بازگشت به صفحه اول

 

 
 

حضور همسر عبدالله مومنی در دبیرستان محل تدریس او همزمان با بازگشایی مدارس

جمعه، 3 مهر 1388

ادوارنیوز: همسر عبدالله مومنی، سخنگوی سازمان دانش آموختگان ایران (ادوارتحکیم وحدت) با حضور در دبیرستان محل تدریس عبدالله مومنی با دانش آموزان همسرش دیدار کرد.

فاطمه آدینه وند روز اول مهر به مناسبت بازگشایی مدارس و درحالی که عبدالله مومنی همسر معلم اش در این روز در زندان بود با دسته گلی به دبیرستان محل تدریس مومنی رفت تا جای خالی همسرش که برای اولین بار در طول مدت اشتغال به حرفه اموزگاری روز اول مهر را در کنار دانش آموزان نبود، تا حدی جبران کند.

دانش آموزان عبدالله مومنی نیز در این دیدار ضمن استقبال از خانم آدینه وند در حالی که غیبت آموزگار مدرسه شان که اکنون در زندان به سر می برد آنها را متاثر کرده بود به همسر عبدالله مومنی گفتند که گرچه تا پیش از این اطلاع زیادی از فعالیتهای سیاسی اجتماعی معلم شان نداشتند اما پس از وقایع تابستان گذشته همواره وضعیت آقای مومنی را پی گیری کرده و نگران او بوده اند.

در این دیدار یکی از دانش آموزان به همسر آقای مومنی گفت که همه ما می دانیم که معلم ما امروز برای دفاع از حقوق ملت ما این سختی ها را تحمل می کند و دفاع از آزادی انسان ها بزرگترین درسی است که ما از آقای مومنی می آموزیم.

----

ادامه برخورد با بازاریان سرشناس؛ بازار تهران نگران بازداشت های اخیر است

۰۳ مهر ۱۳۸۸

با دستگیری یکی دیگر از بازاریان شناخته شده تهران، زمزمه هایی حاکی از ناراحتی و نگرانی در میان اهالی بازار شنیده می شود. جواد لاری یکی از بازاریان سرشناس بازار تهران روز چهارشنبه ۲۵ شهریورماه بازداشت شد اما خبر دستگیری وی چند روز بعد منتشر شد.

مرتضی نیک پندار

با دستگیری یکی دیگر از بازاریان شناخته شده تهران، زمزمه هایی حاکی از ناراحتی و نگرانی در میان اهالی بازار شنیده می شود.

جواد لاری یکی از بازاریان سرشناس بازار تهران روز چهارشنبه ۲۵ شهریورماه بازداشت شد اما خبر دستگیری وی چند روز بعد منتشر شد.  ده روز پیش از دستگیری جواد لاری، یکی دیگر از چهره های سرشناس بازار تهران با نام محسن دکمه چی نیز بازداشت شده بود. گفته می شود که این بازداشت ها توسط ماموران وزارت اطلاعات انجام شده است. هر دوی این افراد در محل کسب خود در بازار دستگیر شدند.  در هر دو مورد دستگیری، ماموران بازداشت شدگان  را به خانه شان برده و ضمن بازرسی از محیط خانه و خانواده نیز فیلم برداری کرده اند. همچنین وسایلی نظیر مدارک شناسائی، دسته چکها، آلبوم عکس خانوادگی، دفترچه تلفن، دست نوشته ها، کامپیوتر، کتاب و سی دی های آنان ضبط شده است. از اتهام هیچ یک از این دو نفر اطلاع در دست نیست اما گفته می شود که آن ها در بند ۲۰۹ زندان اوین نگهداری می شوند.

نکته جالب دیگر درمورد این بازاری ها آن است که هر دو حدود ۵۰ سال دارند و هر دو نیز از زندانیان  سیاسی دهه ۶۰ به شمار می روند. محسن دکمه چی به مدت ۷ سال و جواد لاری ۴ سال را پیش از این در زندان گذرانده بوده اند. گفته می شود که اتهام آنها در آن زمان طرفداری از سازمان مجاهدین خلق بوده است. آقای دکمه چی آذری است و آقای لاری اصالتا اهل استان فارس است. بنابر اطلاعات تایید نشده، هر دو این بازاریان به خانواده های زندانی سیاسی که سرپرست آنها دستگیر شده‌ اند، کمک مالی می کرده اند.
در همین حال مرتضی یکی از تجار سرشناس بازار زرگرهای تهران در گفت و گو با خبرنگار جرس گفت: تمام بازار در مورد دستگیری های اخیر نگران است و موضوع صحبت بازاری ها حول این محور می چرخد. مرتضی افزود: تعداد زیادی از بازاریان به خصوص در بازار زرگرها از حامیان جنبش سبز به شمار می آیند و به شدت از وقایع و اتفاقات اخیر عصبانی هستند. او همچنین تاکید کرد: درست است که بخشی از بازار روابط خود را با چهره های سنتی سیاسی حفظ کرده اما این به هیچ عنوان به معنای طرفداری از احمدی نژاد و سرکوب های اخیر نیست. این طلافروش بازار تهران در خاتمه افزود: بازاریان تهران هیچ دلیلی نداشتند که در انتخابات به احمدی نژاد رای بدهند و فراموش نکنید که خیلی از روحانیون مرتبط با بازاریان نیز از وقایع و جنایت های پس از انتخابات گله مند هستند.

گفتنی است در روز چهارشنبه ۲۱ تیرماه، طی فراخوانی برخی از مردم برای جلب حمایت بازاریان از جنبش سبز و به بهانه خرید به بازار رفتند. علیرغم آن که برخی گزارش ها از تعطیلی برخی غرفه های بازار خبر می داد، اما با کنترل های شدید و حضور انبوه نیروهای انتظامی و امنیتی در آن روز  اتفاق چشمگیری در بازار تهران رخ نداد.

این در حالی است که سال گذشته و در همین ماه، سه بازار بزرگ کشور در تهران، اصفهان و تبریز در اعتراض به اجرای قانون مالیات بر ارزش افزوده توسط دولت اعتصاب وسیعی را راه اندازی کردند که در نوع خود پس از سالهای انقلاب بی سابقه بود و منجر به عقب نشینی دولت احمدی نژاد شد. سال گذشته حتی بخش هایی از بازار که از پرداخت مالیات بر ارزش افزوده معاف بودند نیز در حمایت از هم صنفی های خود به اعتصاب پیوستند.

----

انتقال محمد قوچانی و سعید لیلاز به دادگاه انقلاب

محمد قوچانی و سعید لیلاز دو روزنامه‌نگار زندانی به دادگاه انقلاب اعزام شدند

خبرگزاری هرانا: صبح روز گذشته محمد قوچانی و سعید لیلاز دو روزنامه‌نگار زندانی به دادگاه انقلاب اعزام شدند.
محمد قوچانی سردبیر روزنامه‌ی توقیف شده‌ی اعتماد ملی به همراه سعید لیلاز  تحلیل گر اقتصادی و روزنامه نگار که در پی بازداشت‌های گسترده و فله‌یی بعد از انتخابات بازداشت شده بودند از زندان اوین به شعبه‌ی 28 دادگاه انقلاب اعزام شدند.
دلایل اعزام این زندانیان به دادگاه انقلاب و شعبه مذکور که ریاست آن بر عهده قاضی مقیسه است مشخص نیست.

----

نامۀ یکی از نجات یافتگان اردوگاه مرگ خطاب به سازمانهای حقوق بشری جهان

ریاست محترم کمیساریای عالی حقوق بشرسازمان ملل ، شورا ی حقوق بشر سازمان ملل، عفو بین المل ؛

اینجانب نوشاد حداوند احمدی 52 ساله 28 /8 /1387 بنابه درج اتهام واهی از سوی دادیار حسینی در روزنامۀ عصر ایران به عنوان مضنون به قتل بصورت خود معرف به دادیاری فوق در حسن آباد فشافویه خودم را معرفی کردم . دادیار حسنی بدون هیچ سند و مدرکی مرا به آگاهی شاپور فرستاد. در صورتیکه من قاتل اصلی را که در درگیری در یک دامداری یک نفر را کشته بود با شهادت 20 نفر کارگر آن دام داری معرفی کردم که یکی از کارگران من بود .قتل در دامداری اتفاق افتاد . مقتول یک سارق مسلح بود که به اتفاق فردی دیگری برای سرقت دامداری واقع در چرم شهر حوزۀ حسن آباد بین قم و ورامین آمده بودند که یکی از کارگران دامداری برای جلوگیری از سرقت با او درگیر می شود .

 سارقین سلاح داشتند که تمام 20 نفر کارگر حاضر اسلحۀ سارقین را دیده اند . طبق شنیده هایم از کارگران شلیک هم کرده بودند .4 بعد ظهر بود دامداری در نقطۀ خلوت بیابانی و حاشیۀ کویر واقع شده است .سارقان که با مقاومت کارگرها روبرو شدند فرار کردند . آن طرف تر آگاهی ورامین 5 نفر سارق را دستگیر  می کند که معلوم شد 2 نفر به داخل آمده بودند و 5 نفر در بیرون مواظب بودند .من که آخرتر رسیده بودم سارقی را که مضروب شده بود دیدم او با تیر تفنگ ساچمه ای گلوله خورده بود و در نقطه کمرش بود. او را به بیمارستان مفتح ورامین بردم بعد که می خواستند او را به تهران اعزام کنند با آمبولانس سوار شدم و کنار دست راننده نشستم.

 گروهی از افراد همان باند سارقین جلوی بیمارستان مفتح ورامین با راننده آمبولانس و من درگیر شدند آنها اسلحه داشتند و ما را تهدید می کردند و با چوب و چماق ودشنه به ما حمله کردند می خواستند سارق زخمی را از آمبولانس بربایند که به علت حملۀ آنها و تنها بودنم، من از ترس جانم فرار کردم و به خانه رفتم تا 18 ماه نه احظاریه ای و نه اخطاریه ای برای من نیامد .

 ناگهان عکس مرا در روزنامه عصر ایران یکی از دوستانم دیده بود به من نشان داد که به دادیاری حسن اباد مراجعه کردم و آقای حسینی دستور بازداشت مرا صادر کرد و به آگاهی شاپور فرستاد. در آگاهی شاپور 41 روز در انفرادی بودم. دست بند و پا بند زده بودند . از انفرادی که بیرون می آوردند چشم بند هم می زدند با باتون به سر و بدنم می کوبیدن چک و لگد و مشت و با پوتین عادی بود و بدنم همیشه کبود بود و درد می کرد . غذا هم ناچیز می دادند و لاغر شده بودم.

 بعد از آن مرا بدستور دادیار حسینی به کهریزک فرستادند. مدت 6 ماه و 20 روز در کهریزک بدون ملاقات و بهداشت ، حداقل آب وغذا در یک قفس به اتفاق 30 الی 40 نفر دیگه بودم. .تعداد قفسها چهارتا (4) بودند و 4 اتاق هم روبری آنها بود .هفته ای 3 بار ما را کتک می زدند 2 روز در هفته دوشنبه و سه شنبه گاردیها می آمدند . روز پنجشنبه ها احمد رضا رادان با هلیگوپتر همراه با سرهنگ عامریان ،سرهنگ حقی ،کومیجانی و سروان زندی و خمیس آبادی و سید حسینی و موسوی و ماکان ما را با کابل و شلاق و لوله و مشت و لگد می کوبیدند .

 در آنجا شاهد مرگ 10 نفر به چشم خود بودم و میدانم طی این مدت لااقل 120 نفر مرده اند یک تکه سیب زمینی و یک تکه نان میدادند سیب زمین به اندازه..  و یک چهارم نان لواش بجای غذا ،آب هم یک قولپ در بطری نوشابه خانواده به هر نفر می دادند . 30 نفر از یک بطری خانواده نوشابه آب می خوردیم.آب لجن وشور و ترش و کثیف بود .با لوله و کابل و باتون ما را می زدند .

این اوخرا که دانشجویان را و جوانان را آوردند آنها را کتک می زدند همان بلائی که بر سر ما آوردند سر آنها آوردند .پس ما را کمتر می زدند چون تعدادشان به زدن همۀ ما نمی رسید.

 افسری که در آگاهی من را شکنجه می داد محمد شیرکوهی بود که انواع شکنجه ها را به من و بقیه زندانیان می داد.حتی بعضیها را آویزان می کردند به سقف بعضی ها از مچ دست به میله های بند و اتاق آویزان می کردند توالت فقط 30 ثانیه می شد بریم . شپش و ساس وجود ما را برداشته بود( امان از ما گرفته بود ).آگاهی شاپور شاید از کهریزک بدتر بود به لحاظ شکنجه های مثل درخت سخنگو،شربت به درخت می مالند و مورچه های گوشتخوار را به جان آدم می اندازند .کلیۀ مدارک مربوط به مسلحانه بودن سارقین را افسر پرونده من محمد شیرکوهی و این دادیار حسینی از پرونده برداشتند و گوبا از سارقین مسلح پول گرفتند.

 بر اثر ضربات که شیرکوهی و ماموران کهریزک به من زده اند قفسۀ ام را با لوله شکسته اند ،کمرم آسیب جدی دارد که بعدها شکایت کردم و توانستم آنها را به دادسرای مربوط به نیروهای انتظامی و قضات بکشانم. ولی هنوز به نتیجه نرسیده ام و لی پزشک قانونی شکست قفسۀ سینه ام را و انحراف کمرم را بر اثر ضربه های متعدد لوله و باتون تایید کرده است.انگشتهای دستم آسیب دیده و دردناک هستند و زانوهایم همیشه درد می کند . از بس لگد خوردم و انگشتهای دست وپایم سر می شوند .

دانشجوها را در هواخوری می زدند تا حد مرگ . در جایی جداگانه زندانیها را می بردند لخت مادر زاد می کردند یک اتاقک آهنی بود به بضی از جوانترها تجاوز می کردند باتون فرو می کردند و صدای جیغ و داد اعصاب همۀ ما را که گرسنه و تشنه و زخمی بودیم دیوانه می کرد.

 هر وقتی که احمد رضا رادان می آمد روزهای پنجشنبه با هلیکوپتر همه را لخت می کردند و خودش جلوی همه می ایستاد و ما را تهدید می کرد با لهجۀ اصفهانی می گفت: امروز دیگه همتون را می کشم و می کنم زیر خاک ،اون تپه سفیده عین شما هزارتا کردیم ،اینقدر می کشیمتون تا بقیه بدونن و آدم شند. سرهنگ عامریان ، سرهنگ حقی،سرهنگ کومیجانی و افراد دیگر مثل خمیس ابادی،سید موسوی و سروان زندی و سید حسینی و گاردیها ی که ما را می زدند عینک دودی داشتند و نقاب هم می زدند تا شناخته نشوند. سربازها زیاد به ما کاری نداشتند.

 عامل تمامی بد بختیها و شکنجه ها و ظلمهایی که به من شد دادیار حسینی بود که مرا بیهوده به کهریزک و شاهپور فرستاد و افسر پرونده هم محمد شیرکوهی بود که من را بدون دلیل ،بدون سوءسابقه به بدترین جاها فرستادند من یک دامدار هستم و برای تولید ملی کار می کنم و 20 کارگر دارم و تولید اشتغال در این شرایط بد آن هم در کویر ورامین کردم . ولی حالا بدترین بلاها و شکنجه ها را بر سرم من آورده اند و دادمداریم بیشتر از یک سال است که بی صاحب افتاده و بر سر زن وبچه ام جزء فقر فلاکت نیامده . آن شکنجه هایی که بر سر من آورده اند که منجر به دردها و بیماریها ی روحی و جسمی من شد و اعتماد به نفس و احساس امنیتم را از بین برده است. وقتی مرا به دکتر بردند دکتر روانشناس گفت دچار نوعی افسردگی و پارانوئید شدید با خودت حرف نزن به من دارهای آروم بخش دادند در این رجائی شهر ولی در کهریزک نه دکتری بود ،نه دوایی،نه آمپولی هیچ . برای یک قرص بایستی 20 باتون می خوردیم و اگر پول داشتیم مثلا 200 هزارتومان باید  به افسرانی که آنجا بودند یا درجه داران می دادیم تا یک عدد قرص بگیریم . الان گیج شدم با خودم صحبت می کنم و اصلا حواسم نیست که بلند بلند حرف می زنم و از هر اتفاقی و سر وصدایی می هراسم .

من از دادیار حسینی و محمد شیرکوهی شکایت کردم که در دادسرای نظامی پرونده مفتوح است . در مرحلۀ بازپرسی و تحقیقات یک بار با شیرکوهی روبرو شدیم که بازپرس نظامی افراد از او پرسید به چه حقی کسی که سابقه نداشته به چه علت بدون مدرک و سند تحت نظر و شکنجه قرار دادی و او را در شاهپور 41 روز نگه داشتی ولی فعلا اون پرونده هنوز باز است و شیرکوهی هنوز در آگاهی شاپور دیگران را شکنجه می دهد .

 از تاریخ 27/8/ 1387  در بازداشت بسر بردم حدود 9 ماه است زندگیم مختل شده است و با اینکه سارقین و قاتل اصلی مشخص شده است و 20 نفر شاهدین حضور دارند .و تنها گناه من رساندم مجروح به بیمارستان بوده اند بدون سابقه و دلیلی از خانواده و کار زندگی طبیعی ام  دور شدم و خانواده ام بدون سرپرست ماندند . اگر هر خللی که به خانواده ام وارد شود و بچه هایم و زن من دچار انحراف و گرفتاری شوند بجزء نظام جمهوری اسلامی چه کسی مسئول فروپاشی و از بین رفتن امنیت  خانواده من و هزاران نفر مثل من می باشد ؟ که بی دلیل و قانونی و بدون سوء سابقه و بدون طی مراحل حقوق و قانونی  در زندانها و بازداشتگاهها زیر شکنجه ها نابود می شویم و صدایمان هم به جایی نمی رسد و خانواده های ما در نگرانی  تنهائی و جدائی پر پر می زنند.

 وقتی کهریزک بودیم حتی آدرس آنجا را هم نمی دادند که کسی بتواند به ملاقات ما بیایید  یا برای ما لباس بیاورد . تقریبا آنجا فقط در یک لباس سبز روشن که مخصوص زندان کهریزک است و بسیار وحشتناک بود بسر بردیم و آن لباس تازه پاره می شد لباس تازه نمی دادند. براستی وقتی پدر خانواده در کنار همسر فرزندانش نباشد آن هم در این جامعه عقب مانده  و خراب چه بر سر زن و بچه هایمان می آیید؟ چه کسی به آنها خرجی میدهد ؟ چه کسی دست نوازش بر سر آنها می کشد؟ چه کسی باید به داد آنها برسد؟

کمیساریای حقوق بشر ،جهان، ای دنیا بدانید !لطفا به داد من و هزاران مثل من برسانید. از موقعی که کهریزک را بسته اند که آن هم بازرسان آمدند و ثمرۀ خون جوانان و دانشجویان شهید بود که آنجا بسته شد و ما از آنجا نجات پیدا کردیم . حالت دیوانه و روانی داریم همیشه خواب می بینم و می پرم. تقاضای آزادی بدون قید و شرط دارم . چون هیچ جرم و گناهی مرتکب نشدم . هیچ مدرک و سند و شاهدی بر علیه من نیست و 20نفر قاتل اصلی که اسلحه داشته و شلیک کرده است به پلیس نشان داده است . ولی کسی به داد من نمی رسد.

اول خدا و بعد شما به فریاد ما برسید
19 شهریور 1388 برابر با 10 سبتامبر 2009

انتشار: فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

رجوع به مطالب مشابه