بازار گرم افترا علیه مصدق و بختیار

چه کسانی از نام مصدق و بختیار می ترسند و چرا؟

بخش دوم

علی شاکری زند

2ـ دنباله ی" راه توده" و مصدق

در بهره ی اول از بخش دوم این مقالات چگونگی مشارکت فعال مصدق جوان در جنبش مشروطه پیش از استبداد صغیر و در دوران استبداد صغیر را دیده، پس آنگاه بدنبال شرح سفر او به اروپا برای تحصیلات عالی و اخذ دکترای حقوق و بازگشت وی به ایران، با نخستین فعالیت ها و خدمات وی در کشور، چون تدریس او در مدرسه ی علوم سیاسی آن زمان، تاًلیف چند کتاب و رساله ی حقوقی و شرکت در انتشار مجله ی "علمی" آشنایی یافتیم. در آن بخش همچنین با ارائه ی نمونه هایی مشاهده کردیم که چگونه منابع ضد ملی، اعم از سرتیپ آزموده دادستان دادگاه نظامی پس از کودتا، حزب توده، یا هواداران کنونی سلسله ی پهلوی، همگی به مصدق ایرادات و اتهامات مشابهی را وارد کرده اند و می کنند، و همه ی آنها، که ورشکستگان فکری و عملی تاریخ معاصر ایران اند، با این همداستانی در حقیقت یک هدف مشترک را دنبال می کنند: برانداختن راه نهضت ملی که برخلاف راه آنان هر روز براعتبار آن در میان ملت افزوده می شود. در این بهره از بخش دوم کوشش خواهد شد تا با نشان دادن خدمات دیگر مصدق در دوران مورد بحث، بی پایگی ادعا های مخالفان او و نهضت ملی باز هم روشن تر گردد.

مصدق پس از تدریس در مدرسه ی علوم سیاسی، در دوران نخست وزیری مستوفی الممالک، برای انجام کار بسیار حساس و پر دردسری، عضویت در کمیسیون حوالجات وزارت مالیه را که دارای پنج عضو بود، می پذیرد.

توضیح اینکه تا این زمان، که دوره ی سوم تقنینیه بود، و وزارت دارایی نیز وجود نداشت، هنوز هیچیک از مجالس مشروطه بودجه ی سالیانه، و حتی ماهیانه ای نیز، به معنی اروپایی مدرن آن که در دولت های متجدد مشروطه باید بر اساس پیش بینی عوائد خزانه، و اهم مخارج قابل قبول و تخمین از طرف هیئت دولت برای یک سال آماده و برای تصویب از طرف نمایندگان مردم به مجلس تقدیم کنند، به تصویب نرسانده بود. مجلس اول، هرچند با حذف بسیاری از «حقوقات» ناموجه که به دلیل امتیازات خاص موجود در نظام گذشته پرداخت می شد و لغو مخارج زائد متعدد، میان دخل و خرج دولت موازنه ای برقرار کرده بود، اما چون وزارت دارایی وجود نداشت اساس کارش همان تخمین های مداخل و مخارج دوران پیش از مشروطه، با احتساب تغییرات یادشده، بود. این امر سبب می شد که در رابطه ی میان مداخل دولت و مخارجی که باید بدانها تخصیص یابد نه از قاعده ی پیش از مشروطه، که مبانی منطقی و دقت خاص خود را داشت، پیروی می شد، نه از رسم بودجه بندی مدرن سالیانه ای که بدان اشاره شد. در نتیجه این کار حساس به حالتی در حد فاصل میان دو روش نامبرده، یعنی با تصویب اعتباراتی برای امور مختلف و سپس تاًییدِ مورد به مورد هیئت وزیران پیش می رفت، در صورتی که هیئت وزیران به تنهایی قادر به رسیدگی روزمره به ده ها و صد ها موردی که باید بررسی می شد، نبود.

در دوران نخست وزیری مشیرالدوله که مقارن شروع جنگ اول و ورود قوای روس و انگلیس به ایران بود، و مقابله ی به مثل از طرف عثمانی که سبب ورود قوای آن کشور به خاک ایران شد، نخست وزیر که برخلاف خواست نامشروع دو کشور نخست به اعتراض به عمل عثمانی تن درنداد ، تحت فشار آن دو ناچار از استعفا شد، اما پیش از برکناری، مِرنارد بلژیکی را که بعد از اخراج مورگان شوستر زیر فشار روسیه استخدام شده بود، از قیمومت مالیه ی ایران برکنار ساخته قانون تشکیل وزارت دارایی را به تصویب رساند و مقدمات تاًسیس آن را فراهم ساخت. این کار که در آن شرایط بحرانی صورت گرفت خدمت بزرگی به مشروطه بود که در نتیجه ی آن کشور می توانست دارای دستگاه مالی متجددی شود که بدان سخت نیاز داشت.

در وزارت دارایی نوبنیاد وظیفه ی کمیسیون نامبرده در بالا که اعضاء آن با تصویب مجلس شورای ملی تعیین می شدند، تطبیق حوالجات هیئت وزیران با مداخل خزانه بود، بطوری که بدون آن پرداخت ها میسر نمی گردید.

اما در بسیاری از موارد از آنجا که وزارتخانه ها خود صرف کننده ی هزینه ها بودند هیئت وزیران عملأ بدون کسب نظر کمیسیون و توجه به این معیارها حواله ها را صادر می کرد. معذلک مصدق هرچند کار کمیسیون را به عنوان نهادی برای کنترل و محدود ساختن اینگونه رفتارهای غیرمنطقی تاحدی مؤثر می داند، اما آن را در آن اوضاع رضایتبخش بشمار نمی آورد.(مصدق، خاطرات و تاًلمات، صص. 88ـ91)

در این ایام است که روزی پیشنهاد کمسینسکی، رئیس اداره ی تجارت روسیه در ایران، به مصدق برای قبول عضویت او در یک کمیسیون بین المللی نظارت بر مالیه ی ایران با حقوق پنج برابر حقوق آن زمان وی(یعنی هزار تومان آن زمان، با تعهد پرداخت مادام العمر آن !)، با دوعضو روسی و انگلیسی و سه عضو ایرانی، و رّد آن از سوی مصدق، که شرکت در یک کمیسیون با عضویت اتباع دو دولت استعماری خارجی برای نظارت بر امور حیاتی ایران را ننگین می داند، صورت می گیرد. آنگاه وی از نخست وزیر که او را به نماینده ی روسیه توصیه کرده بود خواست که از این کار که آن را «غیرملی» می خواند معافش کند. معذلک چنین کمیسیونی سرانجام تشکیل می شود اما بدون مصدق !

مستوفی به علت مشکلات شدید سیاسی در دیماه 1294(1916) استعفا داد. پس از او عبدالحسین میرزا فرمانفرما به ریاست وزرا رسید. مصدق خواهر زاده ی فرمانفرما بود.

دانستنی است که کسی که جوانشیر او را یک «اشرافزاده ی درباری» می خواند، فقط به دلیل پایبندی به اعتقادات سیاسی اش از قبول سمت وزارت دارایی در دولتی به ریاست دایی خود سر باز می زند.
او دراین زمان نزدیک به سی و چهارسال داشت.
فرمانفرما از دکتر مصدق برای اشغال سمت وزارت دارایی که به امور آن احاطه داشت دعوت کرد. مصدق می نویسد

           « او مرا که در کمیسیون تطبیق حوالجات اشتغال داشتم به وزارت مالیه دعوت نمود و چند روز هم کسی را برای این کار در نظر نگرفت تا شاید مادرم بتواند مرا به این کار راضی کند. ولی من از این نظر که با رویه ی سیاسی او مخالف بودم در آن دولت شرکت ننمودم و عدم موافقت من سبب شده بود که تا متصدی کار بود با من ملاقات نکند .» ( همان، صص. 91ـ94)

فرمانفرما پس از استعفا از ریاست وزرا روزی به منزل مصدق می رود و ضمن صحبت به او می گوید «ازمن سؤال نمی کنی چرا استعفا کردم» و او پاسخ می دهد «بی میل نیستم که بدانم...»، و از او می شنود که « از من انتظارات داشتند و من دیدم شایسته نوه ی عباس میرزا نایب السلطنه نیست که به مملکت خیانت کند و چنین عملیاتی انجام دهد.» اما درباره ی آن موضوع توضیح بیشتری نداد. پس از اینکه از موضوع تشکیل آن کمیسیون بین المللی برای نظارت در مالیه، که عضویت آن را نپذیرفته بودم آگاه شدم، پی بردم که « یکی از چیزهایی که از فرمانفرما می خواستند [تشکیل]همین کمیسیون بوده، که [و] او نخواست چنین کاری بکند.»
حال دیدیم که تا این زمان چند بار سمت هایی چون وزارت، یا نظارتی به ظاهر مقتدرانه با حقوق گزاف را از آنجا که برخلاف اصول آزادیخواهانه و وطنخواهی او بود، با قاطعیت رد کرده بود.
پس آیا بجا نیست که اینجا بار دیگر جمله ی جوانشیر را درباره ی احراز وزارت عدلیه از طرف مصدق درسال 1299 یادآور شویم. او نوشته است :

او در سومین سال جنبش مشروطه برای تحصیل به اروپا رفت و دو سال پس از شکست این جنبش در آستانه جنگ اول جهانی به کشور بازگشت. سال‌های جنگ را در ایران گذرانید و پس از جنگ باز به اروپا رفت، به قصد این که در همان جا اقامت و کار کند. اما در 1299 به وزارت دعوت شد و به کشور بازگشت. در این وقت مصدق 38 سال داشت.»
« از این 38 سال عمر مصدق، که در دوران توفانی جامعه ایران گذشته خبری که دلیل به شرکت او در فعالیت‌های اجتماعی- سیاسی باشد، در دست نیست. او، نه عضو انجمن‌های روشنگری مشروطه و نه عنصر فعال انقلابی بود. از این که حوادث انقلابی کشور و تحولات عظیم بین‌المللی چه اثری در ذهن او گذاشته نیز خبری در دست نیست، جز این که از نوع فعالیت‌های بعدی سیاسی او، بتوان راهی به افکارش یافت.» (تاًکید ها از ماست)

حال دنبال این داستان تاریخسازی را همچنان می گیریم.
مصدق تا اواسط 1917 به کاردر این کمیسیون اشتغال داشت. در اثر کار زیاد و شبانه روزی بار دیگر به ضعف و بیماری دچار شد، خاصه اینکه علی رغم یک بحران جسمانی قبلی به علت شدت اشتغال به موقع متوجه ابتلاء به آپاندیسیت نمی شود. یک سال بعد با عود تب و دیگر عوارض پزشکان متوجه این بیماری شده اقدام به عمل جراحی در اولین فرصت را به او توصیه می کنند و این امر موجبات سفر او به باکو به این منظور را فراهم می کند. سرانجام پس از سفری دشوار در بیمارستان آلمانی الاصل باکو تحت عمل جراحی قرار می گیرد اما به علت جنگ و کمبود جا در بیمارستان ها برای دوران نقاهت ناچار از عزیمت به تفلیس می گردد.

در تفلیس تلگراف رئیس دولت به منظور دعوت او به احراز معاونت وزارت مالیه، که در دولت فرمانفرما یک بار پیشنهاد اشتغال اصلِ وزارت آن را رد کرده بود، از طرف نماینده ی ایران به دست او می رسد.
وثوق الدوله که در این زمان رئیس دولت بود به علت گسترش احساسات آزادیخواهی در روسیه به این فکر افتاده بود که به تغییراتی در دولت خود دست زند. از جمله اینکه برادرش قوام را که با او مخالف بود اما هوادارانی داشت به وزارت مالیه دعوت کرد. قوام نیز به دلیل دوستی خانوادگی و سابقه ی دوستی در جوانی با مصدق، و احاطه ای که نامبرده در امور مالیه کسب کرده بود، به فکر دعوت او به معاونت وزارت دارایی می افتد. او خود می گوید :
          « من هیچ نمی خواستم از عضویت کمیسیون حوالجات که شعلی بود ملی و آزاد[یعنی به علت انتخاب از طرف مجلس ازهیئت دولت مستقل بود] دست بکشم و متصدی کاری بشوم که استقلالم از دست برود. ولی دو چیزسبب شد که نتوانم به آن کار ادامه دهم. یکی این بود که در کمیسیون از من کار مفیدی ساخته نبود چون که روزی یک و یا دو درخواست وجه به کمیسیون بیشتر نمی رسید، و وجوهات دیگر بدون تصدیق کمیسیون از خزانه خارج می گردید. دیگر اینکه ... خلاصه اصرار قوام به وسیله ی مادرم و روابطی که از سابق بین ما بود سبب شد که کار را به این شرط قبول کنم که ریاست اداره ی کل محاسبات ضمیمه ی کار من بشود تا کمیسیون تطبیق حوالجات بتواند در یک حدودی وظایف خود را انجام دهد، چنانچه نظر قانونگذار بواسطه ی عدم تصویب بودجه کل مملکت اجرا نمی شد از خزانه هم وجهی بدون تصدیق کمیسیون خارج نگردد. وزیر مالیه با نظریاتم موافقت نمود و هیچ حواله ای بدون تصدیق کمیسیون صادر نمی شد...»

از جمله مواردی که کمیسیون از پرداخت آن جلوگیری می کند مبلغ صدو هشتاد هزارتومان بود که امیربهادر(که آن را صرف سرکوب آزادیخواهان کرده بود !)، گفته بود آن را بعد از بمباران مجلس صرف اموری کرده است، و پرداخت آن را وثوق الدوله، بدون رسیدگی و تنها به سبب روابط خاص آن دو، تصویب کرده بود.
مصدق می نویسد
     «... دولت وثوق هم که یکی از حُمات[حامیان] آن، [روسیه ی تزاری]، از بین رفته بود از کار کناره جویی نمود و دولت های دیگری هم که مرا به اصرار در سر کار نگهداشتند، هر وزیری که می آمد، نه من می توانستم بواسطه ی قدردانی مردم از کار کنار بروم نه وزیر می توانست با من کار نکند...»
            «تصدی من در کار تاًثیر بسیار داشت و مدت چهارده ماه که در پست معاونت بودم با اینکه دولت ضعیف بود و مالیات ها خوب وصول نمی شد، عایدات نفت و کمک خارجی هم وجود نداشت چرخ های مملکت می گشت. طرز کار در آن وقت این بود که هیچ نامه ای را وزیر نمی توانست امضا کند مگر اینکه من آن را دیده و برای امضا فرستاده باشم و دو مهرهم تهیه شده بود، که روی یکی « به امضای وزیر» و روی دیگری« به امضای معاون» حک شده بود، که پیش نویس های وزیر پس از امضای رونویس به مهر اول و پیش نویس های معاون پس از امضای رونویس به مهر دوم می رسید.» (همان، صص. 97ـ 98؛ اسلامیه، ص.42)

با اینکه وجود این دو مهر موجب کدورت میان وزیر و مصدق می شود، پس از توضیحات منطقیِ او، وزیر که پاسخی نداشته سکوت می کند.
یکی از مسائلی که مصدق بر سرِ آن در مقابل پنج دولت پی در پی مخالفت و مقاومت می کند موضوعی بوده مربوط به "عواید تحدید تریاک" که بیان مشروح آن در حوصله ی این مقاله نیست.
بطور خلاصه گیرنده ی یک امتیاز دولتی موسوم به الکساندرخان تومانیانس، به دستاویز کمبود درآمدش از امتیاز خواستار لغو آن می شود. به علت سوء استفاده هایی که عده ای بدان ظن برده بودند اتهاماتی به رئیس دولت و وزیر مالیه وارد شد. برای رفع اعتراضات، با شروع وزارت قوام، با موافقت دارنده ی امتیاز، تغییری در قرارداد وارد گردید. اما پس از مدتی گیرنده ی امتیاز، در حالی که بدون پرداخت مال الاجاره حق فسخ یکجانبه ی آن را نداشت تقاضای این کار را می کند و تقاضایش مورد موافقت دولت وقت قرار می گیرد. بدین ترتیب این کار بدون رعایت اجبار های مالی ـ حقوقی که شرح آن در کتاب مصدق داده شده انجام می گیرد.

در اثر پافشاری های مصدق بر سر زیان هنگفتی که به مالیه ی دولت وارد شده بود یکی از دولت ها ناچار از تشکیل کمیسیونی می شود، اما انجام کار کمیسیون ان دائمأ با مانع تراشی های پی در پی، و از آنجمله تهدید خود مصدق به محاکمه وی، روبرو می گردد. اما او نه در برابر هیچیک از این کارشکنی ها و تهدیدها، و نه حتی با توصیه های مستوفی الممالک رئیس الوزرا، عقب نشینی نمی کند.
وقتی سرانجام محاکمه آغاز و وارد سیر خود می شود، مستوفی الممالک در طی ترمیم دولت خود مصدق را به سمت وزارت مالیه دعوت می کند. اما او بطور نامعلومی از این کار منصرف می شود؛ و بعد معلوم می گردد که وابستگان متهمان رئیس دولت را تهدید کرده اند که در صورت وزارت مصدق با دولت او مخالفت خواهند کرد. از طرف دیگر نیز باز عده ای وارد تماس با مصدق می شوند که او را به چشم پوشی از تعقیب متهمان راضی کنند تا متهمان نیز متقابلأ از مخالفت با وزارت او دست بکشند. با اینکه تهدید قضات هم به سستی آنان در تعقیب کار و اختلال در محاکمه منجر شد، مصدق با انصراف کامل از وزارت(که گفتیم مستوفی الممالک به او پیشنهاد کرده بود)، قدمی از موضع خود پس نرفت و حتی امر را به هیئت وزیران کشانید.

او همچنان مقام معاونت وزارت مالیه را بر خود وزارت ترجیح داد تا بتواند از توقف محاکمه ی متهمین جلوگیری کند و کار را با چنان سرسختی پیگیری کرد که سرانجام محاکمه برگذار شد و همه ی متهمان به مجازات هایی محکوم شدند، هرچند یکی از تهدید هایی که علیه خود مصدق، تهدید به محکومیت اداری او، صورت گرفته بود نیز، هرچند تنها جنبه ی نمادین داشت، در همان دادگاه اداری عملی شد، و در عین حال مجازات های محکومین نیز اجرا نگردید !
اما مصدق که تا این زمان، یعنی دوسال پیش از دعوت او به وزارت عدلیه ( که آن را هم احراز نکرد!) دوبار به وزارت مالیه دعوت شد، هربار از قبول آن، تحت شرایط موجود، چشم پوشید؛ بدین ترتیب، برای مبارزه با فساد، با ضعف دولت ها، و برای اینکه راه سوء استفاده از اموال عمومی بسته شود و سوء استفاده کنندگان و کل جامعه نیز درسی از اهمیت قانون در یک نظام مشروطه بگیرند، بود که او برای دومین بار تحت مدیریت پنج دولت متوالی، از سِمَت وزارت و حتی از آسایش خود، چشم می پوشید.

پس آیا خلاف حد اقل انصاف نیست که درباره ی چنین شخصیتی، برای کاستن از اهمیت مقام و سرمشق عالی او در تاریخ ایران، یا خوش آمد خمینی در زمان صعود او به قدرت، نوشته شود :

او در سومین سال جنبش مشروطه برای تحصیل به اروپا رفت و دو سال پس از شکست این جنبش در آستانه جنگ اول جهانی به کشور بازگشت. سال‌های جنگ را در ایران گذرانید و پس از جنگ باز به اروپا رفت، به قصد این که در همان جا اقامت و کار کند. اما در 1299 به وزارت عدلیه دعوت شد و به کشور بازگشت. در این وقت مصدق 38 سال داشت.»
« از این 38 سال عمر مصدق، که در دوران توفانی جامعه ایران گذشته خبری که دلیل به شرکت او در فعالیت‌های اجتماعی- سیاسی باشد، در دست نیست. او، نه عضو انجمن‌های روشنگری مشروطه و نه عنصر فعال انقلابی بود. از این که حوادث انقلابی کشور و تحولات عظیم بین‌المللی چه اثری در ذهن او گذاشته نیز خبری در دست نیست، جز این که از نوع فعالیت‌های بعدی سیاسی او، بتوان راهی به افکارش یافت.» (تاًکید ها از ماست)

سرانجام با تشکیل دولت صمصام السلطنه، که مشارالملک، همان وزیری که امتیاز تحدید تریاک را اعطاء کرده بود، مجددأ وزیر مالیه ی آن شده بود، از حسین علاء وزیر دیگر آن دولت به مصدق نامه ای می رسد با این مضمون که «چون وزیر جدید مایل نیست با شما کار کند خواستم اطلاع بدهم که قبل از اتخاذ هر تصمیم اگر خودتان کناره جویی کنید بهتر است» و مصدق در این باره می نویسد بدین ترتیب «تکلیف از من ساقط شد» و نامه را به کسانی هم که از این موضوع راضی نبودند و اعتراض کردند نشان دادم، «این بود سرگذشت چهارده ماه خدمت من در وزارت مالیه.»(مصدق، ص. 110)

ـ نامه ی مصدق به جنبش جنگل
این بخش از سوابق مبارزه ی مصدق بسیار ناقص خواهد بود اگر به نکته ی زیر اشاره نشود.
در زمانی که مصدق با ضعف و فساد دولت ها در برابر توطئه های متهمان نامبرده در بالا سرگرم مبارزه ای سخت بود، سلیم خان ایزدی که به نمایندگی دوره پنجم تقنینیه می رسد و در آن زمان قصد سفر به رشت و دیدار با« سران قوای جنگل» را داشت، از او خواست که اگر پیغامی برای سران جنبش جنگل دارد از طریق او بدهد که او ابلاغ نماید. می نویسد:
      « گفتم بگویید وضعیت ما همان است که بود و کوچکترین تغییری در اوضاع ما پدیدار نشده؛ چندی است که من گرفتار یک محاکمه ای شده ام که در جراید خوانده اید و با تمام زحماتی که در این مدت تحمل کرده ام کمیسیون راًی صادر نمود ولی دولت نمی خواهد آن را اجرا کند. یادداشتی هم برای اینکه مطلب درست ادا بشود به او دادم؛ که بعد روزنامه ی جنگل رسید و به دولت شدیدأ اعتراض کرد. نظر به اینکه جریده ی مزبور مورد توجه عموم و رئیس دولت بود سید حسین اردبیلی مدیر روزنامه ی ایران که آنوقت روزنامه ی منحصر به فردی بود که با کمک دولت منتشر می شد به وزارت مالیه آمد و گفت راجع به محاکمه ای که در جریان است اطلاعاتی به من بدهید و از طرز بیاناتش معلوم بود که رئیس دولت می خواست روزنامه ی دیگری هم در این باب اظهار نظر کند تا بتواند حکم را اجرا نماید. گفتم تازه ای ندارم که اظهار کنم. همه می دانند مدتی است گرفتار این محاکمه شده ام و در این دولت به این شرط قبول خدمت کرده ام که که با من کمک و مساعدت کنند تا بتوانم خرج های این وزارت را به یک طور بگردانم. اکنون چندی است کمیسیون راًی خود را داده ولی در چاه ویل خود فرو رفته است. از این مذاکرات دو روز نگذشت که که روزنامه ایران هم مطالبی نوشت و حکم از کیف درآمد و نتیجه این شد که رؤساء و مدیران محکوم از کار خارج شدند و ازحقوق من هم یک ثلث، آن هم برای چند روز، بیشتر کسر نکنند؛ چون من هم بصورت دیگری از کار خارج گردیدم ...» (همان، ص. 108)

حال ببینیم اهمیت این موضوع درچیست.
در مقاله ی جوانشیر احکام سرسری و شعار مانند زیادی علیه مصدق چون
  
« مصدق- و همه اشراف ملی گرای نظیر او- طی چهار سال از تحکیم پایه‌های حکومت قزاق‌ها حمایت کرده و تیغ سردار سپه را تیز کرده بودند، به این حساب که به دست او دولت مرکزی قوی و ملی برقرار خواهند کرد. اما این تیغ علیه خود آنان برگشت...»

بسیار بکار می رود تا چنین وانمود شود که مصدق به عنوان یک «اشرافزاده ی درباری» جز «تیز کردن شمشیر رضاخان» برای خدمت به خاندان قاجار و طبقه ی اشراف، و «درهم شکستن جنبش های "انقلابی" چون جنبش جنگل، جنبش کلنل پسیان در خراسان و خیابانی در تبریز»، کاری نمی کرده است؛ چنانکه باز می نویسد

    «از 1299 تا 1303، (1920- 1924) مصدق طی چهار سال به طور فعال در صحنه سیاست دولتی ایران باقی ماند و چندین بار به وزارت و حکومت رسید و این درست زمانی است که دولت مرکزی ایران تحکیم شد، جنبش‌های مردمی، خیابانی، جنگل، پسیان به خون غرقه شدند، کودتای رضاخانی پیروز شد و قوای قزاق زیر رهبری رضاخان "امنیت" را در سرتاسر کشور گسترد.
حال آنکه خواهیم دید در تمام این احوال همّ و غمّ مصدق مبارزه با نفوذ خارجی و فساد داخلی است.

ـ دعوت مصدق به وزارت در دولت
وثوق الدوله و عدم قبولِ وی

وقتی پس از استعفای صمصام السلطنه وثوق الدوله از طرف شخص احمد شاه ماًمور تشکیل دولت شد، مصدق که این انتصاب را غیرقانونی هم می دانست، می نویسد

     «قبل از تشکیل دولت وثوق سلطان العلماء بروجردی وکیل دوره ی چهارم تقنینیه به خانه ی من آمد و گفت عنقریب دولت او تشکیل می شود، چنانچه مایل باشید در این دولت شرکت کنید یکی از پست های وزارتی را برای شما حفظ کند؛ که از نظر مخالفت مرامی عذر خواستم. چیزی نگذشت که اداره ی تشخیص عایدات آتش گرفت و این کار عنوانی شد که وزیر مالیه خانه ی من بیاید و مرا برای تشکیل مجدد آن اداره و جلوگیری از خسارت دولت دعوت کند که من چون نمی خواستم در آن دولت کاری قبول کنم موافقت خود را موکول به استخاره نمودم. ولی عصر آن روز که وزرا به فرح آباد رفتند به عرض شاه رسانیدند و مرا درمقابل کار انجام شده قرار دادند که چون حدود پنج سال بود دو فرزندم در اروپا بودند و [آنان را] ندیده بودم از قبول کار معذرت طلبیدم. از ایران رفتم و متجاوز از یک سال در سوییس بودم.»(همان، صص. 113ـ 114 )

درباره ی این "استخاره" بجاست یادآور شویم که یکی از انتقادات مصدق در همین کتاب درباره ی یکی از وزیران مالیه موسوم به امیر نظام همدانی است، که پس از استعفای مشیرالدوله، دردولت عین الدوله این وزارت را برعهده داشت. وی درباره ی این شخص با لحن انتقادی سخن می گوید، خاصه از این حیث که « این وزیر گذشته از اینکه از امور مالی اطلاع نداشت صاحب عزم و تصمیم هم نبود و برای هرکار با تسبیحی که غالبأ در دست داشت استخاره می کرد» و از استخاره های متعدد او در مسائل مهم و متعدد یاد می کند. (همان، ص. 89)

در چنین اوضاع و احوالی بود که مصدق، پس از سه بار امتناع از قبول سمت وزارت در دولت های مختلف، و هربار به دلائل مربوط به اصولی که بدانها پایبند بود، و بالآًخره خسته و نومید از سودمند بودن ادامه ی کار، برای دیدن فرزندانش برای سومین بار عازم اروپا شد؛ و این عمل را که کسی درباره ی او بنویسد :

    « او در سومین سال جنبش مشروطه برای تحصیل به اروپا رفت و دو سال پس از شکست این جنبش در آستانه جنگ اول جهانی به کشور بازگشت. سال‌های جنگ را در ایران گذرانید و پس از جنگ باز به اروپا رفت، به قصد این که در همان جا اقامت و کار کند. اما در 1299 به وزارت عدلیه دعوت شد و به کشور بازگشت. در این وقت مصدق 38 سال داشت.»

     «از این 38 سال عمر مصدق، که در دوران توفانی جامعه ایران گذشته خبری که دلیل به شرکت او در فعالیت‌های اجتماعی- سیاسی باشد، در دست نیست. او، نه عضو انجمن‌های روشنگری مشروطه و نه عنصر فعال انقلابی بود. از این که حوادث انقلابی کشور و تحولات عظیم بین‌المللی چه اثری در ذهن او گذاشته نیز خبری در دست نیست، جز این که از نوع فعالیت‌های بعدی سیاسی او، بتوان راهی به افکارش یافت.»

جزغرض ورزی و بیداد نسبت به کسی که آماج این حملات است، چه می توان نامید.

ادامه ی مبارزه

مصدق که پس از این سال های درگیری با عوامل فساد و قانون شکنی تمام ِ هَمّ خود را به منظور بهبود بخشیدن به وضع مالیه ی ایران، بدون استفاده از سمت وزارت، بکاربرده بود، و با افرایش نفوذ عوامل بیگانه، بویژه دست نشاندگان انگلستان، و نومیدی ناشی از آن یک چند تصورکرده بود که می تواند از کوشش سیاسی دست بکشد، بدین فکر هم افتاد که از عزیمت به سوییس برای دیدار فرزندانش استفاده کرده، در آن کشوربه کاری دیگر مشغول گردد. اما همچنان نگران اوضاع ایران بود چه در این اثناء از قرار داد 1919 دولت وثوق الدوله با انگلستان، که در صورت رسمیت یافتن کامل ایران را به مستعمره ای غیر رسمی تبدیل می کرد، خبر یافته بود.

می نویسد

           « در آن زمان که سه چهارم خاک ایران زیر نفوذ روسیه بود انگلیسی ها با ایادی خود می خواستند قانون اساسی کلمه به کلمه اجرا شود. در این قسمت با منافع ایران همآواز بودند.(...)؛ «اما انقلاب روسیه و شکست آن دولت در جنگ اول جهانی سبب شد که دولت انگلیس از نبود رقیب استفاده کند و قرارداد 1919 را، که ایران را تحت الحمایه قرار می داد، با وثوق الدوله امضاء کند.» (اسلامیه، ص. 45)
در نتیجه از رسیدن او به سوییس چندی نگذشت که دست بکار شد و مبارزه علیه وثوق را که ازایران شروع کرده بود، با افشاء این قرارداد شوم در محافل بین المللی ادامه داد.
در این باره در تقریرات خود به سرهنگ بزرگمهر وکیل مدافع وی چنین می گوید :
     « ... خدا می داند اول کسی که با این قرارداد مخالفت کرد من بودم. این وثوق الدوله که رئیس الوزراء شد پر و پولی زیر دست و پایش ریختند. آنوقت حقوقها را یکجا می خرید. ما با صمصام الدوله علیه وثوق الدوله کار می کردیم. یک روز وثوق الدوله آمد پیش من و گفت تکلیف خودت را با ما معین کن. گفتم تکلیف من معین است؛ من می روم اروپا، این تکلیف من است. گفت پس خب، و رفت. (...)

   « من در سوییس شروع کردم علیه قرارداد نوشتن. (...) در طبقه ی سوم عمارتی یک اطاق گرفته بودم. هرچه کردم در آنجا نشد یک مُهرِ کمیته درست کنم. بالاًخره مجبور شدم رفتم بِرن
مهر لاستیکی به نام کمیته درست کردم : ( Comité de Résistance des Nations ). آن وقت جامعه ی ملل در ورسای تشکیل می شد. اعتراض و بیانیه می نوشتم، مهر می زدم، می فرستادم برای نیرالسلطان، او هم می داد جامعه ی ملل، به روزنامه ها ... انگلیسی ها مراقب بودند.
(جلیل بزرگمهر، تقریرات مصدق در زندان، ص. 48)

در همان حال که از طرفی به افشاء قرارداد مشغول است، و نومید از اوضاع ایران و امکان ادامه ی خدمتی مؤثر در کشوراز قطع علاقه به ایران ـ کاری غیر ممکن برای شخصی چون او ـ سخن می گوید، به فکر آن است که آن دو فرزندش را که مدت ده سال در سوییس مانده بودند و می خواستند زبان مادری را که فراموش کرده بودند از نو به یادآورند و با بازگشت به کشور از نو بیاموزند، در این اندیشه است که آنان را به وطن بازگرداند تا هم این نظر تاًمین گردد و هم با خویشاوندان خود دیدن نمایند، و در چنین چشم اندازی است که طرح بازگشت پس از یک سال اقامت در سوییس را به مورد اجرا می گذارد.

آنکه مصدق را «اشرافزاده ی درباری» می خوانَد همچنین درباره اش می نویسد :

    «از 1299 تا 1303، (1920- 1924) مصدق طی چهار سال به طور فعال در صحنه سیاست دولتی ایران باقی ماند و چندین بار به وزارت و حکومت رسید و این درست زمانی است که دولت مرکزی ایران تحکیم شد، جنبش‌های مردمی، خیابانی، جنگل، پسیان به خون غرقه شدند، کودتای رضاخانی پیروز شد و قوای قزاق زیر رهبری رضاخان "امنیت" را در سرتاسر کشور گسترد.
   مصدق با کودتای سوم اسفند سید ضیاء – رضاخان، مخالف بود، زمانی که این کودتا به وقوع پیوست، او ولایت فارس داشت.»
   « نخست وزیری سید ضیا را نپذیرفت و تا وقتی او در این مقام بود، میهمان خوانین بختیاری ماند. »

در حالی که باز هر بار به تاریخ رجوع می کنیم درست به وارونه ی این ادعاهای مغرضانه می رسیم

مصدق و دغدغه ی نظم و امنیت قانونی
پیش از کودتای سوم اسفند

در دوران پس از استقرار مجدد مشروطه در نتیجه ی دخالت های دو قدرت بزرگ شمال و جنوب، از جمله پیمان سری 1907 میان آنها بر سر تقسیم ایران به دو منطقه ی نفوذ، و ضعف دولت ها که به میزان زیادی نتیجه ی اعمال نفوذ همین دولت های بیگانه و حتی حضور نیروهای مسلح آنان در بخش های وسیعی از کشور بود، ناامنی و اعمال قدرت های غیرقانونی متنفذین و حتی ماًموران مرکز که با نظم نوین مبتنی بر قوانین مشروطه ماًنوس نبودند و با تخطی از آن موجبات تخطی قدرتمندان محلی را نیز فراهم می کردند، گسترش یافته بود.
درمیان نمایندگان قانونی مرکز کسانی که هم به دو شیوه ی قدیم و جدید کشورداری کاملأ آشنا باشند و هم به نظام جدید معتقد، بسیار نبودند. مصدق یکی از این استثنائات بود.
به همین دلیل بود که پس از کوشش های پیشین او در مبارزه با فساد در دستگاه مالی مرکز، هنگامی که، با استعفاء وثوق الدوله، مشیرالدوله به ریاست وزرا منصوب شد و با ارسال تگلرافی مصدق را که در آن زمان از شهر نوشاتل(سوییس) قصد بازگشت به ایران را داشت به قبول وزارت عدلیه دعوت کرد(همان وزارت عدلیه ای که جوانشیر آن را به رخ هواداران مصدق می کشد)، وی، که برای چهارمین بار به یک شغل وزارت خوانده می شد، باز هم از تردید خود در قبول آن سخن می گوید و سرانجام نیز، چون پس از سفری دراز و سخت، با دو فرزند بیمارش به فارس می رسد، به شرحی که خواهیم دید، والی گری فارس را با همه ی مصائبش بر آن وزارت عدلیه ترجیح می دهد.

قضیه از این قرار بود که هنگام رسیدن مصدق به فارس فرمانفرما والی این ایالت استعفا داده بود. در نتیجه رئیس الوزرا مشیرالدوله مصدق را به تلگرافخانه ی شیراز دعوت کرده، از مرکز طی یک گفتگوی تلگرافی به وی اطلاع می دهد که « طبقات مختلفه ی فارس در این موقع که والی سابق استعفا داده است انتصاب شما را از دولت درخواست کرده اند. این است که تقاضا می کنم با درخواست آن ها موافقت کنید، و هر پیشنهادی هم که برای انتظامات آن ایالت لازم می دانید بنمایید که دولت کاملأ موافق است.» آنگاه مصدق شرح می دهد که تحت چه شروطی، که یکی از آنها کاستن بودجه ی مخصوص اداره ی امور ایالت از شش هزار تومان آن زمان که آن را زائد می خواند به دوهزار تومان (!) است، این سمت را می پذیرد؛ بطوری که مشیرالدوله از این بابت که در ایام تنگدستی خزانه به صرفه جویی در مخارج کشور کمک کرده است از این «اشرافرازاده ی درباری» سپاسگزاری می کند1. چنانکه خواهیم دید این کاهش از مقرری های سابق را که اینجا در مورد کار خودش اعمال می کند، بعدآ در موارد بسیار دیگری هم، از جمله در مورد مقرری دربار(احمدشاه) و نایب السلطنه ی او محمد حسن میرزا، که به گفته ی جوانشیر مصدق تیغ رضاخان را برای خدمت به خاندان آنان تیز می کرد، نیز عملی می سازد.

قبلأ دیدیم که مدعی مغرض نوشته بود :
     «مصدق با کودتای سوم اسفند سید ضیاء – رضاخان، مخالف بود، زمانی که این کودتا به وقوع پیوست، او ولایت فارس     داشت.»
      « نخست وزیری سید ضیا را نپذیرفت و تا وقتی او در این مقام بود، میهمان خوانین بختیاری ماند. »

اما واقعیت این است که آنچه مصدق آن را غیر قانونی می دانست، و درباره ی آن نظر خود را در پاسخ احمد شاه به او اعلام کرد، و به دنبال آن به چهار محال بختیاری پناهنده شد، فرمان شاه دایر بر ریاست وزرائی سید ضیاء بود که در زیر فشار صادر شده بود.

     « ولی بلافاصله [پس از آن] که سید ضیاء از نخست وزیری افتاد و قوام السلطنه به نخست وزیری رسید، در همان کابینه قوام- که رضاخان سردار سپه وزیر جنگ آن بود- پست وزارت مالیه را پذیرفت. به عبارت دیگر مصدق با این بخش از کودتای سوم اسفند، که یک روزنامه نگار بی سرو پا را به دلیل وابستگی به انگلیس به مقام رئیس دولت برساند و اشراف را زندانی کند، مخالف بود. ولی با این که سردار سپهی پیدا شود، خود را در خدمت اشراف بگذارد و "امنیت" در کشور برقرار نماید، مخالفتی نداشت و از آن خرسند بود.»
   «اعتلاء سردار سپه جلو چشم مصدق و با همکاری و موافقت او انجام گرفت. این دست قوی را اشراف ایران با خرسندی می‌فشردند، به شرطی که در خدمت دربار قاجار باقی بماند و مشروطیت را حفظ کند.»
   «نخستین شکست بزرگ سیاسی زمانی نصیب مصدق شد که رضاخان سردار سپه این چارچوب را شکست و به توصیه ارباب به فکر افتاد که تمام قدرت را در دست خود متمرکز کرده، دربار قاجار و اشراف هوادار آن را از صحنه سیاسی بیرون کند»

یا :

   «... با وجود این مصدق از گسترش نفوذ حزب ما نگران بود. هم چنان که از نهضت جنگل و خیابانی می‌ترسید.»3
مواردی که در بالا دیدیم نشان داد که، برخلاف ادعای جوانشیر، مصدق نه فقط با رهبری اصلی جنبش جنگل مخالفت نبوده (مستوفی الممالک و مشیر الدوله ـ این «اشرافزادگان درباری» ! ـ هم در دوره ی رهبری کوچک خان با آن در تماس و هوادار آن بوده اند)، بلکه در موقع لزوم علیه فساد طلبان مرکز از آنان استمداد هم می کرده است، و آن چه جوانشیر درباره ی موضع مصدق نسبت به جنبش های اعتراضی ـ حتی مسلح ـ علیه حضور نیروهای بیگانه در خاک کشور نوشته شعار هایی تبلیغاتی بیش نیست؛ چنانکه در نوشته های متعدد از قول خود مصدق می خوانیم که از حزب توده هم باکی نداشت !

اما جنبش جنگل مراحل متعددی را پیمود. یکی از آنها اعلام تشکیل جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران، بعد از بمباران انزلی از طرف نیروی دریایی دولت نوبنیاد بلشویک به فرماندهی راسکولنیکوف، و پیاده شدن نیروهای مسلح این دولت در آن شهر بود.هنگام اعلام تشکیل این جمهوری در گیلان، مصدق در ایران نبوده است و بعید هم به نظر می رسد که اگر در ایران بود با چنین کاری، که برای بخشی از همکاران میرزا کوچک خان مقدمات خیانت به او از آن زمان فراهم شد، موافق می بود2. و این امر نشان می دهد که موضوع "جنبش های انقلابی" که جوانشیر درباره ی آنها جملاتی میان تهی و تند و تیز سرِهم می کند، چنین ساده نیست که با چند شعار بی پایه علیه مصدق بتوان مدعی شرح صحیح آن حوادث به اصطلاح "انقلابی" شد.

در یکی از جملاتی که از جوانشیر نقل کردیم آمده بود که
   «اعتلاء سردار سپه جلو چشم مصدق و با همکاری و موافقت او انجام گرفت. این دست قوی را، اشراف ایران با خرسندی می‌فشردند، به شرطی که در خدمت دربار قاجار باقی بماند و مشروطیت را حفظ کند.» (تاًکید از ماست)

در دنباله ی این بخش خواهیم دید که در تمام مدت وزارت جنگ و ریاست وزائی رضاخان هیچگاه مصدق «دست او را به گرمی» نفشرد؛ و نیز مشاهده خواهیم کرد که چه عواملی سبب پیدایش رضاخان شد؛ و علی رغم قدرتی که او، به کمک انگلستان با نفوذ در تنها ساخت نیروی مسلح مؤثر کشور، یعنی نیروی قزاق، و در سایه ی سیاست شوروی، ابتدا در شمال ایران، و سپس با پشتیبانی از حکومت وی، به هم رسانده بود، چگونه مصدق و برخی دیگر از آن "اشرافزادگان درباری" در حد توان خود در آن اوضاع بحرانی در برابر صعود او مقاومت کردند و چسان مصدق همواره نسبت به نیات او بدبین بود و تا حد ممکن در مقابل زیاده خواهی های او ایستادگی کرد؛ واینهمه نه به دلیل دلبستگی به خاندان قاجار، چه به دلیل سختگیری در احترام به قانون و عدالت، وطنخواهی و معنویت چنین انگیزه های شخصی هرگز در او وجود نداشت.

پاریس، 14 اوت 2011

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 شرح شروطی که مصدق برای پذیرفتن ولایت فارس با سران و مردم منطقه می کند گرچه دارای تفصیل است و با اینکه در برخی از کتاب ها ذکر شده، اما از آنجا که مانند همه ی کارها و روش های دیگر او در کار کشورداری حاوی یک آموزش عملی و اندرز معنوی است در اینجا کوشش می شود به اختصار یادآوری شود.

مصدق ابتدا یادآور می شود که بهنگام ورود او به فارس این ایالت «بسیار ناامن بود» و نمونه هایی از این ناامنی ها را که از جمله قتل پسر ارباب کیخسرو که با ارفع الدوله به قصد سفر برای تحصیل از آنجا مسافرت می کند و اعمال راهزنانی که راه ها را برای حمل هرگونه کالا غیرممکن کرده بودند، اشاره می کند؛ بطوری که «در تهران به هرکسی تکلیف می کردند که ماًموریت فارس را قبول کند، با شرائط سنگینی از قبیل پول و قوه[نیروی مسلح] حرکت کند. و چون خزانه ی دولت در آن وقت تهی بود، دولت از قبول پیشنهادات آن ها سر می زد. معلوم هم نبود که با قبول آن شرائط آنها بتوانند در فارس کاری بکنند.»

سپس اضافه می کند که «من در جواب تلگراف مشیر الدوله این طور اظهار کردم که که قبول این ماًموریت موکول به مساعدت و همراهی هموطنان مؤثر من در فارس است. اگر آنها با نظریات من موافقت کنند من این خدمت را قبول می کنم، والا ردّ می کنم که دیگری را به این سمت از تهران روانه فرمایند.»

با مراجعت از تلگرافخانه به منزل ( خانه ی مؤیدالملک) از تمام طبقات آمدند و به من بدون این که اظهار قبول نموده باشم تبریک گفتند. به آنها گفتم "تبریک فعلأ مورد ندارد. زیرا که من نمی دانم می توانم در اینجا خدمتی بکنم یا نه. و بعد از قبول خدمت هم تبریک مورد ندارد. مگراینکه من بتوانم در اینجا خدمت مفیدی به مملکت بکنم."»

« گفتند " برای اینکه شما قبول بکنید، چه شرائطی هست که انجام بدهیم؟ " آقای میرزا باقرخان دهقان، متصدی کار قوام الملک گفت " من از طرف اقای قوام هر ماه دوهزار تومان به ایالت می دهم"، و ناظم دفتر که متصدی کارهای صولت الدوله ، سردار عشایر است دوهزار تومان در هر ماه می دهد." »

«آقای نصیر الملک هم که یکی از اعیان درجه ی اول فارس بود و از سابق در تهران با من آشنایی داشت اظهار نمود " من هم برای کار های یومیه ی ایالتی در سال بیست هزار تومان تعهد می کنم".»

« اینها مجموعأ می شد 68000 تومان در سال. حقوق ایالتی هم که به شخص فرمانفرما می رسید، با مخارج عده ای سوار در ماه به شش هزار تومان بالغ می گردید که درسال 72000 تومان، و مجموعه ی عایدی مرا در سال 140.000 تومان قلمداد کردند و گفتند این مبلغ بیش از حقوقی است که در سال به وزیر مالیه داده می شود.»

« آنوقت حقوق وزیر عدلیه 750 تومان و در سال 9000 تومان بود. گفتم " این پیشنهادات امنیت فارس را تاٌمین نمی کند و بیشتر موجب ناامنی می شود. زیرا کسی که در ماه به من دو هزار تومان می دهد، تا به اضعاف مضاعف نگیرد چطور این مبلغ را می دهد ؟"»

« گفتند " خوب، حرفی نیست ، نگیرید، ما هم نمی دهیم." ؛ گفتم "ما نمی دهیم کافی نیست. باید بگویید که ما هم نمی گیریم." گفتند " حال که این طور است ما هم نمی گیریم." گفتم همین مطلب امنیت فارس را اعاده می دهد و تاًمین می کند.»

« به آقای مشیرالدوله تلگراف کردم که اشخاص مؤثر این ایالت موافقت کردند که با نظریات من همراهی کنند. ضمنأ اظهار نمودم که شش هزار تومان در ماه برای بودجه ی ایالتی زیاد است و دار الایاله ی اینجا برای مخارج شام و ناهار و پذیرایی بیش از دوهزار تومان در ماه لازم ندارد. بنا بر این چهار هزار از شش هزار تومان را هم ضبط دولت کردند. ایشان از من امتنان کردند که در یک موقع تنگنایی حاضر شدم بدون هرگونه کمک فوق العاده و با بودجه ی قلیل ماًموریتی را که دولت محول کرده بود قبول کنم.»

2 برای تفصیل درباره ی این حادثه و حوادث پیش و پس از آن نک. دکتر خسرو شاکری، میلاد زخم، جنبش شوروی سوسیالیستی ایران، ترجمه ی شهریار خواجیان، 715 صفحه، تهران، نشر اختران، چاپ اول 1386، فصول 9ـ11:صص 209ـ 299، و بطوراخص فصل 9.

3 با اینکه ادعای اخیر، مانند ادعای زمخت دیگر نویسنده دایر بر اینکه مصدق در مجلس چهاردهم "همواره در کنار حزب توده بوده است"( تصور نمی کنم ادعای اخیر نیازی به پاسخ داشته باشد!) مربوط به دورانی نیست که ما در این مقاله درباره ی آن می نویسیم، کافی است یادآور شویم که جز عوامل اینتلیجنت سرویس که در دوران زمامداری مصدق "خطر کمونیسم" را در ایران تبلیغ می کردند، و لویی هندرسون که ریاکارانه با مصدق از آن صحبت کرده بود، کسی به وجود چنین خطری باور نداشت حتی خود دولت انگلستان. چنانکه می نویسد :

      « اکنون این سؤال پیش می آید چه چیز سبب شد که کاشانی و چند نفر از اعضای جبهه ملی نخواستند من در این مبارزه غالب شوم و چرا هر وقت ملت ابراز احساساتی نمود نویسنده ی خاطرات[ منظور ایدن و کتاب خاطرات اوست] و دربار شاهنشاهی آن را به یک عده از افراد حزب توده نسبت داده اند و مخالفین خود را مستظهر به آن عده و بقیه ی مردم ایران را جزء اموات حساب کرده اند.»
       « شاهنشاه و ایدن از نظر بقای حکومت فردی و و استعمار با تسلط فکری حزب توده در ایران متفقند [ در این ادعا همصدا هستند] و از این رویه ی برخلافِ حق و حقیقت نظری جز این ندارند که هرکس در مصالح مملکت اظهاری بکند او را به حزب توده منتسب کنند و به مجازات برسانند تا هیچکس را این قدرت نباشد که از منافع مملکت و آزادی دفاع کند و از هر یک از سیاست های استعماری انتقاد نماید.» (مصدق، خاطرات و تاًلمات، ص. 189)

در این باره مصدق همچنین در پاسخ هندرسن این ادعا را با تصریح این که حزب توده در ایران نیرویی ندارد رد می کند و هم در محکمه ی نظامی فرمایشی؛ پس از آن هم درکتاب خاطرات و تاًلمات به کرات درباره ی اینکه حزب توده به نظر او کمترین خطری برای دولت او و مصالح ایران نداشته توضیح می دهد.

در کتاب اخیر، به مناسبت پاسخ به ادعاهای شاه درباره ی نقش حزب توده در چگونگی انجام رفراندم می نویسد :

    « حزب توده در بعضی از نقاط شمالی و مرکز یک ده پیروانی داشت که بواسطه تشکیلات منظم جلوه گر بود و در سایر نقاط اگر داشت قابل توجه نبود و این شایسته نیست که شاهنشاه بیست ملیون نفوس کشور را ندیده بگیرند و برای آن ارزش قائل نشوند هرعملی که ازمردم خیرخواه و وطنپرست صادر شود برای اینکه به آن اهمیت ندهند آ ن را معلول تبلیغات عده ای قلیل به نام توده بدانند و یا قلمداد کنند.»

    « اخذ آراء در همه جا زیر نظر اشخاص مورد اعتماد مردم صورت گرفت و در هیچ کجا انجمنت نظارت اننخابات از عملیتت حزب توده شکایت ننمود ...» (همان، ص. 203)

در همین مورد باز هم تاًکید زیر را از قول او می خوانیم :

     « ... چناتچه آراء بدین طریق اتخاذ شده بود[منظور ریختن راًی موافق و مخالف در یک صندوق و محل واحد است، نه چنانکه ترتیب داده شده بود در محل های جدا برای موافقان و مخالفان] و شاهنشاه در این مورد ایراد می فرمودند بیشتر قابل قبول بود تا اینکه بفرمایند راًی دهندگان مورد ضرب و شتم و اهانت واقع شدند، چونکه نادرست است در حضور اجتماع و مخصوصأ هیئت نظارت راًی دهنده ای را مضروب کنند و یا تهدید نمایند، خصوصأ اینکه حزب توده فقط پیروانی در شهرهای بزرگ داشت و هیچ دیده و حتی شنیده هم نشد کسی از این افراد، راًی دهنده ای را مورد ضرب و شتم قرارداده باشد.» ( ایضآ، ص. 204)

او همچنین از حقوق همه ی کسانی که به اتهام راست یا دروغ به تمایل به کمونیسم مورد ستم و اجحاف دیکتاتوری پدر و پسر قرار گرفته بودند برخاسته می نویسد :

     « من نمی خواهم عرض کنم بین افسران و درجه داران وزارت جنگ عده ای با حزب توده ارتباط نداشتند ولی می خواهم این را عرض کنم که عده ای وطن پرست را که با سیاست استعمار مخالف بودند به عضویت حزب توده متهم کردند و از بین بردند، و بهترین مثال تبعید خود من به بیرجند بود [بطوری] که هرگاه اعلیحضرت شاهنشاه محمد رضاشاه پهلوی از من وساطت نفرموده بودند در زندان از بین می رفتم و پرونده ای هم می ساختند که من عضو حزب تود[ منظور حزب کمونیست زمان رضاشاه است] بودم و باز عرض می کنم که حزب توده اسلحه نداشت و این تهمت را هم به عده ای زدند که آنان را از بین ببرند. بطور خلاص حزب توده و یک عده ای وطنپرست هر کدام از یک نظر و جهات خاصی با دولت دیکتاتوری مخالف بودند و هم اکنون هستند.»  ( ایضآ، ص. 344؛ تاًکید از ماست)

    « همچنین اداره ی اصل چهار[ اصل چهار ترومن] قریب چهار ملیون تومان حواله کرده بود و آن عده از افراد حزب توده هم که مربوط به سیاست شرکت سابق نفت بود [ند] حرف هایی زدند[منظور بخشی از حزب توده است که به " توده ای ـ نفتی" شهرت یافته بودن]، دیگر چرا من مسئول وقایع روز های آخر مرداد شدم،... »(ایضأ، صص. 294ـ295)

همچنین درباره ی کسانی که در روز های پس از 25 مرداد در تهران و برخی از شهرها اغتشاشاتی ایجاد کردند چنین اظهار نظر می کند:

     « همچنین اداره ی اصل چهار[ اصل چهار ترومن] قریب چهار ملیون تومان حواله کرده بود و آن عده از افراد حزب توده هم که مربوط به سیاست شرکت سابق نفت بود [ند] حرف هایی زدند[منظور جناحی از حزب توده است که به " توده ای ـ نفتی" شهرت یافته بود]، دیگر چرا من مسئول وقایع روز های آخر مرداد شدم،... »(ایضأ، صص. 294ـ295)
مصدق در دادگاه نظامی، با تاًکیدبر اینکه در روزهای 25 تا 28 مرداد حزب توده دارای نقش حساسی نبوده است توضیح داد: مصدق در محکمه ی نظامی، به کوشش جلیل بزرگمهر، همان، کتاب اول، جلد دوم، صص.495ـ499؛ نیز نک، همانجا، توضیحات سرتیپ ریاحی رئیس ستاد ارتش درباره ی تظاهرکنندگان بعد از 25 مرداد و کسب دستور از دکتر مصدق، صص. 494ـ 495.
مصدق در مذاکرت خود با هندرسن که خطر کمونیست های ایران(حزب توده) را به رخ او می کشید نیز درباره ی عدم برخورداری این حزب از پشتیبانی مردم کشور پاسخ های قاطعی به او داده بود.
ایدن نیز در خاطرات خود (که بعد از سقوط دولت مصدق منتشر شده بود) بارها به زبان های مختلف اشاره می کند که در ایران خطر کمونیسم وجود نداشته است. دکتر مصدق نمونه های متعددی از این اظهارات را در کتاب "خاطرات..." خود نقل کرده است که از میان آنها، به عنوان نمونه، این نقل قول را ذکر می کنیم :
     « روزی که من وزیر خارجه شدم آبادان از دست رفته بود و نفوذ ما در خاورمیانه رو به تنزل گذاشته بود. در مصر هم پیش بینی تحولاتی می شد که لازم بود مطالعه کنم تا بدانم از چه طریق خود را مقابل وضعیات قرار دهم و من ی یقین داشتم که قبل از هرچیز باید خود را متوجه کار نفت نمایم که منشاء این اختلاف بود.»
    « برای ما بسیار ناگوار بود که از ترس کمونیسم به هر قیمتی که تمام شود با مصدق کنار بیاییم و من هیچوقت نمی خواستم قبول کنم اگر مصدق را قبول نکنیم ایران کمونیست خواهد شد.» (خاطرات آنتونی ایدن، ترجمه ی فارسی، ص. 221؛ نک. مصدق، همان، ص. 181)
از: احترام آزادی

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به ديدگاه 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران