بازگشت به صفحه اول

 

 
 

سه شهروند شيرازی در ملاءعام اعدام شدند

خبرگزاری هرانا: سه شهروند شيرازی به نام های "رضا- ر" ۲۸ ساله، "رکن‌الدين- ک" ۲۶ ساله و "ابوالفضل- ف" ۲۵ ساله، صبح امروز شنبه، بيست و هفتم فروردين ماه در ملاء عام اعدام شدند.

بر اساس گزارش منابع خبری دولتی، اين سه تن آبان ماه سال گذشته به اتهام محاربه و افساد فی الارض از سوی شعبه اول دادگاه انقلاب شيراز به اعدام محکوم شده بودند.

حکم نامبردگان که به تازگی در شعبه ۳۲ ديوان عالی تاييد شده بود، مقرر شده بود در‌‌ "فلکه صنايع" شيراز به اجرا درآيد.

گفته می شود اين مکان، محل قتل يکی از پرسنل نيروی انتظامی(سرهنگ قربانی) ست که اين سه نفر "عاملين" وی بودند. مراجع قضايی ديگر اتهامات اين افراد که از اعضای باندی موسوم به "روشنفکر" بودند؛ چندين فقره سرقت، قتل و آدم ربايی اعلام کرده بودند. اين اتهامات از سوی هيچ منبع مستقلی تاييد نشده است.

شايان ذکر است که رضا، رکن الدين و ابوالفضل هنگام خروج از ايران و پناهندگی به يکی از کشورهای اروپايی بازداشت شدند و به پرونده ايشان به طور ويژه رسيدگی شده بود.

----

بی خبری مطلق از یک دانشجوی زندانی در بازداشتگاه اطلاعات شیراز

جمعه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۰

محمد جواد نوروزی دانشجوی سال آخر رشته حقوق دانشگاه پیام نور شیراز در تاریخ۱۵ اسفند پس از احضار به حراست دانشگاه ، بازداشت شده است.

به گزارش کلمه از شیراز، پس از ۴ روز بی خبری از وی با خانواده وی تماس گرفته شده و گفته شده که نامبرده در پلاک ۱۰۰بازداشتگاه وزارت اطلاعات در شیراز زندانی است اما از دلیل بازداشت وی سخنی بهمیان نیامده است.

ماموران همچنین به منزل وی که یک منزل دنشجویی بوده رفته و کلیه لوازم وی از جمله کیس کامپیوتر وی را با خود برده اند .

محمد جواد نوروزی از فعالین ستاد میر حسین موسوی درجریان انتخابات بود که بعد از انتخابات در جریان اعتراضات به نتیجه انتخابات در ۱۶آذر ۸۸ بازداشت و به ۴ ماه حبس تعلیقی محکوم شد. نامبرده پس از حصر خانگی سران جنبش نیز در اعتراضات به حصر سران جنبش شرکت داشت .

تاکنون از وضعیت پرونده وی هیچnاطلاعی در دست نیست و وی کماکان در وضعیت بلاتکلیفی به سر می برد.

----

وخامت حال مادر جعفر گنجی

میزان: بی‌خبری از جعفر گنجی به وخامت حال مادر وی منجر شده است.

به گزارش میزان خبر، دو هفته بی‌خبری مطلق از این علاقه‌مند نهضت آزادی ایران، وضعیت مادر مریض وی را وخیم کرده است.

مادر این زندانی سیاسی از بیماریهای ریوی،قلبی و کلیوی رنج می‌برد.

جعفر گنجی، گرافیست و ساکن تهران است که شامگاه ۲۵ بهمن در منزل شخصی خود توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده است.

پیش از این نیز نهادهای امنیتی به کرات با اعمال قدرتهای غیر قانونی با استفاده از شرایط خانوادگی به ایجاد فشار روانی بر زندانیان سیاسی پرداخته است که از آن جمله می‌توان به حمله شبانه به منزل آرش صادقی یاد کرد که به مرگ مادر وی منجر شد

----

دلنوشته دختر مسعود آقایی درباره شرایط سخت پدرش در اوین، قزلحصار و رجایی شهر؛

پدر! تو شرایط سخت جنگ ایران و عراق را تجربه کرده ای

جمعه, ۲۶ فروردین, ۱۳۹۰

فرزند مسعود آقایی در دلنوشته ای به پدر با توجه به انتقال وی به زندان رجایی شهر و شرایط دشوار این مکان آورده است: بابا روزهای سختی رو تو خوزستان تو سال های جنگ ایران و عراق تحمل کرده، خطرناک ترین مکان ها و سخت ترین شرایط آب و هوایی و … رو دیده و تجربه کرده است.

مسعود آقایی از متخصصان ساختمانی و از مدیران عالی رتبه ستاد بازسازی خوزستان در دوران نخست وزیری میرحسین موسوی و در بحبوحه جنگ بوده است. وی پیش از این نیز در سال هشتاد به اتهام سیاسی در زندان بود که با قید وثیقه آزاد شد. او که سال گذشته به همراه همسرش بدر السادات مفیدی، دبیر انجمن صنفی روزنامه نگاران بازداشت شده بود ، به دلیل شرکت در تجمع های اعتراضی مردم در روزهای پس از انتخابات پر از مناقشه سال گذشته، از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به شش ماه حبس تعزیری محکوم شده است.

متن این دلنوشته که در اختیار جرس قرار گرفت به شرح زیر است:

حدود یک سال پیش، با پدر در مورد بندهای مختلف اوین که در دو دوره بازداشتش دیده بود، شوخی می کردیم. اون موقع اصلا باور نمی کردم حرفی که از روی تخیل احمقانه ام زده ام، روزی اتفاق بیافتد. از اونجایی که همیشه در روابط دختر و پدریمون تا می تونستیم همدیگر رو الکی اذیت می کردیم و تنها محض خنده برای یکدیگر آرزوهای بد می کردیم (روش محبت ما هم این جوریه دیگه)، بهش گفتم :”حالا که اوین رو دیگه یاد گرفتی بهتر زندان های دیگه رو هم امتحان کنی”.

زمانی که براش از دادسرای اوین احضاریه اومد، تنها نکته ای که دلخوشمون می کرد این بود که بودن در کنار دوستانش، این حقیقت تلخ رو براش آسون تر می کند. اما یک ماه بیش تر از ورودش به اوین نگذشته بود که بهش گفتن جرمت امنیتی نیست و باید به زندان قزلحصار منتقلت کنیم. گفتن این نکته شاید ضروری باشه که جرم به اصطلاح غیر امنیتی پدر من توسط شعبه ای (شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب) صادر شده که منحصرا به جرایم امنیتی رسیدگی می کند. جالب تر اینکه بنا به گفته پدرم، در بدو ورود به زندان قزلحصار افسر نگهبان مربوطه هنگام تحویل پدرم بخش اقدام علیه امنیت ملی را از ابتدای اتهام وی برداشته و تنها بخش اخلال در نظم عمومی را نگه داشته تا بتواند وجود یک زندانی امنیتی را در این زندان توجیه کند.

وقتی وارد قزلحصار شد، مکانی که از نظر برخی مسئولان قضایی کشور، زندان با اعمال شاقه به حساب می یاد، وارد اتاقی شده بود ۸ متری، که ۱۵ نفر در اون اتاق ساکن بودند (هر نفر تنها نیم متر مربع!!!). وجود ۱۴ معتاد که تعداد زیادی از اون ها کارتن خوابهایی بودند که به دلیل نداشتن سرپناه با خلاف های کوچک به امید یافتن غذا و جایی برای رهایی از سرمای زمستان خود رو اسیر میله های قزلحصار کرده بودن، شرایط بهداشتی رو انقدر حاد کرده بود که وضعیت پدرم با سابقه بیماری های ریوی برای ما بسیار نگران کننده شده بود. با وخیم شدن وضع جسمی پدرم، علاوه بر حاد شدن بیماری ریوی اش و نیز ابتلا به بیماری های گوارشی و پوستی، بعد از کلی دوندگی به یک اتاق خلوت تر منتقل شد (این دفعه هر نفر یک متر مربع!!!).

تازه داشت به این شرایط عجیب که شاید تجربه ی آن در زندگی برای فردی با موقعیت فرهنگی و اجتماعی پدرم بسیار غیر محتمل باشد، عادت می کرد، که دیروز با تماسی از سوی یکی از زندانیان قزلحصار متوجه شدیم که به رجایی شهر منتقل شده است. شنیدن این خبر، درست در زمانی که ما شمارش معکوس را برای روز آزادیش شروع کرده بودیم، شوک بزرگی بود. یاد گرفتن این نکته از پدرم که در هر اتفاق بد بخش های خوبش رو پیدا کنیم، ما رو امیدوار کرد که در رجایی شهر تا حدودی اصل تفکیک جرایم رعایت می شه و بنابراین مابقی محکومیتش رو در کنار زندانیان سیاسی دیگه سپری می کنه. اما زمانی که از زندان رجایی شهر با ما تماس گرفت، فهمیدیم که در این زندان هم در سالن جرایم عادی خواهد بود. ظاهرا استناد آنها برای عدم انتقالش به بند سیاسی ها کارتکس صادر شده در زندان قزلحصار بوده تا حکم شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب!!!!

با توجه به اینکه گفته بود تمام طول راه (به مدت ۲ ساعت) به دستاشون از پشت دست بند زده بودن و سبب شده بود که نتونه تمام وسایلش رو از زندان قزلحصار به دنبال خودش بیاره، باعث می شد تا نگران وضعیتش باشیم. فکر اینکه چه طور مایحتاجش رو دو سه روز اول جور کنه، ذهنمون رو مشغول می کرد. اما تجربه قزلحصار که به گفته برخی بدترین زندان کشور است، باعث می شد تا تصور کنیم پدرم در این جا هم می تواند روزها را آنگونه که در قزلحصار گذراند، سپری کند. اما در تماس صبح امروز متوجه شدیم که شب تا صبح را در راهروی بند گذرانده است. از شنیدن این خبر اینقدر پریشان بودیم که حاضر بودیم به هر دری بزنیم تا برای آزادی پدرم کاری انجام دهیم. الان که چند ساعت گذشته و راحت تر می تونم فکر کنم، به خودم می گم، بابا روزهای سختی رو تو خوزستان تو سال های جنگ ایران و عراق تحمل کرده، خطرناک ترین مکان ها و سخت ترین شرایط آب و هوایی و … رو دیده و تجربه کرده است.

این که همیشه زندگی رو با همه سختی هاش ساده گرفته شاید تنها امید باقی مانده برای ماست تا آرامشمون رو حفظ کنیم.

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

مطالب مشابه 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران