بازگشت به صفحه اول

 

 
 

رنجنامه زنان بهایی روستای ایول مازندران

پنجشنبه 07 مرداد 1389

برخی زنان بهایی روستای ایول مازندران که در اوایل تیرماه سالجاری خانه هاشان توسط عوامل خودسر در این منطقه تخریب شد با نگارش رنجنامه ای از مسئولین مربوطه دادخواهی کردند.

متن این رنجنامه که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است به قرار زیر است:

به نام فریاد رس توانا رنج نامۀ زنانِ ایوِل
(ای مالک) با ارباب رجوع آنچنان مدارا و ملاطفت کن، که هر چه دانند بازگویند و هر چه توانند تظلم کنند و مطمئن باش که خداوند دادگران را پاداشِ گران خواهد داد. "حضرت علی (ع) "
ما زنان روستای ایول - که از دهات مازندران در هشتاد کیلومتری ساری و دوازده کیلومتری شهرستان کیاسر می باشد - می خواهیم حکایتی از ظلم و ستمی که برما و پدران و مادران ما وارد شده را برایتان بنگاریم.
پدران و مادران ما حدود صدو پنجاه سالِ پیش این روستا را بنا نهادند و به مرور زمان این دهکده شکل گرفت ، که دارای چشمه های آب خنک و گوارا و هوای ییلاقی می باشد. در زمان های دور دارای زمستان هایی سرد و سخت بود که زندگی را برای اهالی آن زمان بسیار دشوار می نمود، چه که نه وسایل گرمایی امروزی در اختیار بود و نه برق و راه ارتباطی. کشاورزی در آن دوران حتی تا سی سال پیش کاری بس دشوار و طاقت فرسا بود، چه که پدران سخت کوش و زحمت کش ما باید با گاوآهن و به سختی دل زمین را می شکافتند، بذر می پاشیدند و اگر بلاهای طبیعی مانع نمی شد، آب و هوا همراهی می کرد در فصل دِرو مادرانِ رنج کشیدۀ ما با دستان ضعیف و نحیفشان کاشته ها را درو می کردند، چون در آن دوران نه تراکتوری بود که زمین را شخم بزند و نه کمباینی تا محصولات را درو کند.
خانه ها را به سختی می ساختند. مادران ما با آب و گل خشت ها را قالب زده و بعد از اینکه خشک می شد، با دستان ظریفشان بالای سر می بردند و با چه مشقتی راه می پیمودند تا خشت ها را به محل احداث خانه بیاورند. سنگ ها را از مسافت های دور با دست یا با سر و کول حمل می کردندتا خانه شان زودتر ساخته شود. از آن طرف پدران زحمت کش ما چوب ها را از راه های دور با اسب و یا گاهی با دست به پای خانه می آورند تا سرپناهی بسازند که زن و فرزندشان از گرمای تابستان و سرمای شدید زمستان حفظ شوند.
حدود هشتاد سال پیش نیمی از اهالی این روستا به آیین بهایی ایمان آوردند با اینکه نیمی از مردم روستا بهایی و باقی مسلمان بودند، اما در کنار هم به خوبی زندگی می کردند. در غم و شادی ، در سختی و راحتی برادروار به داد هم می رسیدند. نمی دانیم تخم عداوت و دشمنی را چه کسی در بین این برادران پاشید که اینگونه بنای بی مهری نهادند و بر بهاییان برچسب " کافر " زدند و ایشان را نجس خواندند و نبود از آزاری که بر بهاییان وارد نشد و نماند از ستمی که بر ایشان روا نگشت.
خدماتی که بهاییان این محل برای عمران و آبادی این روستا انجام دادند بر کسی پوشیده نیست. زمینی که در آن اولین مدرسه ساخته شد، زمین مربوط به خانه بهداشت روستا ،شالیکوبی و حتی مکانی که در آن تکیه ساخته شد تا مسلمانان در آن عزاداری کنند را بهاییان اهدا نمودند. خلاصه هر جا که صحبت از آبادانی روستا بود بهاییان پیش قدم بودند.
بعد از انقلاب اسلامی مسلمانان روستا ، بنای ناسازگاری گذاشته و اذیت و آزار شروع شد. باری که به شالیکوبی می رفت ، عودت داده می شد. راننده مینی بوسی که وظیفه اش حمل مسافر از روستا به شهر و بلعکس بود، به تحریک همین افراد از سوار کردن بهاییان امتناع می کرد، حتی به کودکانی که به دبستان می رفتند ، هم رحم نمی کردند و مورد آزار قرار می دادند.
این مسائل و مشکلات ادامه داشت تا در تاریخ 7/4/62 اهالی مسلمان ایول با کمک روستاییان دیگر نواحی به خانه های بهاییان هجوم آوردند و وقایعی پیش آمد که حتی دل سنگ هم به حالِ آن می گرید. کودک و بزرگ ، زن و مرد، پیر و جوان را از خانه هایشان راندند. هر چه فریاد کردند که ما هم مثل شما انسانیم، از اقوام هم هستیم، برادریم ، هموطن هستیم، موثر واقع نشد. پیرمردها و پیر زنانی که قادر به راه رفتن نبودند را با فحاشی و به زور از خانه هایشان بیرون کردند. بسیاری را شدیدا در حضور اعضای خانواده و در جلوی چشم کودکانشان کتک زدند، حتی حیوانات زبان بسته را در آخور حبس می کردند. آن ها با این گونه رفتار می خواستند مردم را به دیانت اسلام دعوت کنند!
بهاییان را پای برهنه تا مسافتی رانده سوار مینی بوس کردند و چون این آوارگان به ساری رسیدند با شکایت بهاییان به نیروی انتظامی دوباره به ایول بازگشتند، اما اهالی مسلمان از ورود این ستمدیدگان به منزلشان جلوگیری کرده، آنها را در تکیه محل به مدت هفت روز زندانی نمودند . از ورود آب و نان بر ایشان مضایقه می کردند تا جایی که مجبور می شدند شبانه و به دور از چشم اهالی مختصر غذایی از بیرون برای خود تهییه کنند. آنقدر مشکلات زیاد بود که یکی از این زنان دربند چون طفلی در آغوش داشت و به او شیر می داد، از سینه این مادر به جای شیر خون جاری می شد و طفل خون می مکید. در ماه مبارک رمضان در فصل تابستان آب و نان به روی عده ای می بستند و اینگونه آنان را به دیانت اسلام دعوت می نمودند. کجاست که عقیده ای با عقیده ی دیگر اینچنین کند و اینگونه مردم را به کیش خود دعوت نماید.
بعد از آن تاریخ شکایت ها و دادخواهی های زیادی انجام شد که اگر این پرونده ها را جمع کنیم شاید طوماری شود. اما چه فایده که این شکایت ها راه به جایی نبرد و دادرسی به دادمان نرسید. بعد از آن مسلمانان ایول که ابتدا به نام اسلام ما را از آنجا راندند شروع به تاراج زندگی ما نمودند. زمین های پرمحصول که معروف به "مَرگو" است، را به بهانه اینکه وقف امام حسین است تصاحب نمودند و به اسناد این زمین ها کوچکترین توجهی نکردند. از آن تاریخ تا به امروز بعد از آنهمه اذیت و آزار و ظلم و ستمی که بر ما گذشت کوچکترین مقابله به مثلی با آنها نکردیم ، نه سیلی به آنها زدیم و نه دهانمان را به فحش و ناسزا آلودیم. به خدای بزرگ پناه بردیم و از طریق قانون دادخواهی کردیم و طی این 27 سال با تمام مشقات، صبوری پیشه کردیم و گفتیم هستند کسانی که عدل و داد را از همه عزیزانشان ، عزیزتر دانند و هرگاه اندک یأسی در دلمان پدید آمد، این جمله زیبای حضرت علی (ع) را به خود یادآور شدیم که : " در دولت ما هیچ عزیزی از عدل و داد عزیزتر نیست!"
اکنون بعد از بیست و هفت سال دوباره شعله جهل زبانه کشید و آتش به خانه های ما زد. پنجاه خانه مسکونی دراین روستا را با خاک یکسان کردند و هیچ اثری از این خانه ها باقی نگذاشتند و یادگار سال ها تلاش و زحمت پدران و مادرانمان را به آنی ویران کردند.
ما زنان و همسرانمان قبل از تخریب خانه ها نیت این افراد را به بخشداری، دادگاه کیاسر ، پاسگاه تلمادره، استانداری، فرمانداری خبردادیم، اما آنان اعتنایی نکردند. حتی در حین تخریب هم به همه این مراکز تظلم کردیم. اما هیچ اقدامی از طرف این مقامات صورت نگرفت. دیگر بعد از خدای مهربان فریاد رسی نداریم. اکنون از چه کسی بخواهیم به دادمان برسد؟ آیا غیر از قانون که بیست و هفت سال به آن پناه بردیم ملجاء و پناه دیگری در این دنیای خاکی موجود هست؟ کاش دادخواهی باشد که به دادمان برسد.
ما زنان این روستا که با همسرانمان در درد این واقعه شریکیم از شما مسئولین محترم می پرسیم که آیا این کار از نظر شرع و قانون درست بود یا خیر؟ این عمل به چه مجوزی انجام شد؟ آیا می توان پنجاه خانه را خراب کرد و هیچ مرجع و ارگانی جوابگوی ما نباشد؟ اگر این عمل از نظر قانون جرم است چه کسی باید با این افراد و ظلمی که وارد شده مقابله نماید؟ ما که در این سال ها همواره ثابت کردیم که قانون مداریم و درسایه قانون حرکت می کنیم. حال آیا همین قانون به دادمان می رسد؟ ما اهالی این روستا با این که دارای سند هستیم و پدران و مادرانمان در این روستا دفن هستند حتی برای زیارت قبور هم اجازه ورود به روستای خود را نداریم. آیا قانون و شرع این اجازه را به آنها می دهد؟ از شما مسئولین تقاضا داریم که به داد شهروندان بهایی خود برسید.

----

زندانی سیاسی ارژنگ داودی در شانزدهمین روز اعتصاب غذا  ممنوع الملاقات شد

بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" زندانی سیاسی ارژنگ داودی در شانزدهمین روز اعتصاب غذای خود و در آخرین لحظات ملاقات با خانواده اش ممنوع الملاقات شد.

روز پنجشنبه 7 مرداد ماه خانواده آقای داودی با وعده و تاکید قبلی مسئولین زندان مبنی بر ملاقات با عزیزاشان به زندان گوهردشت کرج مراجعه و آنها را به سالن ملاقات هدایت کردند.همچنین زندانی سیاسی ارژنگ داودی به محل ملاقات آورده شد ولی در آخرین لحظات بدون هیچ دلیلی برای وارد کردن فشار روحی علیه او و خانواده اش اعلام کردند که ممنوع الملاقات می باشد و حق ملاقات را از آنها سلب کردند.

آقای داودی در شرایط بسیار بد جسمی بسر می برد و از عوارضی مانند، افت فشار خون،ضعف شدید ،سر درد،سرگیجه،کم شدن قدرت بینایی و سایر عوارض رنج می برد و تا به حال چندین بار به بهداری زندان منتقل شده است.

از طرفی دیگر در ادامه سلسله فشارها و اذیت و آزارها روز گذشته افسر پاسدار پیرایش نزد او آمد  و با لحن تهدید آمیزی خواستار پایان دادن به اعتصاب غذای وی شد. اما آقای داودی پایان اعتصاب غذا را منوط به رعایت حقوق اولیه و خواستهایش نموده است.

زندانی سیاسی ارژنگ داودی 23 تیرماه در اعتراض به شرایط قرون وسطائی و محدودیتهای غیر انسانی وادار به اعتصاب غذا شد و در شانزدهمین روز اعتصاب غذا بسر می برد. او خواستار احقاق حقوق اولیه خود که از جمله آنها؛ پایان دادن به محدودیتها مانند محرومیت از تماس با خانواده اش،پایان دادن به تصرف منزل شخصی و آوارگی این خانواده و رسیدگی پزشکی به بیماریهایش می باشد.

رفتارپاسداربندها  با خانواده های زندانیان سیاسی که برای ملاقات با عزیزانشان به زندان گوهردشت مراجعه کرده بودند غیر انسانی بود.پاسداربندها در یک اقدامی غیر قابل تصور در حدود 15 دقیقه به آقای محمودیان اجازه ملاقات با فرزند 7 ساله اش را نمی دادند. دختربچه 7 ساله او در حالی که بغض گلویش را فرا گرفته بود و اشک در چشمانش جاری بود . به نظر می آید که مامورین ولی فقیه از داشتن ذره ای انسانیت تهی شده اند که از اذیت و آزار خانواده های زندانیان سیاسی و بخصوص فرزندانشان لذت می برند. خانواده ها و زندانیان سیاسی نسبت به این برخورد غیر انسانی اعتراض کردند که نهایتا آقای محمودی توانست با فرزندش ملاقات کند.پاسداربندها همچنین بر خلاف روال همیشگی خانواده ها را مدتها پشت درب ورودی به سالن ملاقات نگه داشته بودند و اجازه ورود به آنها داده نمی شد.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،نسبت به خطری که جان زندانی سیاسی ارژنگ داودی را تهدید می کند هشدار میدهد و از کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد و سایر مراجع بین المللی خواستار اقدامات عملی برای نجات جان این زندانی سیاسی است.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران

07 مرداد 1389 برابر با 29 ژولای 2010

----

توزیع غذای آلوده در بند ویژه روحانیت

خبرگزاری هرانا: زندانیان محبوس در بند ویژه روحانیت روز سه شنبه مورخ ۴ مردادماه سال جاری به دلیل تداوم توزیع غذای آلوده در این بند از خوردن غذای زندان امتناع کردند.

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، توزیع غذای آلوده و وجود انواع جانوران و حشرات در غذای زندان به روندی عادی تبدیل شده است این روند تا جایی ادامه داشت که روز سه شنبه 5 مردادماه، در غذای زندانیان این بند چند حیوان (مارمولک) پیدا شده است. شواهد حاکی از آن است که برخی از زندانیان به دلیل دیر متوجه شدن این موضوع، دچار عوارض روحی و جسمی خوردن  غذای آلوده شده و به بهداری زندان منتقل شدند.

هم چنین، صبح امروز 5 شنبه، در واکنش به اعتراض زندانیان یکی از مسئولین زندان دراین بند حاضر شده و به جای رسیدگی به موضوع، آنرا حادثه ای اتفاقی عنوان داشته است.

لازم به ذکر است زندانیان بند ویژه روحانیت که آیت الله کاظمینی بروجردی از روحانیون سرشناس و معترض جزو آنان است از روز سه شنیه تا کنون از خوردن غذاهای زندان امتناع نموده اند که این امتناع با توجه به نبود تغذیه مناسب، زندانیان را با مشکلات عدیده ای مواجه کرده است.

----

حامد ذره ذره فلج می شود و هیچ کس نیست صدای ما را بشنود/ گفتگو با خواهر حامد روحی نژاد

جمعه 08 مرداد 1389

خبرگزاری هرانا: حامد روحی نژاد که به اتهام همکاری با انجمن پادشاهی محارب شناخته شده و در دادگاه بدوی به اعدام و سپس به 10 سال حبس توام با تبعید به زنجان محکوم شد به دلیل ابتلا به بیماری ام اس در آستانه فلج مطلق قرار دارد.

در مورد آخرین وضعیت این زندانی گزارشگر هرانا گفتگویی را با خواهر این زندانی انجام داده است.

هرانا: خانم روحی نژاد آخرین وضعیت برادرتان در زندان چگونه است؟
وضعیت حامد متاسفانه کماکان بد هست. چند روز پیش هم مسئولان زندان به دلیل اینکه وی مشکل کلیوی و دفع ادرار داشت، به بیمارستان منتقلش کردند.

هرانا: منظورتان بیمارستان داخل اوین هست یا بیرون از زندان ؟
ببینید وقتی شرایط وی حاد می شود به بهداری منتقلش می کنند و پزشکان آنجا با تشخیص اینکه بایستی در جایی با امکانات بیش تر تحت درمان قرار بگیرد و از دست ایشان کاری ساخته نیست، وی را به بیمارستان می برند. در آخرین انتقال به بیمارستان که مربوط به شنبه ی گذشته بود، پزشکان بیمارستان فارابی با تشخص اینکه چشمانش روز به روز کم دید تر می شود، این مشکل را مربوط به مغز وی دانستند و درمان از طریق عینک و امثالهم را بیهوده دانستند.

هرانا: شما چطور از وضعیت روزانه حامد باخبر می شوید؟
والا تماس های تلفنی که تقریبا به صورت منظم با منزل داشت، الان بیش از سه روز هست که قطع شده. و  ما هم به طور کامل از وضعیتش بی خبر هستیم. در این بین تنها مادران با تماس با یکدیگر پیگیری می کنند که کدام یک با منزل تماس داشته اند تا بلکه از این طریق اندکی از نگرانی شان کاسته شود اما در طی این سه روز هیچ یک از بچه ها گویا تماسی با بیرون نداشته اند و ما دلیل این اتفاق را نمی دانیم...


هرانا: آیا بهبودی در وضعیت ایشان در طول دوران زندان وجود داشته است ؟
ما در آخرین ملاقاتی که داشتیم، وی را بسیار عصبی دیدیم. به طور کلی نیز چشمان حامد وضعیت فجیعی دارد. حتی یک بار گفت که من از طریق صدا تشخیص می دهم که شما در کدام سمت من نشسته اید.
اما متاسفانه هیچ کس درک این را ندارد که وضعیتش را پیگیری کند. البته به دلیل وخامت حالش گهگاه وی را نزد پزشک می برند اما همه چیز به یک ویزیت ساده ختم می شود. پزشک معالج حامد هم که تاکنون چندین بار برایش گواهی صادر کرده معتقد است که تنها با اخذ مرخصی و بستری شدن در بیمارستان است که امکان بازگشت بخشی از سلامتی حامد وجود دارد؛ چون ام اس بیماری ای نیست که درمان قطعی و مشخصی داشته باشد. ببینید حامد دچار تشنج های شدید هم می شود که البته خودش این قضیه را از ما مخفی نگه داشته و ما از طریق دوستانش شنیدیم و حتی در موقع بازگو کردن هم حامد باز دست به انکارش زد و اصرار داشت که این قضیه را باز هم از ما مخفی نگه دارد. بالاخره برادر من جوان است و غرور دارد و نمی خواهد از پا افتادنش را دیگران ببینند و از طرفی هم به هیچ عنوان دوست ندارد حالا که خودش در چنین شرایطی است ما را هم نگران حال خود کند. یکی از دوستانش می گفت یک بار حامد به طرزی دچار تشنج شد که اگر چند نفر دور و برش نبودند درجا فلج می شود.

هرانا: آیا حامد از سرنوشت بیماران ام اس با خبر هست ؟
ببینید این بیماری دیگر تقریبا شناخته شده است. هر روز شاهد کور شدن و ویلچری شدن بسیاری از جوانان مبتلا به ام اس هستیم. اما حامد به دلیل اینکه نمی خواهد قبول کند که در اوج جوانی باید روی ویلچر بشیند و فلج باشد، تا آخرین نفس سعی دارد که خود را سرپا نشان دهد و گویا این خصوصیت رفتاری حامد برای مسئولان هم چندان بد نشده و باعث شده که از این استقامت او سواستفاده شود.

هرانا: آیا بهداری اوین به وضعیت وی توجه می کند؟
گویا مسئولان قصد دارند با انتقال حامد به بیمارستان وی را از سر خود باز کنند. چون هیچ تغییری در شرایط وی به وجود نمی آید و داروها هم همان داروهایی است که خودمان برایش از بیرون تهیه کردیم و نمی دانیم در حال حاضر اصلا تاثیری به حالش دارد یا نه. مثلا آمپول وی بایستی در یخچال نگهداری شود و ما اصلا نمی دانیم چنین موارد حساسی در قبال وی رعایت می شود یا داروهایش فاسد شده و همان ها را آن هم خارج از وقت تزریق می کنند.

هرانا: نظر خود آقای روحی نژاد در مورد شرایطش چیست؟
همان طور که گفتم حامد به شدت در آخرین ملاقات عصبی بود اما خب اصولا اصلا از هیچ چیزی شکایت نمی کند. همه ی زندانیان در مورد وضعیت آب و غذا، حمام و مواردی از این دست به خانواده ها شکایت می کنند اما حامد هیچ گاه در مورد این مسائل با هم حرفی نمی زند. حتی موارد واضح بیماری اش را هم از ما پنهان می کند و اگر هم چیزی می دانم به شخصه به من می گوید و واقعا رعایت مادر و پدرم را می کند.

هرانا: به نظر شما چه نهادی در پروسه مرخصی استعلاجی برادرتان کارشکنی می کند؟
ببینید این قضیه بیش تر مربوط به قاضی پرونده است که بایستی به دیدی متفاوت از آنچه گذشته داشته به پرونده نگاه کند تا دستور مرخصی صادر شود. در این بین مسئولان زندان با اینکه کار چندانی از دستشان برنمی آید اما به نظر من مسئولان زندان فعالیت خوبی دارند. دادستان هم گهگاه به برخی پرونده ها و اشخاص لطف می کند اما قاضی پرونده ی حامد حتی یک بار در قبال درخواست مرخصی به پدرم گفته بود که شما خواسته ی نامعقولی دارید چرا که پسرتان باید اعدام می شد! و البته خود حامد هم معتقد است اگر اعدامش می کردند بسیار بهتر از این مرگ تدریجی است که اکنون با آن مواجه است.

هرانا: به نظر شما با اینکه بسیاری از زندانیان حتی جدا از مرخصی استعلاجی با قرار وثیقه به مرخصی می آیند، چرا حامد روحی نژاد آن هم با چنین شرایط جسمی ای نمی تواند از این حق بهره مند شود؟
راستش من دلیلش را نمی دانم. من اصلا نمی دانم چه محکی در این بین هست. همان طور که گفتید بسیاری به راحتی با وثیقه به مرخصی می آیند. یا مثلا یک نفر که 5 سال حکم دارد مرخصی می گیرد اما یک نفر با دو سال حکم هیچ مرخصی ای هم ندارد. یا مثلا کسانی که عفو شامل حالشان شده مثلا برخی دو سالشان تنها چند ماه کمتر شده اما برخی با محکومیت های 7-8 ساله تنها 2 سال از حکمشان تایید می شود.
ما هم که بهتر است دهانمان بسته باشد. همان هایی که بیرون از زندان صدایشان را همه می شنوند در داخل زندان هم صدایشان بالا است؛ ما خیلی پایین آمده ایم و هیچ کس صدایی از ما نمی شنود.
پدر من بسیاری از روزها با صورتی گریان سراغ دادستانی می روند اما چه حاصل؟
لطف مسئولان تنها این بوده که حکم اعدام حامد که کاملا بی اساس بود را با ده سال حبس عوض کردند. برای من جالب است که چطور کسی که دستش برای نوشتن هم می لرزد، می تواند بمب بسازد!

هرانا: اگر قوه قضائیه مرخصی استعلاجی را منوط به تودیه وثیقه کند خانواده قادر به تامین آن هست؟
ببینید بعضی از خانواده ها واقعا وضع مالی خوبی دارند اما برای ما حتی تامین یک وثیقه ی 100 میلیونی هم مشکل است اما اگر روزی برای حامد وثیقه بخواهند خب ما هر طور شده آن را آماده می کنیم.

هرانا: شما به شخصه چه انتظاری از گروه های حقوق بشری دارید؟
چه انتظاری می توانم داشته باشم وقتی کسی صدای آن ها را هم نمی شنود؟ وقتی هنوز حقوق بشر برای ایران جا نیفتاده... به نظر من آن ها هم هیچ کاری در شرایط کنونی برای حامد نمی توانند انجام دهند. مسئولان در این بین تنها خودشان باید کاری کنند و وضعیت حامد را درک کنند. ببینید حتی دادستان حامد را از نزدیک دیده، وضعیت چشم های حامد هم طوری هست که اکثر اوقات به دلیل عفونت کاسه ی خون است؛ اما چه کاری برایش کرده اند؟

و حرف آخر...
حرف های من که تکراری شدند. اما این وضعیت عذاب آور است. اما من فکر نمی کردم کسانی که ادعا می کنند خدا و امام زمان و امام علی را قبول دارند، این گونه عمل کنند. اگر واقعا اعتقادی هست بایستی به وجدانشان رجوع کنند و لااقل به خاطر بیماری به حامد رحم کنند. چون اون ها خودشان می دانند که حامد کاری نکرده ...
اما با این حال قاضی مقیسه با توهین و تحقیر ما را از اتاقش بیرون می کند، می گوید شما محارب هستید، وکیلتان هم مثل خودتان با نظام مخالف است و امثالهم...

----

برنامه نظارت بر حمایت مدافعان حقوق بشر: اجازه دسترسی فوری کبودوند به خدمات مناسب درمانی

کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی: "برنامه نظارت بر حمایت مدافعان حقوق بشر" با ابراز نگرانی عمیق نسبت به وضعیت سلامتی محمد صدیق کبودوند، فعال حقوق بشر و رئیس انجمن دفاع از حقوق بشر کردستان، از مقامات جمهوری اسلامی خواست تا ضمن تضمین سلامت این فعال حقوق بشر، وی را هرچه سریعتر و بدون هیچ گونه قید و شرطی آزاد کنند. این بیانیه همچنین خواستار پایان بخشیدن به هرگونه اذیت و آزار، از جمله اذیت و آزار قضایی بر علیه مدافعین حقوق بشر در ایران شد.

برنامه نظارت بر حمایت مدافعان حقوق بشر، به عنوان برنامه‌ای مشترک از سازمان جهانی علیه شکنجه (OMCT) و فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر (FIDH) مراتب نگرانی عمیق خود را از وضعیت بحرانی سلامتی محمد صدیق کبودوند، روزنامه نگار و رئیس انجمن دفاع از حقوق بشر کردستان (RMMK) که از دهم تیرماه 1386 در بازداشت بسر می برد، ابراز کرد.

در 24 تیرماه 1389 آقای محمد صدیق کبودوند به خاطر اختلال فشار خون در زندان اوین هوشیاری اش را از دست داد. بعد از انتقال وی به بهداری زندان، توسط پزشک زندان معاینه و مشکل او را ناشی از نوسان شدید فشار خون تشخیص داده است. پس از آن اقای کبودوند اطلاع داد که از سرگیجه شدید، اختلالات حسی-حرکتی و اختلال در بینایی رنج می برد که این می تواند نشانگر سکته مغزی وی باشد.

برنامه نظارت بر حمایت مدافعان حقوق بشر در این بیانیه یادآوری می کند که آقای محمد صدیق کبودوند در دهم تیرماه 1386 بازداشت، و از آن زمان در زندان اوین تهران در بازداشت می باشد، هنگامی که در بازداشت بود، دوبار در ماه های اردیبهشت و آذر 1387 (می و دسامبر 2008)، متحمل حمله قلبی شده، و همچنین وی از ناراحتی کلیوی و پروستات رنج می برد.

در خرداد ماه 1387 (اواخر ماه می 2008)، آقای کبودوند توسط شعبه 15 دادگاه انقلاب تهران به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق تاسیس انجمن دفاع از حقوق بشر کردستان به 10 سال حبس و به اتهام تبلیغ علیه نظام به 1 سال حبس محکوم شد. پس از آن محکومیت وی در شعبه تجدیدنظر دادگاه انقلاب تهران در هفتم آبان 1387 (28 اکتبر 2008) تائید شد.

پیش از این بازداشت، آقای کبودوند به یک سال حبس تعلیقی و پنج سال محرومیت از فعالیت های روزنامه نگاری به دلیل تعهدش نسبت به دفاع از حقوق بشر و همچنین چاپ چندین مقاله در دفاع از حقوق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کردها در هفته نامه کردزبان "پیام مردم" محکوم شده بود. آقای کبودوند سردبیر این هفته نامه بود.

برنامه نظارت بر حمایت مدافعان حقوق بشر، مراتب نگرانی عمیق خود را نسبت به وضعیت سلامتی آقای کبودوند ابراز داشته و از مقامات جمهوری اسلامی می خواهد در هر شرایطی سلامت روحی و جسمی وی را تضمین کرده و به وی اجازه دسترسی فوری به خدمات مناسب درمانی، و حتی در صورت لزوم خارج از زندان را داده، و نیز اطمینان دهند که آقای کبودوند هرچه سریعتر و بدون هیچ گونه قید و شرطی آزاد خواهد شد، زیرا حبس او خودسرانه است.

در کل، برنامه نظارت از مقامات ایران می خواهد تا به هرگونه اذیت و آزار، از جمله اذیت و آزار قضایی بر علیه مدافعین حقوق بشر در ایران پایان بخشیده و تحت هر شرایطی از بیانیه سازمان ملل در محترم شمردن حق فعالیت و آزادی عمل مدافعین حقوق بشر، اعلامیه جهانی حقوق بشر و دیگر عهدنامه‌های بین المللی در زمینه حقوق بشر که ایران نیز آنها را به رسمیت می‌شناسد پیروی کنند.

----

نگرانی خانواده ی احمد کریمی از وضعیت فرزندشان

جمعه 08 مرداد 1389

خبرگزاری هرانا: خانواده ی احمد کریمی، زندانی محبوس در زندان اوین که به تازگی به سلول انفرادی منتقل شده است نسبت به شرایط وی ابراز نگرانی کردند.

یکی از اعضای خانواده ی کریمی در گفتگو با گزارشگر خبرگزاری حقوق بشر ایران (هرانا) ضمن تاکید بر اینکه سه روز است از این زندانی سیاسی به دلیل قطع تلفن های زندان اوین بی خبراند گفت که از انتقال وی به سلول انفرادی و دلیل آن اطلاعی ندارند.

ایشان دوشنبه ی هفته ی جاری نیز موفق به ملاقات با احمد کریمی نشدند و این درحالیست که از نوروز تاکنون وی موفق به ملاقات حضوری با خانواده ی خود نشده است و اگر هم ملاقاتی بوده تنها به شکل کابینی و در مدت زمان پنج دقیقه صورت گرفته است.

احمد کریمی به همراه تنی چند از زندانیان سیاسی بند 350 زندان اوین در روز نیمه شعبان به دلیل اعتراض نسبت به برخوردهای توهین آمیز به سلول انفرادی منتقل شدند.

----

فشار مامورین امنیتی برای گرفتن تعهد كتبی از دو زندانی مسیحی در مشهد

جمعه 08 مرداد 1389

خبرگزاری هرانا: دو زندانی مسیحی بازداشت شده در 17 تیر ماه در شهر مشهد برای پذیرش تعهد کتبی از سوی ماموران وزارت اطلاعات تحت فشار قرار دارند.

دو تن از شهروندان مسیحی كه در تاریخ ۱۷ تیرماه سالجاری در یك اقدام از پیش تعیین شده توسط نیروهای امنیتی مشهد به همراه ۱۳تن از هم كیشان خود بازداشت شده بودند ، همچنان بدون تفهیم اتهام در اداره اطلاعات مشهد بلاتكلیف در بازداشت بسر می برند .

این دو زندانی عقیدتی كه تا كنون حاضر به پذیرش و امضاء فرم های تعهد كتبی ارائه شده از سوی بازجویان و ماموران اداره اطلاعات نشده اند اكنون تحت فشار بسیار زیادی قرار گرفته اند .

گفتنی است، فرم های تعهد حاوی متنی است كه شخص امضاء كننده با امضای آن می پذیرد ضمن انكار اعتقادات مسیحی خود از هرگونه فعالیت و حضور دراجتماعات و گردهمائیهای مسیحیان خودداری كند .

رضا ( استیفان) ۴۸ ساله كه از خادمین یک كلیسای خانگی درمشهد است پس از دستگیری ایشان تاكنون تماسی با خانواده خود نداشته است وی به همراه احسان بهروز 23 ساله و دانشجوی رشته مدیریت دانشگاه مشهد در بازداشت گاه اداره اطلاعات مشهد در بلوار وکیل آباد نگهداری می شود.

مادر احسان بهروز پس از گذشت ۲۰ روز از بازداشت فرزندش وقتی برای چندمین بار به دادگاه انقلاب مشهد مراجعه میكند با بازپرس پرونده بنام "حاج آقا زهدی" دیدار میكند و پس از مذاکره طولانی و تهدید خانواده برای اخذ وکیل با موافقت ماموران وزارت اطلعات موفق به ملاقات با وی می شوند.

ماوران وزارت اطلاعات در این ملاقات اعلام نمودند اگر احسان حاضر به انكار مسیحیت نشود برایش حكم " ارتداد " صادر خواهد شد . آنها اضافه میكنند چون احسان مطابق شناسنامه اش" سید " میباشد از این جهت نیز حساسیت بیشتری روی پرونده وی وجود دارد و خطر بیشتری تهدیدش میكند .

لازم به یاد آوری است دادگاه مشابه ای در مشهد زنده یاد كشیش "حسین سودمند" را كه او هم مطابق شناسنامه " سید " بود پس از چندبار بازداشت و بازجویی های پیاپی ، نهایتن وی را در سوم دسامبر سال 1990 در محوطه زندان مشهد، بدار آویخت. زنده یاد سودمند اولین کشیشی بود که رسمآ توسط مقامات قضایی حکومت جمهوری اسلامی به خاطر عدم انکار دین خود و بجرم "ارتداد" اعدام گردید.

این گزارش می افزاید، ماموران امنیتی به مادر احسان درهمان روز ملاقات گفتند كه اجازه گرفتن وكیل برای احسان را ندارد ! احسان نیز كه به نظر میرسید از سوی بازجویان تحت فشار بود به والدینش در حضور ماموران گفت كه نیازی به وكیل ندارد.

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

مطالب مشابه 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران