيان شد از روي مخالفت او با سيد ضياء به عنوان دست نشانده ي بريتانيا نبود، بلكه همانند مخالفت همه ي صاحبان مكنت در ايران بود كه ازو در هراس بودند، چه اعلام كرده بود كه مي خواست بر اموال بادآورده ي آنان چنگ اندازد (دولت آبادي، ج 4، ص 247). از همين رو، هم بريتانيا و هم رضا خان خواستار آزادي دستگير شدگان بودند. تنها كسي كه از روي ميهن دوستي و دمكراتيسم با سيد ضياء در افتاد دكتر مصدق بود، كه تاريخش بسيار شناخته شده است و نيازي به تشريح ندارد. پس از دستگيري او توسط كلنل محمد تقي خان پسيان و اعزامش به زندان در تهران، قوام با مداد نامه اي به روي كاغذي كاهي خطاب به وزير مختار بريتانيا نوشت، و از وي طلب كمك كرد. متن اين نامه كه در زير (1) به چاپ مي رسد در خدمت او به منافع بريتانيا آنقدر گوياست كه نيازي به تشريح ندارد

پس از اينكه رضا خان شريك نا برابر خود سيد ضياء طباطبايي را مرخص كرد، با مأمور اطلاعاتي بريتانيا سرگـرد گْــْرِي (Grey) مشورت كرد و ازو پرسيد: «چه كسي بايستي نخست وزير آينده شود؟» گري برادر وثوق، احمد قوام، را پيشنهاد كرد، كه گري گفت «بسيار خوب مي شناسم» و «مطمئن» بود كه، اگر كسي مي توانست ادامه ي كار مشاور مالي بريتانيا در ايران، آرميتاژ سميت (Armitage-Smith)، را تأمين كند، قوام مي بود. اما گري به رضا خان گفت كه قوام در زندان تهران بود. ديكتاتور نظامي جديد رضا خان اظهار داشت كه او را بلافاصله آزاد خواهد كرد، و سپس او را به مقام نخست وزيري منصوب كرد.[8] نامه ي عاجزانه قوام از به وزير مختار بريتانيا در تهران اثر «مثبت» خود را گذاشت و او را به صدرات اعظم رساند.

 

2

_____________________

نشان فراماسونري قوام السلطنه*

دكوراسيون شماره 113

از دبير عاليترين Order امپراطوري هند به فرستادهء مخصوص ماژستهء بريتانيا و وزير مختار در دربار ايران.

سپتامبر- مورخ 17 اكتبر 1920

عاليجناب

من از طرف جناب استاد بزرگ (گراندماستر)ِ عاليترين لـژ امپراطوري هند [بريتاناي كبير] مأموريت دارم [مطالب زير را] از براي تحويل به جنابعالي احمدخان قوام السلطنه (K.C.I.E.) والي خراسان براي شما ارسال دارم.

(1) نشان شواليه فرماندهء لـُژ: (Knight Commander of Order)

(2) ميثاقي حاوي شرطي از براي استرداد مقتضيِ نشان كه من بايد پيرو بخش 16 مقررات لـُژ بخواهم از طرف او [قوام] امضا شود، مگر آنكه شما عدم لزوم آن را توصيه كنيد.

(3) رونوشتي از مقررات لـژ.

(4) يادداشتي پيرامون اطلاعات مربوط به عمل دكوراسيون لـژ ستارهء هند (Star of India) و امپراطوري هند و مدال از طرف اعضاي شخصي [غير نظامي] اين لژ و حاملين اين مدال ها.

(5) رسيد لطفاً درخواست مي شود.

(6) بايد تقاضا كنم كه گزارشي در بارهء تشريفات اعطاي اين نشان براي ثبت به من فرستاده شود.

(7) بايد درخواست كنم كه از آن جناب [قوام] تقاضا شود كه به هنگام تميزكردن نشان براي پرهيز از صدمه [به آن] از دقت دريغ نفرمايند.

با اخترامات فائقه

دبير عاليترين لُـژ امپراطوري هند [بريتانياي كبير]

*) FO 248/1350.xK 2059

1

نامهء قوام السلطنه به وزير مختار بريتانيا در تهران

 پس از دستگيري و زنداني شدنش توسط كلنل

محمد تقي خان پسيان*

فدايت شوم، پس از عرض ارادت و تأسف از اينكه از سعادت ملاقات محروم هستم، زحمت افزا مي شوم. قريب 50 روز است كه بدون هيچ گونه تقصير و گناه خودم را در حبس، و كسان و بستگانم قسمتي در مشهد محبوس و قسمتي متفرق، تمام اموال و علاقه، حتي اثاثيهء منزل كه همراه بوده است ضبط و غارت شده. يقين دارم كلنل پريدكس شرح حال و گزارشات مرا در ايام حبس كاملاً به عرض نرساند، زيرا از داخل محبس و طرز فشار و سختي مأمورين البته بي اطلاع بوده است. اجمالاً از بيشرفي و بي احترامي آنچه ممكن بود نسبت به من و خانواده ي من فروگذار نشد و فعلاً بعد از تحمل صدمات و مشقات يك هفته است وارد طهران و در عشر آباد محبوس هستم و با كمال حيرتي كه از اين پيشآمد دارم اين مختصر را به جناب مستطاب عالي عرض مي كنم هر چند ممكن است بفرماييد مداخله در امور داخلي ايران نخواهيد فرمود ليكن نظر به درستي و روابط صادقانه و صميمانه كه در اين سه سال با مأمورين دولت فخيمه داشته و در هيچ موقع از حفظ منافع آن دولت كوتاهي نكرده ام و از طرف ديگر هم تصور نمي كنم اقدام جناب مستطاب عالي در اين مورد حمل بر مداخله شود زيرا آن چه بدون جهت و دليل بر من وارد شده است جز بر اشتباه و عدم تحقيق محلي [حمل] نمي تواند كرد و در اين صورت اقدام جناب عالي براي رفع اشتباه است نه براي مداخله. اين است [كه] با كمال اميدواري از مراتب شفقت و خيرخواهي جناب مستطاب عالي مسئلت مي كنم اقدام مؤثري در جبران و اصلاح اين احوال كه اساس زندگي مرا به كلي پاشيده است بفرمائيد كه زودتر به منزل خود رفته باتوجه و مساعدت عالي ترتيبي در زندگاني من داده تا بلكه بتوانم با خانواده و بستگانم از ايران مهاجرت نمايم و از اين احسان و شفقت جناب مستطاب عالي مادام العمر رهين امتنان و تشكر باشم.

خواهشمندم اين مكتوب در خدمت عالي محرمانه بماند و هر اقدامي مي فرمائيد مستقيماً از طرف خودتان باشد زيرا در صورتي كه معلوم شود در اين حال با جناب عالي مكاتبه كرده ام بيشتر بر فشار مأمورين و گرفتاري من افزوده خواهد شد.

با ارادت سرشار احترامات فائقه را تقديم مي دارم.

احمد قوام

[اواسط مه 1921]

*) منبع: اصل خط قوام با مداد در آرشيو وزارت خارجه ي بريتانيا: (FO 248/1346)

ادامه دارد...

-----------------------------

اين نوشته بر كتب و اسناد زير هم مبتني است:

  احمد بشيري (به كوشش)، كتاب آبي، گزارش هاي محرمانه ي وزارت امور خارجه ي انگليس در باره ي انقلاب مشروطه ي ايران، 8 جلد، تهران 1363؛ كتاب نارنجي. گزارش هاي سياسي وزارت خارجه ي روسيه ي تزاري در باره ي انقلاب مشروطه ايران، به كوشش احمد بشيري، تهران1367؛ ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، 3 بخش، تهران 1346؛ يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، 4 جلد، تهران 1361؛ زهرا شجيعي، نخبگان سياسي ايران ...، 4 جلد، تهران، 1372؛ مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران ...، 6 جلد، تهران، 57-1347؛ ابراهيم صفايي، وثوق الدوله، تهران 1374؛ عبدالله مستوفي، شرح حال زنگاني من، يا تاريخ اجتماعي و اداري ي دوره ي قاجاريه، 3 جلد، تهران 1360؛ زهرا شجيعي، نخبگان سياسي ايران ...، 4 ج، تهران، 1272؛ خسرو شاكري، پيشنه هاي اقتصادي-اجتماعي جنبش مشروطيت و انكشاف سوسيال دمكراسي در آن عصر، تهران، 1384.

India Office and Records )L/P&S/20/1227; LP & S/20/223; L/Mil/17/15/23; L/P&S/20 C 207; George P. Churchill, Biographical Notices of Persian Statesmen and Notables, September 1909, Calcutta (Government of India), 1910. Military Report on Tehran and Adjacent Provinces of N.W. Persia, including Caspian, Littoral, General Staff of Mesopotamia, 1920, Calcutta 1922 George P. Churchill, Biographical Notices of Persian Statesmen and Notables, September 1909, Calcutta (Government of India), 1910. Military Report on Tehran and Adjacent Provinces of N.W. Persia, including Caspian, Littoral, General Staff of Mesopotamia, 1920, Calcutta 1922; W. Morgan Shuster, The Strangling of Persia, New York, 1912; E. Browne, The Persian Revolution, 1905-1909, London, 1910; C. Chaqueri, The Soviet Socialist Republic of Iran, 1920-1921. Birth of the Trauma, University of Pittsburgh, Pittsburgh, 1995


[1] حسن خان وثوق در سِلك مشروطه خواهان در آمد و هم به مجلس اول و هم مجلس دوم راه يافت. او حتي از اعضاي هيأت مديره بود، با اينكه كوچكترين نقشي در نهضت مقاومت عليه محمد علي شاه نقشي نداشته بود.

[2] نبايد قوام الدوله را با قوام الملك چهارم در اين عصر اشتباه كرد. در مورد خانوده ي قوام الملك ها بنگريد به : (IOR, L/P&S/20/ 227). همچنين بنگريد به دانشنامه ي ايرانيكا (“Ebrahim Kalantar,” Encyclopaedia Iranica, N.Y., 1998, VIII, pp. 66ff.).

[3] اين ضرب المثل ازين روست كه نام يكي سلاطين مملوك مصر در سده ي پانزدهم ميلادي كافور (كه سفيد رنگ است) بود و خودش زنگي.

[4] براي درك بُـعد اجتماعي اين در آمد و ثروت كافي است به برخي از قيمت ها و مواجب كارمندان اشاره بريم: در سال گزارش بالا توسط مأمور اطلاعاتي بريتانيا (1909)، قيمت يك خروار (300 كيلو) گندم چهار4 تا پنج تومان؛ يك من نان 5،75؛ برنج صدري كيلويي 25،5 قران؛ گوشت كيلويي 1،3 قران؛ و نيز حقوق ساليانه ي يك فراش 120 تومان، يك معلم مدرسه 300 تومان، يك معاون كلانتري 144 تومان، يك حسابدار 360 تومان، رئيس كلانتري 720 تومان، يك نماينده ي مجلس 1200 تومان بود. خواننده مي تواند با اين مقايسه به تفاوت بين درآمد پدر قوام و كارمنداني ازين دست پي ببرد. بنگريد به مجيد پور شافعي، اقتصاد كوچه. پول ملي، هزين هاي زندگي و دستمزد ها در دو سده ي گذشته، تهران 1385.

[5] كتاب آبي (ج 5، ص 1205) او را در كابينه ي سپهدار به عنوان وزير ماليه معرفي مي كند.

[6] ٍSir Arthur Nicolson to Sir. E. Grey, Persia No. 1, Further Correspondence respecting the Affairs of Persia, London, 1911, pp. 24, 26, 27, 33, 77; & C. Chaqueri, La Social-Démocratie en Iran, Florence, Nouv. Ed., 2000, pp. 310-11.

[7] اصل اين متن در (FO 248/1350, xk 2059) به دست آمده و ترجمه آن براي نخستين بار پس از انقلاب در كتاب جمعه 1357 منتشر شد.

[8] W.G. Grey, “Recent Persian History,” Royal Central Asiatic Society 13, 1926, p. 37.

 
 
 
بازگشت به صفحه اول

  ساير مطالب مربوط به ديدگاه