گزارشی از
بازداشت مادران در بازداشتگاه وزرا
24ساعت ، وزرا
گزارش ارسالی به فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران، توسط یکی از مادران
عزادار که خواهان محاکمه آمرین و عاملین کشتارهای اخیر و دستگیریهای گسترده
هستند هر هفته در پارک لاله تهران در حال تجمع بودند که با یورش نیروهای
سرکوبگر دستگیر و بازداشت شدند.
شنبه 19 دیماه، حوالی 5 عصر به اتفاق یکی از
دوستان دم پارک لاله بودیم، در ابتدای ورود چند نفر
از
دوستان را دیدیم که می گفتند جو امنیتی سنگینی در
پارک برقرار
است و
گویی قصد دستگیری مادران را دارند، ما
روی نیمکتهای ورودی نشستیم تا
اینکه فهمیدیم تعدادی از
مادران در
خیابان امیرآباد
به سمت بالا می روند ما
هم برای همراهی راه افتادیم، در
سکوت کامل در
حال قدم زدن در
پیاده رو
بودیم که دیدیم تعدادی دو
برابر تعداد ما لباس شخصی و
نیروی انتظامی دور
ما حلقه زدند و
به یکدیگرمی گفتند بصورت گازانبری محاصره شان کنید. من در
عین عصبانیت خنده ام گرفت که واقعا فکر
میکنند
چه عملیات متهورانه و
موفقیت آمیزی با محاصره مادران به انجام رساندند و جا
دارد تا در
تاریخ ثبت شود.
کسانی که قصد
عبور از خیابان و یا گرفتن ماشین را داشتند با خشونت تمام به داخل جمع
آوردند، حتی بعضی از دوستان که سوار خودرویی در حال عبور بودند چون در
منطقه ممنوعه بودند با حمله ای برق آسا، با انداختن دوربین روی آنها و 15 –
10 نفر روی ماشین مجبور به پیاده شدن کردند. اگر کسی کمترین مقاومتی میکرد
یا توضیحی میخواست از هیچگونه خشونت و فحاشی ابایی نداشتند و مردان نامحرم
به راحتی به زنان دست میزدند و یا به زور سوارشان میکردند، مرا همراه 4 نفر
دیگر داخل ونی سوار کردند به اضافه دو پلیس زن و یک پلیس مرد و در مقابل
سوالات ما که لباس شخصی چرا باید از زن و دختر مردم به راحتی فیلم و عکس
بگیرد و اصلا اینها کی هستند و چرا لباس رسمی تنشان نیست و ما را به چه
جرمی بازداشت میکنید؟ هیچ جوابی نداشتند.
دوستی پرسید من از کجا باید به شما اطمینان کنم و این اصلا آدم رباییه،
آنها میگفتند لباس نیروی انتظامی و ماشین آن شناسنامه ماست و او درجواب
گفت: مگر خودتان نمیگویید ماشینی که مردم را زیر گرفت یا اسلحه ای که
به سمت مردم شلیک کرد دزدی بود؟ پس نه ماشین و نه لباس هیچ کدام اینها
هم حتی قابل اعتماد نیست و باز جواب فقط سکوت بود دوستی دیگر حتی اجازه
نیافت ماشینش را قفل کند چون اجازه نداشت چند ثانیه پیاده شود و دزدگیر را
بزند و او هم به آنها اطمینان نداشت تا سوایچ ماشینش را به آنها بدهد،
خلاصه تا رسیدن به بازداشتگاه به اعتراض ما و عدم پاسخگویی آنها گذشت وارد
بازداشتگاه که شدیم ما را به زیرزمین منتقل کردند و تازه آنجا متوجه شدیم
حدود سی نفر از مادران بازداشت شدند و به اکثر آنها گفته بودند فرم نظر
سنجی است که بعد از پر کردن آن پیاده میشوید و همگی نسبت به این بازداشت
بدون حکم و جرم شاکی بودیم که زندانبانها مدعی بودند آنها ما را بازداشت
نکردند پس آنها جوابگو نیستند که البته جواب درخور توجهی بود. پس از آن فرم
بازجویی به ما دادند که قسمت اول آن شامل سوالات هویتی و بقیه موارد شامل
تجمع ، شعار و تفتیش عقاید بود که ما فقط به سوالات هویتی آن جواب دادیم و
خواستار توضیح هرچه سریعتر نسبت به این آدم ربایی و نگرانی خانواده شدیم.
پس از آن روسری،
شال،
کش مو،
جوراب و هرچه که به نظرشان ممکن بود با آن خودکشی کنیم را از ما گرفتند و
بار دیگر باعث خنده مان شدند که چه کوته فکرند، تمام اعتراضمان علیه
قاتلان آزادی و زندگی است و این دستور برای ما چه احمقانه است، بعد از
تحویل گرفتن وسایل و بازدید بدنی که شامل بالا دادن لباس و پایین کشیدن
شلوار بود ما را راهی سلولها کردند البته قبل از آن 9 نفر از مادران که
بیمار بودند و این وضعیت موجب تشدید بیماری و وخامت حالشان شد با تشخیص
پزشک راهی بیمارستان شدند از جمله مادری هفتاد و چند ساله که در اثر خشونت
ماموران ضمن سوار
شدن پایش ترک برداشت.
ما وارد سلولهایمان شدیم که تنها امکاناتش پتوهایی کثیف برای پهن کردن روی
کف سیمانی آن و همینطور کشیدن رویمان بود، یک توالت،
یک حمام که دوش آن کف آن افتاده بود و شیر آب. ولی با ورود به سلولها همه
دوستان کنار هم قرار گرفتیم و فرصتی طلایی بود برای آشنایی بیشتر بایکدیگر
و 24 ساعت به یادماندنی برای من.
ابتدا یک یک دوستان خود را معرفی کردند، دختر جوانی بود 24 ساله که از محل
کار به منزل میرفت و نگران مادر بیمارش و عکس العمل او بود و ما تلاش کردیم
تا به او دلداری و روحیه بدهیم که همه میفهمند چه اتفاقی افتاد و آنها چاره
ای جز خاتمه دادن به این وضع مسخره ندارند،کم کم او هم با ما میخندید و
روحیه بهتری پیداکرد.
تقریبا یکساعتی به آشنایی بیشتر و تعریف ماجرای دستگیری گذشت و بعد از آن
تصمیم گرفتیم از این فرصت برای روحیه گرفتن و روحیه دادن استفاده کنیم ،
دوست بسیار نازنینی صندوقی از حکایتهای شیرین بود و من به یادماندنی ترین
حکایتهای عمرم را دراین 24 ساعت با گویشی بسیار شیرین از او شنیدم،
دوستانی دیگر همراه باهم باصدایی دلنشین و گرم آوازهای محلی و سرودهایی
روحیه بخش خواندند، در این میان نیم ساعتی به شام خوردن که شامل تن ماهی و
نان بود و اگر
آب میخواستیم بایستی از
شیر
دستشویی بخوریم گذشت و
بعد
از آن دوباره سرود،
آواز
و
حکایتها شروع شد،
در
این بین در
اثر
درخواستهای مکرر
ما اجازه دادند با خانواده تماس بگیریم.
موبایلها را برای مدتی کوتاه به ما دادند و ما به خانواده اطلاع دادیم وزرا
هستیم و پیگیر کار ما باشند. دوستی تعریف میکرد او قصد داشت در بازگشت برای
نوه اش که دائم تاسش را گم میکند از بازارچه چندتایی تاس بخرد، ضمنا دامادش
هم آدم سیاسی نیست ولی به محض اطلاع از دستگیریش دوپلاکارد درست کرد که روی
یکی نوشته"زندانی سیاسی آزاد باید گردد"
و
برروی دیگری نوشته شده بود "تاس من کو؟"
حدود ساعت یک بامداد برای اینکه دیگران بتوانند بخوابند تصمیم گرفتیم فقط
آرام حرف بزنیم که حوالی ساعت دو مادرانی که به بیمارستان منتقل شده بودند
نیز به ما ملحق شدند و از باخبر شدن بیماران و مردم در بیمارستان از
دستگیری مادران عزادار و سروصدای ایجاد شده و از وحشت ماموران و در نتیجه
تصمیم به تعویض بیمارستان برایمان گفتند، خلاصه حوالی سه بامدادتصمیم
گرفتیم بخوابیم که فقط بعضیها موفق شدند.
من حتی لحظه ای نتوانستم بخوابم و افکار مختلفی ذهنم را مشغول کرده بود و
آنچه بیشتر از همه توجهم را جلب کرده بود این بود که واقعا چه فرصتی نصیبم
شد تا با دوستانی که تاکنون فقط کنار هم راه می رفتیم و فرصت آشنایی چندانی
نبود آشنا شوم و بفهمم همراهانم چه انسانهای نازنین، با افکاری عمیق و
روحیه ای قوی هستند. دوستانی که سراپاشوروشوق وایمان به درستی راهمان و
مصمم به ادامه آن تا
دست یافتن به خواسته هایمان بودند.اگراین فرصت نبودامکان نداشت بفهمم دوستی
کنارماست که درکنارش گذشت زمان راحس نمی کنی ومیتواندحتی درسخت ترین لحظات
به هرچیزی بخنددوبخنداند،دوستی دیگرکه مراقب حال وروزهمه حتی زندانیان عادی
ومعتاد بود وچقدررفتارش برازنده شغلش بودودوستانی دیگرچه محکم
واستواربودند! چه صمیمی وهمدل بودند!ومن برخودم میدانم تاازنیروی انتظامی
که مراباانسانهایی فوق العاده عزیزودوست داشتنی
بیشترآشناکردواقعاسپاسگزارباشم .وبه راستی ازچنین مادرانی بایدهم فرزندانی
چنین حق گووحق جو درسراسرایران تربیت شوند
و
اگر
چنین انسانهایی یا
باید
از
حقشان دست بکشند
و
یا
باید
در
بند
باشند
پس انتظار
دارند
چه کسانی جامعه را
بسازند؟
من غرق دراین افکاربودم که ساعت 6:30 شدوهمگی رسمابیدارشدند،صبحانه نان
ومربابدون چای بود،ضمن خوردن صبحانه دوباره صحبتهاوحکایتهاشروع شد،دوستی به
زیبایی عنوان کردمن درتمام عمرم هیچ وقت ساعت هشت ونیم صبح اینهمه نخندیده
بودم،
از
طرف خانواده ها برایمان مقدار
زیادی بیسکوییت رسید
که ظاهر
از
ندانبانها
برای تضعیف روحیه و
تحقیر
ما کاغذی که با
خطی بسیار
بد
و
با
غلط املایی نوشته بودند
"مادران اختشاشات"
را
در
آن قرار
داده بودند
و
ما
به این بی محتواییشان خندیدیم و
در
نتیجه روحیه گرفتیم. قرار
بود
حوالی نه صبح وضعیت ما
روشن شود
و
وقتی خواستار
تعیین تکلیفمان شدیم گفتند
تا 11 صبح مشخص میشود
در
این زمان مادران دوباره شروع به خواندن آواز
و
سرود
و
دعاکردند
و
تا
ساعت 11
به این منوال گذشت، ساعت 11:30 در
جواب سوال ما
گفتند
نیم ساعت دیگر
که مادران تصمیم به اعتراض گرفتند، سروصدا
و
درخواستهای مکرر
با
شعارهایی مثل"آزادی، آزادی، آزادی" و
"دروغگو دروغگو نیم ساعتت کو؟"
بیان میشد
در
این بین خانواده
ها
و
دوستان که از
لحظه دستگیری تا
آن زمان پیگیرانه از
ما حمایت کرده و
دم در
بازداشتگاه تجمع کرده بودند
خواستار آزادی ما
شدند
که با
اعلام شنیدن صدای آنها
توسط دوستان مصمم تر به اعتراض ادامه دادیم و
تصمیم گرفتیم ازگ
رفتن ناهار
خودداری کنیم، حوالی 1:30 بعدازظهر بود که دو به دو به ما دستبند زده و
سوار اتوبوس نیروی انتظامی کرده راهی دادگاه شدیم و وقتی از در بازداشتگاه
خارج میشدیم خانواده و دوستان خود را دیدیم که خستگی ناپذیر از صبح ایستاده
بودند و ما چه دلگرم و مفتخر به این حمایتها شدیم. ما را به دادگاه بردند و
دوستان و خانواده ها نیز به دنبال اتوبوس به آنجا آمدند و دم در باز به
انتظار ماندند، در فرم بازپرسی بیان شده بود شما را در تجمعی که به منظور
تهیه خوراک برای رسانه های بیگانه، برعلیه نظام و....علی رغم تذکرات مکرر
ماموران دستگیر نمودند، دفاع خود را بنویسید که همه ما در دفاع نوشتیم در
حال قدم زدن و یا رد شدن از خیابان در سکوت کامل بودیم و علیه این نحوه
برخورد شاکی شدیم، بدلیل تعداد زیادمان کار بازپرسی و صدور حکم تا حوالی 7
شب طول کشید. دوباره سوار اتوبوس شدیم ولی دم پلیس امنیت توقف کرد و گفتند
بعضی آزاد میشوند و بعضی به اوین منتقل میشوند. لحظه بسیار دشواری بود و
آرزو میکردم این حرف صحت نداشته باشد و یا همه باهم آزاد شویم و یا به اوین
منتقل شویم و بدتر از آن اینکه وقتی نامت را اعلام میکردند نمی دانستی پشت
سرت نام دیگر دوستان نیز خوانده میشود يا خیر؟متاسفانه 14 نفربه اوین منتقل
وفقط 16 نفر از ما آن شب آزاد شدند، خانواده و دوستان نیز نیمی آنجا ماندند
و نیمی دم در اوین رفتند کار آزادی ما تا ساعت 11 شب طول کشید ولی آنچه در
تمام این بیست و چند ساعت در بازداشتگاه و بخصوص در پلیس امنیت به چشم
میخورد این بود که اکثر نیروی انتظامی که با ما صحبت میکردند سعی داشتند تا
خود را از آنان که جز خشونت، فحاشی و ضرب و شتم چیز دیگری بلد نبودند جدا
سازند.
به این ترتیب 24 ساعت به یادماندنی به پایان رسید و با دیدن و در آغوش
گرفتن بقیه دوستان که دو شب بعد آزاد شدند بیاد ماندنی تر هم شد. با آرزوی
سلامت و صلابت برای تک تک دوستان وخانواده های گرانقدرشان.
یکی از مادران عزادار
بهمن 1388
انتشار :
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران
|