|
|
|||
شیرین عبادی: هاله جان آزادیت مبارک
زمانی که پدر بزرگوارت در بستر بیماری افتاده بود، همه دوستان بی تاب آمدنت بودند تا آخرین حرف های پدر را بشنوی، اما تو که در بند ظالمان اسیر بودی با کمال شجاعت حاضر نشدی هیچ گونه تعهدی را تضمین آزادیت کنی. هنگام تصویب قوانین تبعیض آمیز علیه زنان فریاد بر آوردی که قوانین ضد زن ناشی از کج فهمی حاکمان است و اسلام بر کسی ستم روا نمی دارد. هاله عزیز، مرگ در بستر شایسته تو نبود ، تو با مرگ شهادت گونه ات زور گویان را رسوا کردی. و چه دردناک است که پیکر بی جانت را همانند مرادت حضرت فاطمه زهرا (س) ، مخفیانه و در سکوت شب به خاک سپردند. خداوند با فاطمه اطهر محشورت دارد. شیرین عبادی ۱۱ خرداد ۱۳۹۰ شمسی ---- «هاله» جان، تو «زن / مادر»ی را معنا دادی ناهید توسلی تغییر برای برابری: ناهید توسلی- وقتی میشنوم هاله آمده بیمارستان برای دیدن پدر، در عین این که خوشحال میشوم در این فکرم که چگونه با او روبرو شوم. شرایط جسمی مهندس سحابی نشان میدهد امیدی به دوباره دیدناش نیست. پله ها را تا طبقۀ دوم، بخش «آی سی یو» بیمارستان پارسیان، با اضطراب بالا میروم. در میان جمعیتِ دوستان و آشنایان و دوستداران پدر، میبینماش. پاهایم کشیده نمیشود. چشمهایمان که به هم میافتد میگوید: «ناهید خانومِ ما... مادر صلح...» تنها میتوانم دست در گردنش بیاندازم. انگاری زبانم قفل شده است. سرم را بر شانه اش میگذارم و میگریم! سرم را از شانه اش بر میدارد. ته چشم هایش، نمی از اشکِ مانده از روزها پیش را - شاید - پنهان میکند. طاقت نمیآورم اینهمه بردباری را، انگاری کوهی در مقابلام. تاب نگاه در چشمهایش را ندارم. دوباره در آغوشش میگیرم و میگریم. کلام در ته حلقم قفل شده است. سرم را از شانه هایش برمیدارد، اشک را از گونه هایم پاک میکند. آوایی نرم میشنوم، انگاری من پدری «در کُما» در بستر دارم. با لبخندی شیرین میگوید: «یادته باباتوسلیتو... من هم بابا....» بقیه حرفها را دیگر نمیشنوم. به سرعت روی مبل طبقۀ دوم ولو میشوم، دستهایم را روی صورت می پوشانم و با بغضی سنگین اشکهایم را فرو میدهم. رو به شرق می رویم. شش بعدازظهر روزی از خرداد، دهمین روز. رو به شرق که میروی، آنهم در بعدازظهر، دیگر آفتاب چشم را نمیزند. رو به شرق که میروی، روبرو زیباتر است. نور خورشید – نه، دوست دارم بگویم نور آفتاب، - که از پشت یعنی از غرب می پاشد، روبرو را روشن تر و دیدنی تر میکند. سرفه هایم بیشتر شده اند. باید تحریک عصبی نشوم. اشک هایم را از چشمهایم با دست پاک میکنم. به نزدیکی میدان لواسان میرسیم، و چه زیبا شده است این روستای کوچک نزدیک تهران، که فردا مادر خاک، این بانوایزد جاودانه، «سپندارمد»، میخواهد ابر انسانی از تبار «قرآن» و «اسلامِ» روزآمد را در آغوش خویش بازپس گیرد. نسیمی خنک میوزد، برگهای درخت گیلاس و گوجه را که در باغستان کوچک زیستی «سحابی»، چه زیبا و شکوهمند اینک بر پیکر در پرچم ایران پیچیدۀ این نماد شرافت که در زیر سایه زار خود آرام خفته است، میوزاند. «هاله تو خیلی بزرگی». دیشب اما، دستهایم را که حلقۀ گردناش کرده ام برمی دارد و میگوید: «ببین، ببین من چقدر بزرگ شده ام، ببین چقدر گنده شده ام!» برای چند لحظه به چهره اش چشم میدوزم، به چشم هایش خیره میشوم... قلبم تیر کشید. چیزی در قبلم میچِلّد... از خود میپرسم: «آیا این همان هاله است!». حس میکنم انگاری در خویش نیست. انگاری... کسی دیگر شده ست! گونه هایش را میبوسم، اشکهایم را، این بار خودم، با گوشۀ شال سیاهی که بر سر دارم پاک میکنم. به سرعت از اتاق بیرون میزنم. در حیاط، درختهای گیلاس و گوجه، شاخه هاشان را چنان سخاوتمندانه بر پیکر «عزت»مان گسترده اند که بوی آسمان بالای سرم را حس میکنم. از پلۀ کوتاهی بالا میروم، روی ایوان. زیر درخت گیلاس، روی زمین، کنار تختی که این مرد بزرگ روی آن خفته است می نشینم. خاطره هایی مغشوق و نامنظم – مانند اکنونِ ذهن ام - از بیست سال دوستی و آشنایی مان با او را ذهن ام به یاد میآورد... نسیم، باز هم به همان آرامی و خنکی میوزد و باز هم برگهای سبز و شاداب، درخت گیلاس و گوجه را می رقصاند. چشم هایم میسوزد... خوابم میبرد... شب نوروز 86 است، آخرین سه شنبه جلسۀ خوانش و تفسیر و تاویل قرآن مان با هاله و مینو تا پس از پایان نوروز. ساعت 10 صبح که در را باز میکنم هاله با گلدان بزرگ گل بنفش نوروزی وارد حیاط می شود. اینهمه گرم و سرشار از محبت... بحثهای همیشگی مان آغاز میشود... نزدیک به دوسال...
شما نمیتونین عدالت رو... جزوه های جلسات قرآنمان رو با خط خوش برام نوشت و آورد... امروز، با بعض گره خورده در گلو جزوه های هاله را تورق میکنم و بخش بخشهایی از آن رو میخوانم: ... دربارۀ خلقت انسانی به خلقت بشر و یا خلقت شما (خلقناکم و خلقناهم) نیز اشاره شده است.... ... پنج آیه آفرینش انسان از خاک وُ گِل و... ... نُه تای دیگر دربارۀ آفرینش مرحله ای و تکاملی از .... ... آدم به صورت یک سمبل و یک مقام به ملائکه معرفی شده است و علم او به اسماء.... ... پس شیطان آن دو را دربارۀ آن (درخت) منحرف نمود.... ... در هنگام فریب خوردن نیز آن دو تن آدم و همسرش همه جا در کنار هم هستند و همۀ ضمائر به صورت مثنی (دونفره) است... ... هبوط آدم و زوجش از بهشت تسرّی می یابد به همه انسانها. اینجاست که سمبلیک میشود. مثل آنکه تجربۀ فریب شیطان برای همۀ انسانها تکرار شده است و همگی... ... موجودیت آدم در بهشت: بازهم در این بخش ضمایر دو نفره و مثنی به کار رفته است... نزدیک دوسال هردو سه شنبه یکبار ده صبح، شادمان از دیدارش، تفسیر و تاویل هایمان را با هم و با مینو کَلکَل می کردیم. در میانه بحث و گفت و گوهای جدی، به مناسبت هایی که مثلاً مربوط به ازدواج چهارگانه مردان یا صیغه و این حرفها که میشد، نکته های خنده دار و بامزه ای میگفت. آنقدر جوک های جالب و نکته دار که خستگی بحث های گه گاه سنگین را از ذهن به در میبُرد. هر وقت اصطلاح زن/مادر را به کار میبردم، نگاهی عمیق میانداخت و میگفت تو این زن/مادر را ول نمیکنی؟ میگفتم هاله، تو خودت قبول نداری که یک زن/مادر نمونه هستی؟ مغزم بیش از این نمیکشد. بیش از این توانم نیست تا از هاله بگویم، از انسانیتِ زن/مادری که نماد عطوفت و بردباری بود، همان بردباری و صبوری یی که از پدر به میراث برده بود، و پدر از آموزه های اسلامی. هاله نماد فروتنی و مهربانی بود، آنچنان مهربان که انگاری مادرِ همۀ «باشندگان» است. هیچگاه، هیچکس او را در شکلی از خشونت – در بدترین شرایط – ندیده بود، آنسان که پدر را، عزت ما را در بدترین شرایط هیچکس ندیده بود که صدایش بلند شود. هاله، پنداری به عالم و عالمیان «ایثار» بدهکار بود. آرامشی سخت آرام دهنده داشت. در جلسات مادران صلح، فروتنانه بر زمین مینشست و با مهری آنقدر آرام و دوست داشتنی، که نمیدانستی درونش چه غوغاییست. غوغای جستجو در آیات قرآن، برای اثبات برابری زن و مرد، هم در آفرینششان و هم در زندگیشان. هاله، تحصیلات دوران دبیرستان تا مقطع سیکل اول را در ژاندارک تهران و سپس در دبیرستان هشترودی ادامه داد. او دانش آموختۀ فیزیک از دانشگاه تهران بود. هاله سحابی با تسلط به زبان فرانسه، چندین کتاب ترجمه کرده است. او مطالعات بسیاری در حوزۀ قرآنی داشت و در رابطه با حقوق زنان پژوهشهای زیادی انجام داده است. بخشی از این پژوهش را در سیامین سالگرد یادمان زندهیاد دکتر علی شریعتی در حسینیه ارشاد در تاریخ 29 خرداد 1386 ارائه داد. باز هم می بایست از هاله بگویم، اما اندوه ام از پرپر شدن هاله بیش از اینام امان نمیدهد... باشد فرصتی دیگر... هاله جان، دیشب که با تو خداحافظی میکردم اصرار کردی شام بمانم... گفتم که باید بروم... کاش مانده بودم... کاش مانده بودم... آمدم اما تا صبح بارها و بارها خواب های آشفته میدیدم و تا هنوز دارم در آشفتگی ام دست و پا میزنم. میخواهم بگویم دوستت دارم: «هاله» تو «زن/مادر»ی را معنا دادی! ---- آه چه محنت ها که کشیدی ایران" ، هاله سحابی "ایراندخت" برابری خواهی به محنت کشته شد!منصوره شجاعی مدرسه فمینیستی: حدود صد سال پیش در تیر ماه سال 1287 مجلس را به توپ بستند. و از آن تاریخ وطن دوستی ، دموکراسی جویی ، و برابری خواهی جرم شناخته شد. حدود دوسال پیش در مرداد ماه سال 1388 مجلس را در مراسم تحلیف بستند که سالگرد مشروطه را به تحلیفی دروغین تاخت زنند. و مردم به میدان بهارستان آمدند. در آن روز هاله سحابی ایراندخت برابری خواهی به ضربات باتوم ماموران انتظامی مجروح شد و سپس دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. گروه "مادران صلح" ، "شورای فعالان ملی مذهبی " ، و جماعتی از زنان فعال خبر را پی گرفتند .... که حضور هاله درهریک از این جریان ها ، حضوری موثر وبه یاد ماندنی بود. دو هفته بعد با قید وثیقه تا برگزاری دادگاه آزاد شد. طبق روال در حلقه ای زنانه به دیدنی رفتیم. خانه اش ، یکی از ساختمان های دانشگاهی در حوالی گیشا ... بوی اصالت و کهنگی می داد و از زرق وبرق تازه به دوران رسیدگی این سالها به جد دور بود خود با دامنی رنگارنگ و صورتی خندان و پیشانی ای که هنوز جای زخم باتوم برآن بود در کنار همسر و فرزندان اش در کار پذیرایی از میهمانان بود و با دوستان به تناسب احوال سخن می گفت و به نوشین احمدی توصیه بچه دار شدن می کرد...!! نه انگار که از زندان آمده و نه انگار که در وطن کودتا زده و محنت کشیده به سر می برد و نه انگار که میدان بهارستان در تسخیر مهاجمان آزادیخواهی است ،نه... او به زندگی، به آیندگان ،به ادامه راه فکر می کرد وکلام اش کلام مهر و امید بود و به همین سیاق نیز از خاطرات زندان می گفت ... شیرین و ساده. عمیق و صادق.... . حکایت کرد که گویا ساعت 9 شب در گوشه ای از سلول بند دویست و نه ، صدای الله اکبر شنیده و ابتدا به این تصور که قراری است شبانه میان ساکنان این طرف دیوار اوین... او نیز با صدای بلند الله اکبر گفته و درمقابل اعتراض زندانبان و واداشتن او به رعایت سکوت سهمگین بند 209 ، به سادگی گفته بود "مگر قرار نیست که ساعت 9 همه الله اکبر بگویند"؟؟ خیلی قرار ها ی دیگر هم بود ... قرار بود کسانی در انتخابات پیروز شوند که دغدغه آزادی و برابری داشته باشند . قرار بود زنان دیگر نصف مردان نباشند . قرار بود دموکراسی و برابری و امنیت و رفاه به یک سان تقسیم شود .. قرار بود تو بمانی و زندگی با صفا و پرمهر ادامه یابد... در پاییز 1389 برای گذراندن دوسال حکم اش به زندان فراخوانده شد . خودش نخواست که خبر خیلی پخش شود . فروتن بودو از دیرباز آشنای زندان و زندانی ... آرام رفت تا دوسال بماند به این امید که پیش از به سررسیدن دوران حبس ، عناد وستیزه جویی به پایان رسد ونسیم آزادی وبرابری درهای زندان را بگشاید. مهندس سحابی بیمارتر شد.... به بهانه زمین خوردن هنگام وضوچشم بست که نبیند آنچه که بروطن میرفت . چشم اش تاب دیدن نداشت .... مگر به دیدار دخترش که قاصد برابری بود و آزادی... مسولین سرانجام سرکیسه شل کرده بودند... هاله موفق شد که بدون پذیرفتن شرط و شروط های غیرقانونی برای دیدن پدر اززندان مرخصی بگیرد... شنیدیم که در این مدت از کنار تخت پدر تکان نخورد و عهد به جا آورد و همواره با عیادت کنندگان پدر به شیرینی و نشاط سخن گفت. مادرِ صلح بود و دخترِوطن دوستی و همراهِ برابری خواهی ...پدر رفت ... واودر تدارک مراسم پدر. حتم در خفا ساک زندان را نیز مهیا می کرد ... دلیل مرخصی را مرخص کرده بودند پس او نیز باید به زندان برمی گشت... عکس پدر را به دسته گلی آذین کرده در دست در صف جلو می رفت .... زنی از تبار آزادی خواهی و برابری جویی ... طلایه دار صف مبارزه ...سرمست از بودن در میان مردمی که پیاله برابری خواهی را ازخمخانه آزادی پر کرده بودند... تشنه نوشیدن جرعه ای از سبوی رهایی .... " جامی بده به یاد وطن ام سلامت ایران 2" و آنگاه نوشیدونوشانده شد...خروشید چونان پیشینیانش و آیندگانش... آه ،که چه کردند زنان دراین صدسال در کنار مردان اشان از همراهی تا پیشروی از پشت سر بودن تا پشت سرگذاشتن... جلوداران صفوف خشونت پرهیزی ..طعمه های چرب ونرم دستگیری، زندانی ، جان باختگی، اعدام...مهاجرت و حالیا که در تشییع پیکربزرگان وطن نیز تشییع می شوند... صدسال پیش مجلس را به توپ بستند و دوسال پیش مجلس را به تحلیف .... امروز دوباره درحواشی بلوای میدان بهارستان راه می روم... حالا دیگر همه را می بینم ...همه زنان این سالها را ...زنان مرکز فرهنگی ،زنان ناشر، زنان هم اندیشی، زنان اسفند، زنان منشور،زنان ملی مذهبی ، زنان کمپین ، مادران صلح ؛ مادران عزا ، زنان تغییر، زنان میدان ؛ زنان کانون ؛ زنان مدرسه،زنان لایحه....آی مینو! به جای اشک ریختن مراقب دختری که به دستت سپرده ام باش ... نرگس دوقلوهارابه که سپرده ؟؟ نسرین که زندان است... فیروزه صابرمگر به ملاقات برادر نرفته ...زهره با آن قلب مریض تنها نرود رفیق اش کجاست... ناهید پسرش را با خودش میبرد؟ طلعت با اوست ؟ مادر سهراب به کدام عزا گریه می کند؟ خداکند فخری سربه هوایی نکند ومراقب احترام با آن عصا و پادردش باشد...پروین هنوز نگران کتابخانه است...چه کسی عقب سیمین خانم میرود ؟ جوان ترها دسته دسته از راه می رسندعاصی و غمگین ...بلواست یا عزا... آی !...زنان این سالها بیایید که تابوت بر زمین نماند... این بار زنان تابوت کشی میکنند... درمیدان بهارستان این شانه های خسته فقط برای بردوش گذاشتن تابوت هاله خم می شوند ... آی! زنان این سالها ...امروزدرمیدان بهارستان رو به سردری که شیران اش به خاک افتادند دوش به دوش هم تابوت هاله را تا به مجلس تسخیر شده پیش می بریم . 1و2. تصنیف "ایران" سروده ملک الشعرای بهار. ---- هاله جان، ای کاش ذره ای از صبوری ات را برایم جا می گذاشتیپرستو فروهر مدرسه فمینیستی: خبر آنقدر ناگوار و یکباره بود که باورش را نا ممکن می کرد : هاله سحابی درگذشت. با بهت روبروی این صفحه لعنتی کامپیوتر نشسته بودم ودرحرکت های عصبی لابلای صفحه ها ی ایننترنتی دنبال تکه خبرهایی میگشتم که راوی مرگ عزیزی بودند. تکرار خبر قطعیت فاجعه بود. هاله تصویر پدر در آغوش گرفته بود تا پیکر عزیز اورا که چراغ زندگی اش بود به خاک بسپارد که زیر ضربه ها ودشنام های ماموران حکومتی از پار درآمد، قلب پاکش از ضربان ایستاد و هلاک شد. زهر این خبردررگهایم جاری است و توان صبر ، توان باور به عدالت و امید را از من گرفته است . بهار امسال به تهران رفته بودم. مثل همیشه یکی از اولین عزیزانی که درتهران به دیدارش رفتم آقای صدر حاج سیدجوادی بود صدای فرسوده و پرمهرش مثل هربار پای تلفن با شوق به من گفت : بیا دخترم بیا ببینمت من خانه هستم. عمرش پایدار که در تمام این سالهای سخت پشت و پناه من بوده است. صلابت وجود شکننده او هربار که به دیدارش رفته ام برایم مرهمی بوده است بر زخم های کهنه ام ، بر بی تابی های ماندگارم. اززبان او خبر بستری شدن مهندس سحابی در بیمارستان را شنیدم. می گفت " میرفته وضو بگیرد و به زمین خورده هو استخوان ران اش شکسته است. " می گفت : " ظلم بی وقفه آقایان کافی نیست حالا دیگر دست روزگار هم ما را به زمین می زند. " غم عالم به دلم نشسته بود که اگر این مردان سالخورده و شریف که سهیم خاطرات زندکی ما بوده اند ، نباشند من به صورت چه کسی نگاه کنم به حرفهای چه کسی کوش بسپارم تا به یاد پدرم بیفتم . روزجمعه ، مثل هرجمعه ای که درتهران هستم به سرخاک پدر ومادرم رفتم. بازهم مامورانی آن دور وبر پرسه میزدند تا تهدید حضورشان را براین سنگ سیاه که نام پدر ومادرم برآن حک شده تحمیل کنند. همان روز با دسته گلی باروبان سبز به بیمارستان رفتم برای دیدار مهندس سحابی همسر وخواهر و بستگان او با همان گشاده رویی همیشگی اشان مرا یک به یک درآغوش گرفتند و احوال پرسیدند ... خانم سحابی کفت عزت ببین پرستو آمده ... مهندس سحابی که چشمهایش را بازکرد ... نگاهش خسته و دردکشید ه بود اما با لبخندی از حال و روزم پرسید ، احوال خانواده و مثل همیشه حرفهای پدرانه زد. وقتی که برایش آروزی سلامت کردم باهمان تقوای همیشگی اش گفت : " جان من که عزیزتر از دیگران نیست ، هرچه توانستیم کردیم کاش خدا رحمت اش را از ما دریغ نکند " . وقتی از احوال هاله پرسیدم مادرش گفت که ماموران با مرخصی اش موافقت نکردند ، شرط و شروطی گذاشته اند که هاله نپذیرفته است . در نگاه مهندس سحابی غرور و گلایه به هم آمیخته بود بار دومی که به دیدار مهندس رفتم دیگر او به کما فرورفته بود... کوله بار سنگین تحمل اش را به زمین گذاشته بود و چشم هایش را بسته بود خانم سحابی که گلهای مرا از دستم میگرفت به گریه افتاد وگفت میدانی که امروزروز تولد عزت است " بعد دستم را گرفت و کنار تخت او در اتاق مراقبت های ویژه برد تا از او خداحافظی کنم . گفت که روزها با او حرف میزند اما نمیداند که او میشنود یانه . کنار تخت همسرش خم شد و آرام در گوش اش گفت عزت ، پرستو برایت گل آورده یک حرفی بزن ، عزت جان.... از اتاق که بیرون آمدم باز غم عالم به دلم نشسته بود که صدای هاله را شنیدم که اسم ام را میگفت روی که برگرداندم ونگاهم به رویش افتاد مثل همیشه مانند آفتابی به من می درخشید. هما ن خنده شیرین و کودکانه همیشگی اش صورتش را بازکرده بود، همان صبوری بی پایانش بر او سایه انداخته بود. حضور هاله مثل آب گوارایی بود که در اوج لجظه تشنگی می نوشی و آرام میگیری. هاله رستگاری مجسم بود و همیشه بخشش مهر وامید میکرد. آن روز فکر کردم که اکر من جای او بودم اگر ماموران حکومتی مهلت آخرین دیداربا پدرم را به قصد از من سلب کرده بودند ، فحش میدادم ، نفرین می کردم ، و خشم می باریدم. اما هاله همچنان صبور بود . و در آغوش خدای مهربانی که همواره همراه خود داشت آرام نشسته بود. هاله نیازی به خشم نداشت، آن قدر که سیراب از تقوا و مهر بود . سالهای پیش هم هربار که دیده بودم اش، اینجا و آنجا ، در خانه مادران عزادار، در خانه زندانیان سیاسی ، همیشه از لزوم مدارا گفته بود. هاله به ماموران گل داده بود و آنها چماق به سرش کوفته بودند. آنها را به مهر و انسانیت خوانده بود و آنها فحش و ناسزانثارش کرده بودند. اما وقتی که او از این صحنه ها می گفت همان لبخند شیرین و کودکانه را برلب داشت ،همان صبوری بی زمان بر او سایه انداخته بود. در تماشای او همیشه از خشم ماندگار خود شرمنده می شدم. هاله نازنین ما پری کوچکی بود که به عاریت در این دنیا می زیست. اینجا مانده بود تا مارا به دوستی و مدارا بخواند. هاله ما فرشته مهر بود که زیر ضربه های ماموران حکومتی تلف شد. و من از خود می پرسم امروز که او مرده است چه کسی ما را به مدارا خواهد خواند؟ چه کسی دربرابر خشونت لبخند مهر خواهد زد؟ هاله جان ای کاش ذره ای از صبوری ات را برایم جا می گذاشتی، طاقتم تمام شده است. ---- آمریکا: ایران باید در باره مرگ هاله سحابی تحقیق کند 1.06.11 دولت امریکا از ایران خواست تا در باره مرگ هاله سحابی تحقیق کند. مارک تونر سخنگوی وزارت امور خارجه می گوید اگر گزارش های مربوط به دخالت نیروهای امنیتی در این حادثه صحت داشته باشد ،بی اعتنایی تاسف بار مقام های ایرانی به حیثیت و شان انسانی را نشان می دهد. هاله سحابی ۵۴ ساله فرزند عزت الله سحابی رییس شورای فعالان ملی مذهبی در ایران بود. به گزارش منابع خبری نزدیک به اصلاح طلبان وی روز چهارشنیه در مراسم تشییع پیکر پدرش پس از حمله نیروهای امنیتی دچار ایست قلبی شد و جان سپرد. در حالی که رسانه های دولتی می گویند او در اثر حمله قلبی درگذشته است. وب سایت کلمه نوشته است هاله سحابی در حالی که ماموران سعی داشتند عکس پدرش را از دست او خارج کنند، به زمین افتاد و دیگر بلند نشد. اما رسانه های دولتی می گویند وی در اثر ناراحتی های قلبی درگذشته است. آنها همچنین وقوع هر گونه درگیری بین سوگواران و نیروهای امنیتی را تکذیب می کنند. با این حال ایرنا،خبرگزاری دولتی ایران می گوید ماموران امنیتی ۵ نفر را که قصد بر هم زدن نظم را داشتند ،دستگیر کرده اند. عزت اله سحابی پیش از انقلاب اسلامی به دلیل انتقاد از رژیم شاه زندانی شد و پس از انقلاب نیز به علت انتقاد از روحانیان حاکم به زندان افتاد. وی روز دوشنبه در سن ۸۱ سالگی در بیمارستان درگذشت. هاله سحابی در جریان سرکوب اعتراض های پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۹ بازداشت و به دوسال زندان محکوم شد. منبع: صدای آمريکا ---- کلاودیا روت: مرگ هاله سحابی؛ "جنایتی با انگیزه سیاسی" 02.06.2011 کلاودیا روت، رئیس حزب سبزهای آلمان، به مناسبت مرگ هاله سحابی بیانیهای منتشر کرد. وی ضمن ابراز همدردی عمیق خود، این مرگ را "جنایتی با انگیزه سیاسی" خواند و خواستار تحقیق مستقل در اینباره و مجازات عاملان این "جنایت" شد. رئیس حزب سبزهای آلمان در بیانیه خود متذکر شده است که در غم از دست دادن هاله سحابی «ما در کنار همه خویشاوندان و خانواده سحابی، مادران صلح و همه فعالان حقوق زنان و مبارزان راه دموکراسی در ایران قرار داریم.» کلاودیا روت در بیانیه خود که در شامگاه چهارشنبه (۱ ژوئن) منتشر شده است، به زندگی خانم سحابی اشاره میکند و تأثیرات عمیقی که مبارزات سالیان دراز پدرش، عزتالله سحابی، در راه دموکراسی بر او داشته است. خانم روت در بیانیه خود نوشته است: «او (هاله سحابی) در زمان مرخصی از زندان هنگام مراسم خاکسپاری پدرش درگذشت. بنا به گزارش شاهدان عینی، شرکت کنندگان در این مراسم عزاداری مورد هجوم سرسپردگان دولت ایران قرار گرفتند و یکی از نیروهای امنیتی بهطور وحشیانهای خانم سحابی را مورد حمله قرار داد و در کنار جسد پدرش، جراحات شدیدی به وی وارد شد.» رئیس حزب سبزها اقدامات صاحبان قدرت ومسئولان سیاسی ایران را "بیحرمتی به حقوق انسانها و وحشیانه" خوانده است. وی در بیانیه خود متدکر شده است که اینگونه رفتارها نشاندهنده «ترس یک سیستم حتی از یک مراسم عزاداری به عنوان خطری برای خود» است. کلاودیا روت ضمن محکوم کردن "حمله وحشیانه" به هاله سحابی، مرگ وی را "جنایتی با انگیزه سیاسی" خوانده است. او خواستار «تحقیق مستقل درباره این موضوع و مجازات عاملان این جنایت» شد. منبع: دويچه وله
|
||||