بازگشت به صفحه اول

 

 
 

پس از چهار سال زندان و بارها به پای چوبه دار بردن، سرانجام  در 20 سالگی بدار آویخته شد

بهنود شجاعی در مقابل چشمانم اعدام شد

آخرین سخنان و خواسته های بهنود شجاعی

صبا واصفی

این مصاحبه وقتی انجام شد که بهنود هنوز زنده بود. هیچ وقت فکر نمی کردم  نوشتن فعل «بود» این قدر  تلخی به جانم بریزد. بهنود از پشت تلفن گفت: «آدم به امید زنده است»... کاش وقتی شما این مصاحبه را می خوانید بهنود هنوز زنده «باشد». کاش رنگ سرخ آسمان بامدادی، آخرین رنگ چشمهایش نباشد؛ کاش آسمان آبی بعد از طلوع را ببیند...

اگر بخواهی نقاشی بکشی از چه رنگی استفاده می کنی؟

آبی

چرا آبی؟

به خاطر آسمون. خیلی وقته که آرزو دارم از بیرون زندان ببینمش.

چند بار تا حالا برایت حکم صادر شده ؟

تا الان سه بار رفتم پای چوبه که رییس قوه قضاییه به من وقت داده. چهار پنج بار هم دو سه روز مانده به اجرای حکم به من وقت دادند.

شب اجرای حکم را در کجا می گذرانی؟

در یک سویت تنها دور از همه. اون جا تا صبح هزار بار مرگ رو جلوی چشم هایت می بینی. همه کسانی که آن جا می روند فقط آرزو می کنند که خدا رحمی به دل شاکی بیندازد و رضایت بدهد.

در مسیری که از سلول تا جایگاه اجرای حکم طی کردی به چه کسی یا چه چیزی فکر می کردی؟

بار اول اصلا باورم نمی شد قرار است بمیرم. وقتی سوار اتوبوس شدم که از اینجا به اوین بروم تازه فهمیدم قرار است چه بلایی سرم بیاید. فهمیدم یه کاری کردم که آخرش جدی جدی مرگ است. آن جا فقط به این فکر می کردم که ای کاش خدا یه رحمی در دل شاکی بیندازد و من را ببخشد. فکر می کردم کاش یه لحظه، فقط یه لحظه خودشان را جای من می گذاشتند. اگر احسان جای من بود چه در خواستی داشتند؟ فکر می کردم کاش مادر احسان برای من مادری کند!

خودت تلاش کردی از شاکی رضایت بگیری؟

بله. برایشان چندین بار نامه نوشتم از آن ها خواستم به خاطر امام حسین، به خاطر خدا رحم به جوانی ام کنند. قبول دارم اشتباه بزرگی مرتکب شدم اما آن موقع من بچه بودم اصلا فکرش را هم نمی کردم کار به این جا برسد. از همین جا به آن ها التماس می کنم به خاطر روح احسان به من یه فرصت دوباره، یه زندگی دوباره بدهند.

شب هایی که در سوئیت تنها بودی و منتظر رسیدن زمان اجرای حکم دوست داشتی چه کسی کنارت بود؟

مادرم. مادرم که سال هاست ندیدمش. وقتی 12 ساله بودم بیماری دیابت گرفت. بعد از دو سال نابینا شد و مرد. نه فقط شب های اجرای حکم، هر شب این آرزو را دارم. دلم می خواهد خدا یه رحمی به دل شاکی بیندازد تا من یه بار دیگه بتوانم سر مزار مادرم بروم.

اگر آزاد شوی اولین جایی که بروی کجاست؟

نذر کردم اول بروم جمکران بعد هم سر خاک مادرم.

هنوز امیدواری که شاکی رضایت بدهد؟

نمی شود که آدم امید نداشته باشد. همه آدم ها به امید زنده اند. نا امیدی بزرگ ترین گناه است. تا الان سه بار مرگ را با چشم هایم دیده ام. در این یک سالی که بارها رفتم پای چوبه و برگشتم فقط توکلم به خدا بوده و بس!

این بار چه زمانی قرار است حکمت اجرا شود؟

یکشنبه 19 مهر بعد از نماز صبح.

دوست داری این بار هم اجرای حکمت به تعویق بیفتد؟

نه. نه. واقعا دیگه نمی خواهم به تعویق بیفتد. ولی می خواهم که مارد احسان برایم مادری کند. می دانم که عزیزشان را از دست دادند، می دانم درد بزرگی است ولی دلم می خواهد یک کمی فکر کنند من اصلا قصد قبلی نداشتم. خدا هم خودش می داند من رفته بودم یک نفر را آشتی بدهم. احسانم هم که فوت کرد توی این دعوا هیچ کاره بود. من و احسان هیچ کاره بودیم. رفته بودیم دو نفر را آشتی بدهیم. به مادرم توهین کرد کار به این جا رسید.

تا حالا با خانواده شاکی برخورد داشتی؟

بله. یک بار در دادگاه یک بار هم سری اول که رفتم پای چوبه. آن جا اتاقکی است که در آن نماز صبح می خوانند. بعد متهم را می برند پای چوبه. بعد از نماز به آن ها التماس کردم من را ببخشند. مادرش چیزی نگفت. فقط گریه می کرد ولی برادرش گفت برادر جوانم را کشتی. من واقعا جانی نیستم یک اتفاق ساده، بدون هیچ قصد قبلی کار من را به این جا کشید.

دوستانی داشتی که حکمشان اجرا شود؟

بله . بار اول که پای چوبه رفتیم 5 نفر بودیم . 4 نفر را جلوی چشمانم بالا کشیدند. سری دوم 11 نفر بودیم. 8 نفر را بالا کشیدند. بار آخر 7 نفر بودیم 2 نفر را بالا کشیدند.

اگر ولی دم را ببینی از او چه درخواستی می کنی؟

التماس می کنم تمنا می کنم به خاطر روح احسان از من بگذرد. به خاطر علی اکبر، به خاطر امام حسین من را عفو کنند. من از 17 سالگی در زندان بودم. از بچگی مادر نداشتم. بدبختی زیاد کشیدم. از 17 سالگی تا الان 4 سال و نیم عمرم را در زندان پیش یک مشت خلاف کار گذراندم. به خدا به اندازه تمام عمر یک آدم من تنبیه شدم. از خدا می خواهم دشمن آدم هم گرفتار چنین جایی نشود. از ولی دم می خواهم با خودش فکر کند اگر جریان برعکس بود دلش به چی رضایت می داد، همان کار را بکند. دلم خواهد از ته دل به آن ها بگم تا آخر عمر بردگی می کنم.. می دانم در خواست بزرگی است، چیز زیادی از آن ها می خواهم، می دانم گذشت کردن در چنین حالی خیلی سخت است اما این جا هر کسی قصاص کرده پشیمان شده است. اگر هر کدام از شاکی ها فقط یک هفته در زندان زندگی کنند نه تنها خودشان رضایت می دهند بلکه از همه شاکی ها رضایت می گیرند.

سری دوم یک متهم را با من بدن پای چوبه بعد از مدتی شنیدم همسرش ناراحتی اعصاب گرفته. مادرش هم فلج شده است در به در دنبال خانواده متهم می گشتند از آن ها حلالیت بگیرند.  یک متهم دیگر هم بود که بعد از این که زیر چار پایه اش زدند خانواده اش گفتند می خواهیم رضایت بدهیم که قاضی گفت این رضایت را باید 5 دقیقه پیش می دادید.

فکر می کنی اگر پدر تو جای پدر احسان بود رضایت می داد؟

پدرم اذیت می کرد اما مطمئنم رضایت می داد. هر کسی یک لحظه دلش را جای دل متهم بگذاره و احساس کند به او چه می گذرد رضایت می دهد. من 20 ساله ام. باور نمی کنید! گفتنش ساده است ولی وحشتناک است 20 نفر جلوی چشم هایت جان بکنند. هیچ کس نمی تواند خودش را جای من بگذارد و تصور کند چه قدر سخت است. لحظه ای که می بینی هم بندی هایت به دست و پای ولی دم می افتند و فایده ای هم ندارد.

بهنود امیدوارم تا هفته دیگر چنین روزی خانواده ات حضور تو را در خانه جشن بگیرند.

من که دست هایم بالاست. هر چی او بخواهد. رضایم به رضایش.

----

عفو بين الملل خواستار توقف فورى اعدامها در ايران شد

۱۳۸۸/۷/۱۹

آژانس ايران خبر: خبرگزارى فرانسه: سازمان عفو بينالملل از ايران خواست تا فوراً تمامى اعدامهاى برنامهريزى شده را متوقف كرده و تمامى احكام اعدام را تغيير دهد.
عفو بين الملل از جمله خواستار لغو حكم اعدام يكى از دستگير شدگان به نام محمدرضا على زمانى گرديد.
عفو بين الملل بيم آن دارد كه اين اعدام راه را براى احكام اعدام بيشتر عليه افرادى كه به اتهامات مشابه محاكمه شده اند باز كند.
عفو بين الملل محاكمات نمايشى قوه قضائيه را مسخره توصيف كرد و آن را محكوم نمود.

----

وضعيت اعدام در ايران ؛ گزارش نهادهاي حقوق بشر ايراني به مناسبت 10 اکتبر روز جهاني مبارزه براي لغو حکم اعدام

۱۳۸۸/۷/۱۹

آژانس ايران خبر: 11اكتبر 2009 - به مناسبت 10 اکتبر روز جهاني مبارزه براي لغو حکم اعدام و در راستاي انعکاس اخبار نقض گسترده، مستمر و برنامه‌ريزي شده حقوق بشر در ايران، نهادهاي حقوق بشر زير، گزارش خود را پيرامون وضعيت اعدام در ايران، به شرح ذيل به اطلاع عموم مي‌رساند.
گزارش موجود شامل ليستي از مشخصات افرادي است که در فاصله زماني مهر ماه 1387 تا شهريور 1388 در ايران حکم اعدام در مورد آنها به اجرا در‌آمده است. اطلاعات مندرج در اين گزارش عمدتاً مبتني بر اخبار خبرگزاريها، روزنامه‌ها و سايت‌هاي خبري متفاوت داخل کشور و برخي منابع خبري خارج از ايران است.
طبق اين گزارش؛ حکم اعدام 339 نفر در فاصله زماني ياد شده به اجرا در آمده است که نسبت به سال گذشته (و بنا بر گزارش سال 2008) 53 نفر افزايش يافته است.
حکم اعدام 3 نفر از اعدام شده‌گان از طريق سنگسار به اجرا در آمده است. 32 نفر از اعداميان از زندانيان سياسي، عقيدتي و امنيتي و 10 نفر زن بوده اند. از 112 نفر از اعدام شده گان که سنشان در اين گزارش آمده است؛ 6 نفر زير 20 سال ، 57 نفر 21 تا 30 سال، 36 نفر 31 تا 40 سال، 10 نفر 41 تا 50 سال و 3 نفر بالاي 50 سال سن دارند. ضمناً 4 نفر هنگام وقوع جرم کمتر از 18 سال سن داشته‌اند. همچنين هويت 98 نفر از افرادي که اعدام شده‌اند، اعلام نگرديده است.
شهر تهران با 53 مورد بيشترين احکام اجرا شده اعدام را به خود اختصاص داده است و به ترتيب زاهدان با 47 مورد، کرج با 45 مورد، اصفهان با 31 مورد و شيراز با 27 مورد بيشترين اعدام‌ها را داشته اند.
قابل ذکر است که در فاصله زماني تهيه اين گزارش، 303 نفر حکم اعدام دريافت کرده‌اند. که 20 نفر آنها از زندانيان سياسي، عقيدتي و امنيتي هستند. 12 نفر از آنها به سنگسار محکوم گرديده‌اند. 30 نفر آنها زن هستند. سن 16 نفر از آنها کمتر از 18 سال است. گفتني است که اسامي منتظرين حکم اعدام در اين گزارش نيامده است.
لازم به يادآوري است که اين گزارش بخش ناچيزي از موارد نقض حقوق بشر در ايران مي‌باشد. با توجه به سانسور خبري، دستگيري فعالين سياسي ـ اجتماعي و مدافعين حقوق بشر، عدم امکان تحقيق آزاد توسط نهادهاي مدافع حقوق بشر در ايران طبيعتاً اين گزارش داراي کمبودها و نقايصي مي‌باشد.
ما از تمامي آزاديخواهان، نهادهاي مدني و فعالين حقوق بشر ايراني و بين‌المللي مي‌خواهيم که هر چه بيشتر در جهت لغو مجازات اعدام در ايران بکوشند و براي نجات جان انسانهاي در خطر اعدام، اقدامات ممکن را به عمل آورند.
سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان
فعالين ايراني دفاع از حقوق بشر در اروپا و امريکاي شمالي
کميته دفاع از زندانيان سياسي
کميته گزارشگران حقوق بشر

----

چند بهنود دیگر تا سپیده مانده است؟

آسيه اميني

دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۸

روز: [....آقا ] مرد میانسالی بود در دهه شصت، که وظیفه اش این بود که در سالن پر ازدحام اعدام، که ردیف اعدام شوندگان سیاسی باید بسرعت نوبت و طناب و زیرپایی شان را به نفر بعدی می دادند، به پاهای اعدام شوندگانی که طناب به گردن داشتند می آویخت تا به جان دادن آنها سرعت بیشتری ببخشد. این شغل او بود. گرفتن جان اعدام شوندگانی که جان کندنشان طولانی بود!

[...آقا] بعد از دهه شصت با تیک گردن و بیماری روانی شدید، در یکی از سلولهای اندرزگاه! ابدی خویش جای گرفت و خودش شد یکی از داستانهای روایت نشده "مرگ در بند".

داستان زندگی و شغل عجیب [...آقا] اگرچه داستان روایت نشده ای است. اما به گمان من شکل کمرنگتری از زندگی او می تواند توصیف زندگی خیلی ها باشد. کسانی که شاید خواسته و ناخواسته زندگی شان با این کار-اعدام- گره خورده است.

من امروز به قاضی اجرای احکام و دستیارانش  فکر می کنم که با مداد هر چهار شنبه ( که ظاهرا به روزهای دیگر هم سرایت کرده) باید اسناد و مدارک اعدام افراد را آماده کنند، چهار پایه را زیر پای آنها محکم کنند. وکیل یا خانواده ولی دم فرا بخوانند و آخرین حرفهای یک محکوم به اعدام را بشوند یا ثبت و ضبط کنند.

به زندابانانی فکر می کنم که محکومان به اعدام را با بند و زنجیر به پای دار می برند. به آدمهایی فکر می کنم که عجز و التماس محکومان را می شوند و به پا افتادنها و گریه های یک انسان را لبه پرتگاه زندگی نظاره می کنند.

و فکر می کنم آنها چگونه ادامه خواهند داد زندگی را؟ آیا مثل هر روز و همیشه می توانند به خانه بروند، با همسر و فرزندانشان خوش و بش کنند  و شب، سر آرام بر بالین بگذارند؟

به این فکر می کنم  که قاضی محترم  صادر کننده حکم اعدام بهنود شجاعی با وجود اینکه می دانست سن ارتکاب جرم بهنود 17 سالگی بوده و با وجود اینکه می دانست 17 سالگی، در قوانین بین المللی لازم الاجرا در سیستم حقوقی ایران، سن کودکی و سن مصونیت از دریافت احکام سنگین است، با این حال برای او حکم اعدام صادر می کند، آیا می تواند صدای التماس این پسر را نشنیده باشد که بارها در مقابل او از عدم قصد قبلی ارتکاب جرم سخن گفته؟

به ریاست محترم قوه قضائیه ای فکر می کنم که  خرابه ای تحویل گرفت و در فرصتی که دستکم می شد برای توقف اعدام نوجوانان در ایران کاری جدی کرد (اگر کارهای جدی تر در ساختار قضایی ایران شدنی نبود!)  با امضای استیذان نامه هایی که نوجوانان  را به پرتگاه مرگ سوق می داد، بر اجرای غیر قانونی این احکام اصرار ورزید.

و به رئیس محترمی فکر می کنم که همزمان با شروع کارش در قوه قضائیه یک پسر 21 ساله اعدام می شود. پسری  که در 17 سالگی مرتکب جرمی بدون خواست و برنامه ریزی پیشین شده و قانون هم می تواند به او اجازه ادامه حیات  دهد.

به مادر احسان فکر می کنم. آیا او می تواند امروز پسر و دختر دیگرش را در آغوش بگیرد و با آنها مهربان باشد؟ آیا او تصویر بهنود را وقتی در آخرین دقایق زندگی اش به پایش افتاده بود از یاد خواهد برد؟ آیا او می تواند از این پس با خودش حتا مهربان باشد؟

اگرچه اعدام بهنود شجاعی برای همه کسانی که در چهار سال گذشته تلاش کردند جان او را از مرگی چنین تلخ پاس بدارند، تلخ است، اما امروز و اکنون، این حرفها از سر هیجان زدگی یا ابراز احساسات نیست! بلکه تجربه هایی است که سیستم های قضایی پیشرفته دنیا آنها را با ما قسمت کرده. راهی است که دیگران هم آن را  پیموده اند. تجربه هایی که اعدام را نفی می کند. تجربه هایی که تلاش می کند ما را از ترویج خشونت در ذهن و روحمان پرهیز دهد. تجربه هایی که نشان می دهد  اعدام کننده نیز خود قربانی خشونت است.

اما آیا سیستم قضایی ما در مورد خانواده هایی که حکم اعدام را اجرا می کنند و سرنوشت آنها هرگز تحقیقی انجام داده است؟ آیا علم حقوق و علوم قضایی در کشورهایی مثل ایران زندگی پس از اعدام را برای اولیاء دم و همچنین خانواده قاتل را زیر ذره بین تحقیق گذاشته است تا تاثیر این آدم کشی قانونی را بر آنها بسنجد؟

چه باید کرد؟

خبرها و تصویرهای شب گذشته از حضور حدود دویست نفر حکایت می کند که برای درخواست توقف اعدام بهنود شجاعی راهی زندان اوین شده بودند.

خوشبختانه تعداد مخالفان اعدامی که مخالفت خود را در انظار عمومی  نشان می دهند یا برای آن عملا کاری انجام می دهند، نسبت به چند سال گذشته بسیار بیشتر شده است. حضور دویست نفری که در نخستین ساعات بامداد یک روز کاری وسط هقته، حاضرند مسیرشمالی  بزرگراه اتوبان یادگار امام را طی کنند و تا پگاه، ساعات پر اضطراب و انتظاری کشنده را تحمل کنند، نشان از این دارد که عزم مخالفت با اعدام بویژه برای نوجوانان بسیار عزم جدی است.

اما پرسش این است که سیستم قضایی ایران آیا در برابر فشار افکار عمومی پاسخی در خور دارد؟

آیا مجلس شورای اسلامی قرار نیست در برابر افکار عمومی پاسخگو باشد  که چرا لایحه بررسی جرایم اطفال را به سرانجام نمی رساند؟  (اگر چه در این لایحه نیز تفاوت ماهوی بین قصاص و اعدام ذکر شده است حال آنکه درصد بالایی از محکومان به اعدام نوجوان، حکم قصاص دارند) با این همه این لایحه دستکم در مجلس شورای اسلامی می تواند به بحث و نقد گذاشته شود و در محافل سیاسی و رسانه ای توجه بگیرد.

در کشور ما رابطه بین سیستم تصمیم گیرنده قضایی و محققان جامعه شناسی و جرم شناسی، رابطه گسسته ای است. بخش عمده ای از قانون مجازات ریشه در فقه و اصول اسلامی دارد و در حالی که برخی از علمای اسلامی نیز با انجام مجازاتهایی چون حدود یا قصاص موافق نیستند و اثبات آنها را محل تردید می دادند، اما قانون مجازات اسلامی کشور ما فقط برآیند نظر کسانی است که هم اعدام و هم قصاص را برای هر فرد بالغ شده ای جایز می دانند و فرد بالغ شده در قانون، دختر 9 ساله و پسر 15 ساله است.

از این رو حتا پیوستن به پیمان نامه های جهانی نیز مشکلی را حل نکرده است و حتا بارها و بارها درخواست کتبی و شفاهی فعالان حقوق بشر و فعالان مدنی بر لزوم پایبندی حکومت ایران به پیمان نامه هایی که در کشور حکم قانون دارند نیز مشکلی را حل نکرده است. زیرا پیمان نامه های یاد شده نیز ظاهرا ضمانتی برای اجرا ندارند و کشورهای خاطی براحتی در بده بستان های برون مرزی، عدول از تعدات خویش را جبران می کنند.

پس چه باید کرد؟ چگونه باید قانونی  بنا به مقتضیات روز و نیازهای  جامعه ای که قصد دارد در راه توسعه مدنی و اجتماعی گام بردارد، داشت؟ این سوالی است که باید از کسانی که در جامعه تولید فکر و اندیشه و ایجاد راهی نو می کنند پرسیده شود.

همچنین پاسخ این سوال تنها در رفتار گروهی فعال مدنی و اجتماعی و حقوق بشری قابل دریافت نیست. زیرا دانستن اینکه در ذهن فعالان سیاسی ما چه می گذرد نیز نکته راهگشایی است. باید به سمت فعالان و گروه های سیاسی و جناح هایی که ادعای اصلاح طلبی دارند  رفت و این پرسش اساسی را با آنها نیز در میان گذاشت که آیا می شود در چارچوب این قانون مجازات اسلامی، حقوق بشر را رعایت کرد؟ آیا کسانی که مصرانه دین و سیاسیت را دو روی سکه حکومتداری کشور می دانند می توانند بین حقوق انسانی افراد، قانونی عدالت محور و انسانی و چارچوب قانونی کشور پلی پیدا کنند؟  

اگرچه همه ما روزهای سختی را پشت سر گذاشته ایم و اگرچه همه ما در اوج نا امیدی همچنان به آینده امید بسته ایم. اما نمی شود آینده را بدون طرح پرسشهای اساسی زمینه سازی کرد.

امشب مانده ام در برابر این سوال بی جواب که چند بهنود دیگر تا سپیده مانده است؟

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

رجوع به مطالب مشابه