|
|
|||
رضا خندان: همه آن اتفاقات مقابل چشمان گریان فرزندانم رخ داد گفتگو با همسر نسرین ستوده درباره بازداشت چند ساعته خانواده دوشنبه, ۱۷ مرداد, ۱۳۹۰ رضا خندان همسر نسرین ستوده در صفحه فیس بوک خود اعلام کرد روز یکشنبه ۱۶ مرداد مسولین زندان اوین نه تنها از ملاقات حضوری بچهها جلوگیری کردند بلکه کل خانواده را به همراه خواهر نسرین ستوده تاعصر بازداشت کردند. نسرین ستوده که از ۱۳ شهریور ۱۳۸۹ در بازداشت است، در دادگاه به جرم “اقدام علیه امنیت ملی، تبانی و تبلیغ علیه نظام و عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر” به تحمل ۱۱ سال حبس تعزیری، ۲۰ سال محرومیت از وکالت و ۲۰ سال ممنوعیت خروج از کشور محکوم شده است. این حقوقدان و فعال حقوق بشر طی این یک سال تحت شدیدترین فشارهای روحی و روانی قرار گرفت و بارها از ملاقات با فرزندان خردسالش محروم شد اما همچنان پای اعتقادات خود ایستاده است. وی که وکالت بسیاری از زندانیان جریانات پس از انتخابات را به عهده داشت در آستانه برگزاری دادگاه برای تعلیق پروانه وکالت اش در نامه ای به همسرش می نویسد: من چه پروانهی وکالت داشته باشم یا نداشته باشم به احکام ناعادلانهی آنها معترضم. میخواهند دادگاهی برپا کنند تا پروانهی وکالتم را ابطال کنند. البته پروانهی وکالتی دارم که سعی کرده بودم ضمیمهی شرافتم باشد. اگر روزی پروانهی وکالت را حکومتی از من بگیرد، شرافتم را که با هیچ حکمی نمیتواند بگیرد. همان مرا بس. تا زمانی که این احکام غیر عادلانه به حیات خود ادامه میدهد و تا زمانی که دادگاه انقلاب به صدور احکام اعجاب انگیز خویش ادامه میدهد، عزیزم، من بیپروانهی وکالت یا با پروانه، به این احکام معترضم.اعتراض به احکام ناعادلانه نیاز به پروانهی وکالت ندارد. به آنها بگو پروانهام را از من بگیرید، عدالت را نه؟ رضا خندان همسر نسرین ستوده در گفتگو با خبرنگار کلمه می گوید: من ذره ای انتظار ندارم تفاوتی قائل شوند بین همسر من و بقیه ی زندانی ها اما از همکارانشان و وکلای کانون وکلا شنیدم که بازداشت یک وکیل اداب و رسوم خاصی دارد. یعنی اینها میگویند قاضی و وکیل دو بال فرشته ی عدالت هستند وقتی با اینها برخورد می شود قوانین و مقررات حکم می کند شان وکیل و قاضی حتی اگه ثابت شده باشد که مجرم است در مراحل بازداشت و بازجویی رعایت شود. روز گذشته دو فرزند خردسال رضا خندان و نسرین ستوده در راهروهای دادسرا و زندان تجربه های تلخی داشتند. تجربه هایی که محتوای تاریخ قضاوت را در کشورمان می سازد. متن کامل گفتگوی خبرنگار کلمه را با رضا خندان همسر نسرین ستوده با هم میخوانیم: ممکن است توضیح دهید دیروز حین ملاقات چه مشکلی برایتان ایجاد شد؟ من و خانواده ام سرگرم گفتگو با همسرم بودیم که ناگهان یکی از مسئولان زندان آمد و دستش را از بین من و دخترم دراز کرد و سعی داشت دفترچه یادداشت من را که مطالب شخصی خودمان مثل سفارش هایی که خانومم میدهد و من در آن مینویسم را بدون هیچ دلیلی از ما بگیرد. ایشون سعی داشت دفترچه ی من را به طرز غیر عادی و زننده ای از دستان ما بیرون بکشد و من مقاومت کردم و دفترچه را به وی ندادم. مسئواین هم در واکنش به برخورد من همه ما را، خانوادگی، بازداشت کردند و گفتند که حق ندارید از اینجا بیرون بروید تا دفترچه را بدهید و بعد از مدت کوتاهی کیف خواهر خانم ستوده هم به لیسا درخواست برای بازرسی هایشان اضافه شد. به لحاظ قانونی شما اجازه داشتید که دفترچه یا کیف همراه داشته باشید یا مخفیانه وارد کرده بودید؟ من غیر قانونی دفترچه را آنجا نبرده بودم و این کاملا قانونی است و منعی ندارد. همه ی ملاقات کنندگان همراه با خود نه فقط دفترچه که، تلفن و کیف و همه چیز میبرند. اصلا بازرسی در ملاقات عمومی وجود نداره و همه مجاز هستند وسایل خود را همراه داشته باشند. من هم اولین بارم نبود همیشه می بردم. اصلا دفترچه و یادداشت کردن امر طبیعی ای است. زندانیان درخواست هایی دارند و ما برای پیگیری کارهایشان و درخواست هایشان ناچاریم که یادداشت کنیم ما آنقدر حضور ذهن نداریم که بتوانیم همه ی موارد را حفظ کنیم. مقاومت من به این دلیل بود که برای بازرسی وسایل شخصی ما باید حکم قضایی داشته باشید. کودکان شما را هم همراه با شما به دادسرا منتقل کردند یا بچه ها را فرستادید منزل؟ همه ی ما را تا ساعت ۵ در راهروهای آنجا و در آن فضای پر تنش نگه داشتند. بچه های من خیلی آسیب دیدند. دخترم گریه می کرد و بدتر از همه این که این اتفاقات در مقابل چشم همسرم رخ داد. بعد هم ما را به دادسرای اوین منتقل کردند و با مسئولین دادسرا حرف زدیم و ساعتها آنجا منتظر نگه داشته شدیم و آنها همچنان اصرار داشتند به بازرسی بدنی و کیف و دفترچه یادداشت. بالاخره دفترچه را تحویل مسئولان دادید یا خیر؟ البته من به عنوان نشان دادن همکاریم همان برگه را که یادداشت کرده بودم به آنها نشان دادم که همسرم ظرف خواسته بود و یه سری کارهای شخصی که گفته بود و من یادداشت کرده بودم. من آن برگه را کندم و به آن ها دادم که فکر نکنند چیز خاص خطرافرینی یادداشت کردم اما آنها قبول نکردند و میخواستند کل دفتر را ببینند. من هم به قاضی دفترچه را دادم که خود قاضی گفت این که چیزی ندارد و تعجب کرده بود از این همه جنجال. برخورد ماموران با شما و فرزندانتان چطور بود؟ این چند ساعت خیلی پر تنش بود. بچه ها بین سربازها و در راه پله ها و راهروها اینطرف و آنطرف کشیده می شدند. ساعت ۳ و نیم بعد از ظهر پسرم در بغلم بود واقعا خیلی گرسنه شده بود و من هر چه به ماموران آنجا گفتم چیزی برای بچه تهیه کنین گناه دارد گوش کسی بدهکار نبود و دنبال کارای خودشان بودند. تا ساعت ۵ که اونجا بودیم من بارها درخواست کردم که برای بچه ها غذایی تهیه شود و آنها طفره رفتند و نهایتا از یکی از سربازها خواهش کردیم یک بیسکویت برای بچه ها تهیه کند که به جای نهار بخورند و بیشتر از این اذیت نشوند. بچه های من امروز خیلی اذیت شدند و من مطمئنم آسیبی که توی دادسرا و اوین دیدند به این راحتی ها ترمیم نخواهد شد. نهایتا چه اتفاقی افتاد که رهایتان کردند؟ بعد از کلی رفتارهای ناشایست نهایتا از طرف دادسرا نامه ای نشانمان دادند که به آنها مجوز می داد ما و وسایلمان را بازرسی کنند. البته فقط یک نامه را نشانمان دادند ولی من به خاطر شرایط بچه ها پذیرفتم و اجازه دادم وسایلمان را بازرسی کنند و همانطور که مشخص بود چیزی پیدا نکردند که دال بر مجرمیت باشد و یا وسیله ای داشته باشیم که خلاف باشد. نهایتا ساعت ۵ ما را رها کردند. مشخصا در سالن ملاقات یا قبل از ان مشکل خاصی با خانم ستوده ایجاد شده بود که چنین حساسیتی را ایجاد کرده بود؟ همسر من قبل از ملاقات وقتی فهمیده بود که ملاقات حضوری نیست در اعتراض تصمیم داشته که به سالن ملاقات عمومی نیاید اما چون بچه ها آمده بودند و نیامدن مادرشان اذیتشان می کرد به سالن امد اما گفت از دفعه ی بعد اگر ملاقات حضوری بچه ها را قطع کنند نمی آیم. نسرین با من صحبت از اعتصاب غذا کرد اما قطعی نگفت و نمیدانم با اتفاقی که افتاد چه کار خواهد کرد و تا هفته ی دیگر باید صبر کنیم. البته من همواره توصیه کردم که اعتصاب غذا نکند. در حال حاضر شما خبر دادید به خانم ستوده که آزاد شده اید یا ایشان در نگرانی از وضعیت شما هستند؟ همان ابتدای این درگیری ملاقات تمام شد، صدا قطع شد و پرده ها پایین آمد و تا هفته ی دیگر روز ملاقات ما هیچ خبری از هم نداریم و قطعا نگرانی وجود دارد برایش. البته ایشون متوجه نشد که ما چند ساعت بازداشت بودیم مگر اینکه خود ماموران به او اطلاع دهند. ما هیچ ارتباطی تا یکشنیه ی آینده با ایشون نخواهیم داشت. با توجه به اذیت شدن خودتان و خصوصا فرزندانتان و اینکه نهایتا مشخص شد شما هیچ خلافی مرتکب نشده بودید قصد شکایت ندارید؟ والا اگر بخواهم شکایت کنم باید به خودشان شکایت کنم. من قطعا با مشورت وکلای خودم اینکارو میکنم اگه لازم بود. اما به هر حال از خودشان به خودشان شکایت کردن را نمیدانم چه جوابی میدهد. در واقع اقدام بعدی شما چه خواهد بود؟ من با وکلای محترم خودم و خانومم که لطف دارن همیشه مشورت میکنم و اگه لازم یا صلاح باشد شکایت خواهم کرد مگر اینکه مسئولین زندان دست از این رفتارها بردارند. تاکیدم الان روی ملاقات بچه هاست. به خاطر شرایط سنی و روحی خاصشان. ما از مسئولان انتظار داریم که به طور مرتب و با برنامه ملاقات حضوری وجود داشته باشد. این خواسته ی زیادی نیست. من هیچ وقت نگفتم همسر من را آزاد کنید البته به شدت معتقدم که حقش هم هست ازادی اما حالا که اصرار هست ایشون را نگه دارند حداقل حقوقش را رعایت کنند. فکر میکنید دلیل فشار مضاعفی که بر خانم ستوده وارد می شد از کجا ناشی شده؟ والا من هم نمیدانم. من ذره ای انتظار ندارم تفاوتی قائل شوند بین همسر من و بقیه ی زندانی ها اما از همکارانشان و وکلای کانون وکلا شنیدم که بازداشت یک وکیل اداب و رسوم خاصی دارد. یعنی اینها میگویند قاضی و وکیل دو بال فرشته ی عدالت هستند وقتی با اینها برخورد می شود قوانین و مقررات حکم می کند شان وکیل و قاضی حتی اگه ثابت شده باشد که مجرم است در مراحل بازداشت و بازجویی رعایت شود. شهریور پارسال همسرم بازداشت شد و اولین ملاقات حضوری ما خرداد ماه امسال بود. دادستان یا مسئولان قضایی این حق را از ما دریغ میکردند و به ما ملاقات نمیدادند. در تمام ایام عید نوروز هم هیچ ملاقاتی نداشتیم. عیدی که قاعدتا باید به خانواده ها مرخصی و ملاقت حضوری بدهند، ما حتی ملاقات کابینی هم نداشتیم. از ۲۶ اسفند تا ۱۹ فروردین هیچ ملاقاتی نداشتیم. این مظلومیت بچه ها و فشاری که به خانواده ها می آید واقعا غیر قابل تحمل هست. سخنی با مسئولین قضایی کشور دارید؟ حرف های من را مطالعه کنند اگر خلاف واقع گفتم بیایند و اعلام کنند. دلایل خود را بگویند و اعلام کنند که چرا و به چه جرمی دو تا بچه را اینقدر از حضور مادر محروم میکنند و در ایام عید از پشت دیوارهای شیشه ای هم حتی محروم بودند از دیدار مادر. یک نکته هم باید یادآوری کنم. ما کم کم به سالگرد بازداشت همسرم نزدیک می شویم و این یعنی به سالگرد درگذشت پدرشون نزدیک میشویم. من میخواهم یاد اوری کنم که یکی از بزرگترین فشارهایی که همسر من همواره درباره ی آن حرف میزند این است که در سلول ناگهان به اوخبر فوت پدرش را داده اند بدون اینکه اجازه دهند در مراسم تشییع و ختم شرکت کند. این ماجرا فشار زیادی به همسرم وارد کرده و هنوز آزارش می دهد. ---- بازداشت های خانوادگی نگرانی از پروژه اعتراف گیری جدید آرش بهمنی دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۰ روز خبرنگار براساس تقویم جمهوریاسلامی، با "بازگشت احمد زیدآبادی به زندان پس از 48 ساعت مرخصی" همزمان شد؛ بازداشت کوهیار گودرزی و مادرش و احضار دوستان و نزدیکان وی به نهادهای امنیتی نیز نگرانی فعالان سیاسی از "پروژه اعتراف گیری جدید" را برانگیخته است. احمد زیدآبادی، روزنامهنگار و دبیرکل سازمان دانشآموختگان ایران (ادوار تحکیم وحدت)، روز گذشته به زندان رجاییشهر بازگشت. وی پس از دو سال و دو ماه زندان، برای مدت 48 ساعت به مرخصی آمده بود. زیدآبادی شنبه شب، برای معرفی خود اقدام کردو ابتدا به وی اعلام شد لازم نیست به زندان بازگردد اما روز بعد به زندان فراخوانده شد. یکی از کسانی که در منزل زیدآبادی حاضر بوده در این مورد میگوید: "آقای دکتر تاکید زیادی داشت که سر ساعت به زندان برود. قرار برای معرفی ساعت چهار بود و بزرگترین نگرانی دکتر همین مساله بود که نکند دیرتر به زندان برسد". او ادامه میدهد: "در این دو روز هم دکتر رفتار مشابهی از خود نشان میداد. درباره دو سال زندان بدون مرخصی، هم بند بودن با زندانیان عادی و یا قاتلان و... به گونهای سخن میگفت که گویا اتفاق خاصی نیست. این حد از رفتار بدون کینه و این حد از آرامش برای همه ما عجیب بود". برخی دیگر از افرادی هم که در این دو روز به ملاقات احمد زیدآبادی رفته بودند از روحیهی بالای وی در مدت کوتاه مرخصی سخن گفتهاند. احمد زیدآبادی، دبیرکل سازمان ادوار تحکیم، که تنها یک روز بعد از انتخابات بازداشت شده بود، برای مرخصی مجبور به سپردن وثیقهای پانصد میلیون تومانی شد. وی در دادگاه انقلاب به شش سال زندان، پنج سال تبعید و محرومیت مادام العمر از هرگونه فعالیت سیاسی و شرکت در احزاب و هواداری و مصاحبه و سخنرانی و تحلیل حوادث، به صورت کتبی یا شفاهی محکوم شد و دادگاه تجدید نظر هم حکم دادگاه بدوی را مورد تایید قرار داد. احمد زیدآبادی، در سال ۱۳۹۰ برنده جایزه آزادی مطبوعات جهانی سازمان یونسکو ۲۰۱۱ موسوم به "گیلرمو کانو" شد. بازداشت مادر و فرزندکوهیار گودرزی، فعال سابق دانشجویی و از فعالان حقوقبشر، روز یکشنبه هفته گذشته و در شهر تهران بازداشت شد. یک روز پس از بازداشت وی، مادر او، پروین مخترع، نیز در شهر کرمان توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. یکی از نزدیکان خانواده کوهیار گودرزی در این باره به "روز" گفت: "مادر کوهیار روز دوشنبه و یک روز پس از بازداشت فرزندش، در حالیکه تنها و در منزلش در کرمان بود، توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده است. نیروهای امنیتی کامپیوتر شخصی، تعدادی کتاب و لوازم شخصی کوهیار و مادرش را هم با خود بردهاند. خانم مخترع در حال حاضر در زندان مرکزی کرمان و با زندانیان مواد مخدر و قاتل هم بند است. وی در این مدت تنها یک بار موفق شده به مدت کمتر از یک دقیقه با یکی از بستگانش صحبت کند و از بازداشت خود و کوهیار خبر دهد". وی میگوید: "آنگونه که ما مطلع شدهایم، خود کوهیار حوالی ظهر روز یکشنبه هفته گذشته در تهران بازداشت شده. متاسفانه نه نهاد بازداشت کننده مشخص است و نه مکانی که کوهیار پس از بازداشت به آن منتقل شده. از وضعیت سلامتی او هم اطلاعی در دست نیست". کوهیار گودرزی، از اعضای کمیته گزارشگران حقوق بشر، سال گذشته نیز بازداشت و در دادگاه به یک سال زندان محکوم شده بود. وی پس از گذراندن دوران محکومیت خود، از زندان آزاد شد. این منبع آگاه همچنین به روز گفت: "در روزهای گذشته بسیاری از دوستان و نزدیکان کوهیار به نهادهای امنیتی احضار شدهاند. سه تن از دوستان غیرسیاسی وی نیز درمیان احضارشدگان بودهاند و از آنها درباره رفتارها و زندگی شخصی کوهیار سئوالاتی پرسیده شده. این مساله نگرانی درباره وضعیت کوهیار را افزایش میدهد. یعنی اگر در ابتدا تصور بر این بود که بازداشت خانم مخترع برای جلوگیری از اطلاعرسانی درباره وضعیت فرزندش بوده، اکنون به نظر میرسد سناریویی علیه فعالان حقوق بشر نوشته شده و قصد بر این است که پروژه اعتراف گیری جدیدی را آغاز کنند". وی ادامه میدهد: "در روزهای گذشته علی کلایی، از فعالان حقوق بشر، با تایید حکم 7 سال زندان خود رو به رو شده و ظاهرا برای اجرای حکم به زندان فراخوانده شده است. از طرفی، سعید جلالیفر، دیگر عضو کمیته گزارشگران حقوق بشر نیز، بدون تشکیل دادگاه، به زندان فراخوانده شده، آن هم از طریق اعمال فشار غیرقانونی بر وثیقهگذار. زمانی هم که برای حل مشکل به دادسرای اوین مراجعه میکند، بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل میشود. از وضعیت و شرایط سعید جلالیفر هم هیچ اطلاعی در دست نیست. آغاز دور جدیدی از فشارهای غیرقانونی بر فعالان حقوق بشر و بازداشت آنها، میتواند نشانهای باشد از برنامهای معین برای پروژه اعتراف گیری؛البته به نظر میرسد با آغاز فعالیت احمد شهید، گزارشگر ویژه حقوق بشر نیز بی ارتباط نیست". بازگشت حمیدرضا محمدی به زندان حمیدرضا محمدی، ملقب به ماهان، از جمله زندانیانی که به اتهام همکاری با انجمن پادشاهی ایران، زمستان سال 83 بازداشت شده بود نیز، پس از حدود دو ماه مرخصی، به زندان بازگشت. محمدی از زمان بازداشت حق استفاده از مرخصی را نیافته بود؛ گفته میشود پس از انتخابات سال 88، او از تماس تلفنی و ملاقات حضوری نیز محروم مانده بود. وی که به بیش از 11 سال زندان محکوم شده است، اواخر خردادماه سال جاری برای نخستین بار به مرخصی آمد. از سوی دیگر، رضا خندان، همسر نسرین ستوده، به سایت کلمه گفته است که وی به همراه فرزندان و خواهر نسرین ستوده، پس از مراجعه به زندان برای ملاقات با این وکیل دادگستری، چندین ساعت بازداشت شدهاند. وی اعلام کرده که "بهانهی بازداشت، درخواست بازرسی لوازم شخصی خانواده بود که ما با آن مخالف بودیم و خواستار ارائهی حکم قضایی شدیم". در همین حال، بازداشت فعالان قومی در شهرهای مختلف نیز افزایش یافته است. بنابرگزارش سایت خبری موکریان، فرهاد وکیل نیا (معلم)، مازیار محمدی (دانشجو)، مریم (مناره) امینی، جمال و عزیز خانی (شاعر)، نعیم نجفی (دانشجو) و سجاد جهانفر (پژوهشگر) از جمله بازداشت شدگان هستند. این افراد همگی از چهرههای فرهنگی شهر گیلانغرب هستند و تاکنون دلیلی برای بازداشت آنها ذکر نشده است. در تحولی دیگر، آیدین موغانلی از فعالین مدنی ترک نیز در اطراف شهر مغان توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده است. هنوز مشخص نیست دلیل بازداشت این فعال مدنی چیست. در ماههای گذشته سعید نعیمی عضو سازمان ادوار دفتر تحکیم وحدت و سعید موغانلی شاعر و نویسنده ی ترک نیز بازداشت شدهاند. ---- دادگاه دکتر محمد ملکی و یادداشت ایشان به دادگاه
چهار شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰
-
۰۳ اوت ۲۰۱۱ دکتر محمد ملکی در اسفند ماه سال 1388 طبق کیفرخواست صادره توسط دادگاه انقلاب به محاربه متهم شده بود. همچنین اتهامهای دیگر ایشان توهین به آیتالله خمینى، آیتالله خامنهاى و نیز تبلیغ علیه نظام ذکر گردیده بود. دادگاه وی بدلیل مشلات جسمی و درمانی چندین مرتبه به تعویق افتاد تا نهایتا طبق احضاریه شعبه 28 دادگاه انقلاب اعلام شده بود که ایشان باید روز چهارشنبه مورخ پنجم مرداد 1390 در دادگاه حاضر شود. دکتر ملکی بدلیل غیرقانونی دانستن دادگاه در آن حضور نیافت و علیرغم حضور وکلا در دادگاه، قاضی اصرار داشت که باید هر طور شده متهم در جلسه حضور یابد و یادداشت ایشان و وکلا را هم نپذیرفت و روز شنبه 8/5/1390 را برای حضور متهم و وکلا تعیین کرد. دکتر ملکی برای اینکه رسما در حضور قاضی اعلام کند دادگاه را به رسمیت نمیشناسد، در دادگاه حضور یافت و طبق یادداشتی بار دیگر اعلام کرد دادگاه را صاحب صلاحیت رسیدگی به اتهامات خود نمی داند. به این ترتیب جلسه محاکمه ایشان پایان یافت تا طبق قانون در اسرع وقت حکم دادگاه اعلام گردد. لازم به یادآوریست که ایشان قبلا اعلام کرده بود به علت عدم صلاحیت دادگاه بدوی، تقاضای تجدیدنظر در حکم صادره را نخواهد کرد . در زیر متن نامه دکتر محمد ملکی مبنی بر عدم حضور در دادگاه و همچنین یادداشت ایشان به دادگاه درباره اتهامات وارده جهت اطلاع افکار عمومی منتشر میشود. * * * بسم الحق ریاست محترم دادگاه انقلاب اسلامی، شعبه 28 با احترام به اطلاع میرساند؛ اینجانب محمد ملکی به دلایل زیر از حضور در دادگاه معذورم: در اعتراض به کشتار، شکنجه، دستگیری و محکومیت و زندانی نمودن تعدادی از دانشجویان، استادان، معلمان، زنان، روزنامه نگاران، وکلای دادگستری، کارگران، فعالان حقوق بشر و دیگر هموطنان به حکم دادگاههای غیرقانونی، تنها به جرم اظهار عقیده در سالهای اخیر غیر قانونی بودن دادگاه اینجانب به دلیل عدم رعایت اصل 168 قانون اساسی و دیگر اصول این قانون عدم امکان مطالعه کیفرخواست تنظیمی علیه اینجانب ضمنا یادآور میشوم که قاضی محترم میتوانند حکم غیابی صادر نمایند. در پایان ذکر این نکته ضروریست که وکلای بسیار عزیزم استادان گرامی آقایان دکتر یوسف مولایی و دکتر محمد شریف هر طور صلاح بدانند در دفاع قانونی از اینجانب عمل خواهند کرد. استاد بازنشسته دانشگاه تهران – دکتر محمد ملکی * * * بسم الحق یادداشت دکتر محمد ملکی خطاب به دادگاه انقلاب شعبه 28 فَسَتَذکُرُونَ ما اَقُولُ لَکُم وَ اُفَوِضُ اَمری اِلَی الله اِنَ اللهَ بَصیرٌ بالعَبادِ بزودی گفتار مرا ]با احساسِ پشیمانی[ بیاد خواهید آورد و من کار خود را به خدا وامیگذارم زیرا نسبت به حال بندگان بیناست. سوره غافر (40) آیه 44 غرض و نیت من از این یادداشت، دفاع شخصی نیست چون دادگاه را فاقد صلاحیت برای رسیدگی به اتهامات وارد شده به خود می دانم بنابراین میخواهم از فرصت بهره گیرم و برای ثبت در تاریخ قضا در نظام ولائی ، شکایتی و حکایتی را عرضه دارم، شکایت را وامیگذارم به یومَ تُبلِی السرائر در پیشگاه عدل الهی، اما حکایت به گذشتهای نه چندان دور برمیگردد، آن هنگام که قاضی محترم و نماینده معظم دادستان یا در این جهان پرغصه و قصه نبودند و یا دوران بیخبری کودکی و نوجوانی را میگذراندند. آنگونه که از وکلایم شنیده ام ( کیفرخواست را ندیده ام ) ارتباط من با سازمان مجاهدین بزرگترین و پررنگترین اتهام من است که بهمین مناسبت در کیفرخواست تنظیمی من را «محارب» دانسته اند. از این رو مناسب دیدم بازگشتی به خاطرات گذشته خود داشته باشم. جهت باز کردن گوشه هائی از کتاب زندگی ام . * * * پس از کودتای 28 مرداد سالِ 1332 و آن دوران استبدادزدهی پس از کودتا که جمعی از مدافعان آزادی در نهضت مقاومت ملی گرد آمدند و علیه استبداد سلطنتی به ستیز برخاستند و پس از چند سال غرب بویژه آمریکا ناگزیر شاه را واداشتند تا فضای نسبتاً باز سیاسی در ایران بوجود آورد، در چنین شرایطی گروههای سیاسی از جمله جبهه ملی دوّم فعال شدند و از دِل جبهه ملی جمعیت نهضت آزادی ایران به خواست بزرگانی چون آیتالله طالقانی، دکتر سحابی، مهندس بازرگان و ... متولد شد و توانست جمعی از جوانان متدین و مبارز را بخود جلب کند که پس از یکی دو سال تعدادی از آنها با جدائی از نهضت آزادی، سازمان مجاهدین خلق ایران را پایه گذاری نمودند با هدفِ مبارزه انقلابی علیه نظام شاهی. من به دلایل متعدد از جمله اینکه با عدم وابستگی به گروههای سیاسی فعالیت بیشتری علیه استبداد سلطنتی می توانستم بنمایم با این تشکل و دیگر احزاب و گروهها همکاری تشکیلاتی نداشتم اما از آنجا که جوانهای تشکیلدهنده این سازمان و دیگر سازمانهای مبارز و آزاداندیش، علیه استبداد سلطنتی مبارزه می کردند از هیچ حمایت انسانی در حق آنها بویژه دانشجویان دریغ نمیکردم، خصوصاً پس از عضویت در هیأت علمی دانشگاه تهران که امکانات بیشتری برای کمک به دانشجویان مجاهد و مبارز در اختیارم بود. از سالِ 1340-41 که مبارزات اجتماعی شکل دیگری بخود گرفت جمعی از روحانیون وارد صحنه مبارزه علیه استبداد شدند. مبارزات صد روزهی روحانیت در اعتراض به قانون ایالتی و ولایتی که طبق موادی از آن به زنان حق انتخاب کردن و انتخاب شدن میداد و سوگند به قرآن مجید را به سوگند به کتاب مقدس تغییر داده بود از جمله موادی بود که اعتراض روحانیت را برانگیخت . همین امور موجب اعتراض مراجع آن روز از جمله آیتالله خمینی قرار گرفت که با ارسال نامههای متعدد و اجتماع در مساجد و مراکز مذهبی بالاخره دولت عقبنشینی نمود و آن لایحه را پس گرفت. پس از این حادثه در سال 1342 در اعتراض به انقلاب سپید!! شاه و قانون کاپیتولاسیون بار دیگر مردم و جمعی از روحانیون و مراجع دست به اعتراض زدند و آیتالله خمینی در سخنرانیهای خود گذشته از حکومت ، اکثریت روحانیون خاموش و بیتفاوت را به شدت مورد اعتراض قرارداد. قیام 15 خرداد سال 42 که موجب سرکوب شدید مردم شد فضای سیاسی کشور را به شدت امنیتی کرد و بسیاری از سیاسیون از جمله سرانِ نهضت آزادی و جبهه ملی در کنار آیتالله خمینی دستگیر شدند. در سال 1344 جمعی از جوانان مبارز و مذهبی که به نهضت آزادی پیوسته بودند از این جمعیت جدا و سازمان مجاهدین خلق را پایه گذاری کردند که بالاخره در سال 1350 این تشکل وارد مبارزه مسلحانه علیه رژیم شد و سران و بنیانگذاران آن قریب باتفاق دستگیر یا اعدام شدند. من در عین حال که بسیاری از بنیانگذاران سازمان را میشناختم و در کنار آنها در جلسات تفسیر قرآن آیتالله طالقانی در مسجد هدایت و مسجد همت تجریش و مراکز دیگر شرکت میکردم و با آنها آشنائی و دوستی داشتم اما به دلیل اینکه بیشتر در حسینیه ارشاد همراه دکتر شریعتی فعالیت می کردم، کمتر با تشکلهای سیاسی در ارتباط بودم. در آن زمان تمام تلاشم این بود که استقلال فکری خودم را حفظ کنم و چنین کردم. اما در تمام این مدت مدافع و کمک کار گروههائی بودم که با ظلم و استبداد در ستیز بودند و بعلت محیط کارم که دانشگاه بود بیشتر با دانشجویان و استادان مذهبی و غیرمذهبی مبارز در ارتباط بودم از سالِ 1347 پس از سفر به اتریش برای مطالعات علمی از سوی دانشگاه تهران تا هنگام انقلاب ، ارتباطِ تنگاتنگی با انجمنهای اسلامی دانشجویان خارج از کشور داشتم و در حقیقت رابط دانشجویان داخلی و خارجی بودم. در سالهای نزدیک به پیروزی انقلاب در دانشگاه و مساجد و دیگر مراکز مذهبی علیه استبداد فعال بودم که به این دلیل بارها مشکلاتی از سوی ساواک برایم فراهم شد ، امّا به دلیل عدم وابستگی تشکیلاتی به گروههای سیاسی این مشکلات به گونه ای نبود که روند فعالیت هایم را متوقف نموده و یا کند سازد ( به کتاب شریعتی به روایت اسناد ساواک جلد سوم صفحات 484 ـ 485 ـ 489 مراجعه گردد ) . در آن زمان تعدادی از روحانیونی که پس از پیروزی انقلاب صاحب مقامات عالی در جمهوری اسلامی شدند به عدم وابستگی تشکیلاتی من به سازمانها و گروههای سیاسی بویژه گروههای مذهبی از جمله مجاهدین معترض بودند!. از تابستان سال 57 و راهپیمائی عید فطر که به خواست دانشجویان و با بهانهی بازگشائی حسینیه ارشاد صورت گرفت و بعد از تأسیس سازمان ملی دانشگاهیان ایران (تابستان 57) فعالیتهای سیاسی من بعنوان یک استاد مذهبی در داخل و خارج دانشگاه بشدت گسترش یافت و از آنجا که وابسته به هیچ گروه و دسته و سازمان و حزب خاصی نبودم نظراتم و برنامههایم مورد پذیرش گروهها با دیدگاههای متفاوت قرار میگرفت. سرانجام دانشگاههای سراسر کشور یکپارچه علیه دیکتاتوری قیام کردند. تا اینکه حادثه به یاد ماندنی تحصن 25 روزه استادان دانشگاه تهران (29 آذر تا 23 دیماه سال 1357) در دبیرخانه دانشگاه پیش آمد. پیامد مبارزات مردم و در راس آن دانشگاهیان و تعدادی از روحانیان بویژه آیت الله خمینی منجر به فرار شاه (26 دیماه 57) و پیروزی انقلاب در 22 بهمن سال 57 بود. انقلابی که تا حدود بسیار زیادی مرهون فعالیتهای دانشجویان و استادان و جمعی از روحانیان و توده مردم میباشد و این حقیقتی است که بر هیچ کس پوشیده نیست اگرچه گروهی آن را نپذیرند. رابطه بسیار نزدیک من با آیتالله طالقانی و استادان و دانشجویان که یکی از علل آن عدم وابستگی ام به گروه و سازمانی خاص بود موجب شد که بعد از پیروزی انقلاب تنها کاندیدای پست بسیار حساس ریاست دانشگاه تهران معرفی شوم که جهت اطلاع بطور فشرده به آن اشاره میکنم. آن روزها دانشگاه تهران بعنوان سنگر آزادی محل تجمع گروههای گوناگون با مواضع سیاسی متفاوت وکانون بحث و گفتگو بین صاحبان اندیشه بود، و برای اینکه دانشگاه به رسالت اصلی خود که دانش و اندیشه است بازگردد می بایست هرچه زودتر در اختیار دانشگاهیان قرار میگرفت و تعلیم و تعلم آغاز میشد تا پس از سر و سامان گرفتن دانشگاه تهران که مادر دانشگاههای سراسر کشور نام گرفته بود، دیگر دانشگاهها و مدارس و ادارات و کارخانهها و غیره وضع عادی پیدا میکرد و کشور به روال طبیعی بازمیگشت. حاکمان جدید بر آن بودند که باید در رأس دانشگاه تهران کسی قرار گیرد که مورد تأئید گروههای سیاسی با اندیشههای گونه گون باشد. بعد از بحثهای زیاد در شورای انقلاب و دولت و دیگر مقامات ذیصلاح قرعهی کار را بنام منِ بیچاره زدند، چون همگان میدانستند من به هیچ حزب و سازمانی وابسته نیستم. روند کار از این قرار بود که اصرار مهندس بازرگان نخستوزیر و مهندس صباغیان بر قبول مسئولیت اداره دانشگاه تهران در من که بهیچوجه داوطلب اینکار نبودم مؤثر واقع نشد تا بالاخره متوسل به آیتالله طالقانی که نفوذ زیادی روی من داشت و ارادتم به ایشان بسیار بود شدند. پیک آیتالله (دکتر عبدالکریم لاهیجی) مرا پیدا کرد و نزد ایشان برد. در آنجا جز من، آقای طاهر احمدزاده، لاهیجی و چند نفر دیگر حضور داشتند. بعد از اظهار ارادتِ مجدد به جناب طالقانی، ایشان بحث ریاست دانشگاه تهران را پیش کشیدند. آیتالله اصرار داشت اینکار را بپذیرم، خدمتِ ایشان گفتم: که هرچند در انقلاب ضدسلطنتی و مبارزات ضداستبداد چون قطره ای در دل دریا حضور داشته ام و از همه چیزم بخاطر پیروزی انقلاب گذشتم، لیکن هیچگاه در اندیشه چنین مسئولیتهایی نبوده و نیستم و اجازه خواستم که همان معلم ساده باشم و در کار تدریس و تحقیق، که معتقدم از این راه خدمت بیشتری به انقلاب میتوانم بکنم بمانم ، امّا ایشان بر نظر خود بسیار مصر بودند. بالاخره بعد از بحث مفصل فرمودند: «اینکه میخواهم و میگویم امر امام است». من که آن موقع هنوز مقلد ایشان بودم چارهای جز قبول این امر نداشتم اما با این شرط که بنا به خواست و آرزوی آقای طالقانی، اولین مرکز دولتی که بصورت شورای واقعی اداره میشود دانشگاه تهران باشد، این کار را پذیرفتم و با انتخاب اعضاء شورای مدیریت دانشگاه تهران مشغول کار شدیم . علت اصلی اصرار آقایان عضو شورای انقلاب، دولت و حتی آیت الله خمینی بر انتخاب من به این جهت بود که وابسته به هیچ گروه و دسته و سازمان سیاسی نبودم و در آن شرایطِ بسیار حساس پس از پیروزی انقلاب تنها چنین شخصی میتوانست مرکز علمی پر اهمیتی مانند دانشگاه تهران را اداره نماید. به هرحال کارهای مملکت کم کم روی روال عادی قرار گرفت تا آنجا که مقدمات انتخابات اولین دورهی مجلس شورای ملی فراهم شد. در همان ایام یک روز آقای دکتر مفتح که در آن موقع رئیس دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران و از دوستان و همکارانِ دانشگاهیِ قدیم من بود، به دفتر کارم آمد و از من خواست که موافقت کنم بعنوان کاندیدای مجلس شورای ملی از سوی حزب جمهوری اسلامی برای شهر تهران معرفی شوم. به ایشان پاسخ دادم که چون نمیخواهم وابسته به هیچ حزب و گروهی باشم از اینکار معذورم و خواهشِ دوست محترم و عزیز را رد کردم، هر چند ایشان پافشاری می کرد که کاندیدای یک حزب شدن دلیل عضویت در آن حزب نیست، با این حال از پذیرش درخواست وی صرفا بدلیل پرهیز از تعلقات حزبی امتناع نمودم. بد نیست به این نکته هم اشاره کنم که وقتی مرحوم دکتر بهشتی پیش از پیروزی انقلاب میخواست مقدمات تأسیس حزب جمهوری اسلامی را فراهم کند یک لیست 40 نفره بنام مؤسسین حزب تهیه کرده بود که نام من و دکتر پیمان و مرحوم دکتر سامی هم جزء 40 نفر بود. وقتی دکتر بهشتی لیست را در اختیار ما گذاشت ما سه نفر هر یک به دلیلی نپذیرفتیم و من بخاطر آنکه نمیخواستم وابسته به حزبی باشم از پذیرش این امر خودداری نمودم. چند روز از ماجرای ملاقات با جناب دکتر مفتح نگذشته بود که مطلع شدم احزاب و گروههای سیاسی زیادی از جمله سازمان مجاهدین من را برای وکالت مجلس کاندیدا کردهاند. بلافاصله نامهای به روزنامه ها از جمله کیهان و اطلاعات فرستادم که در آن آمده بود وابسته به هیچ حزب و گروه و سازمانی نیستم و در شرایطی که هر داوطلبی کوشش میکرد آراء بیشتری به دست آورد من در تأئید عدم وابستگی خود این تکذیب نامه را منتشر کردم. شماره، تاریخ و متن نوشته ضمیمه است (اطلاعات شماره 16076 مورخ 28 بهمن 1358 و کیهان 29 بهمن 1358) (1) . لازم به توضیح است که من از سوی مردم منطقه شمیرانات طی یک جلسه عمومی که در مسجد جامع تجریش برگزار شد موظف به داوطلبی برای مجلس شورای ملی شدم. چند ماه پس از ماجرای انتخابات ، صحن مقدس دانشگاهها با بهانهی انقلاب فرهنگی و اسلامی شدن مورد هجوم قرار گرفتند و بسته شدند. شورای مدیریت و شورای عالی دانشگاه تهران طی نامههائی این عمل را به زیان توان علمی و فرهنگی کشور ارزیابی کردند و با آن مخالفت نمودند . امّا کسانی که وجود دانشگاههای مستقل را مغایر سیاستهای سلطه طلبانه خود میدانستند سیل اتهام را روانه دانشگاهها و دانشگاهیان نمودند. در سالگرد بسته شدن دانشگاهها در جلسهای که از سوی دانشجویان تشکیل شده بود آثار زیانبار بسته بودن دانشگاهها در آن یک سال را تشریح کردم و طی مقالهای تحت عنوان «انقلاب فرهنگی یا کودتای فرهنگی» نظرات خودم را در این مورد مطرح کردم. صحبتهای من در آن جلسهی دانشجوئی و این مقاله همراه با این اتهام که وابسته به مجاهدین و کاندیدای آنها برای مجلس شورای ملی بودم بدون آنکه نامی از تکذیب نامه اینجانب و اعلام عدم وابستگی به گروهها و دستههای سیاسی برده شود موجب دستگیری و محکومیت قطعی اینجانب به ده سال زندان شد که از تیر ماه 60 تا مرداد 65 زندانی شدم. پس از خروج از زندان در وضعیتی که متعاقب اعتراض به اخراجم از دانشگاه، دیوان عدالت اداری شکایت اینجانب را وارد دانست و میتوانستم مجدداً به دانشگاه برگردم اما ترجیح دادم بازنشسته شوم. پس از مدتی کناره گیری از کار تدریس و تحقیق به پیشنهاد جمعی از همکارانم در دانشگاه آزاد اسلامی بکار تدریس و تحقیق مشغول شدم. با علاقه شدیدی که به کار تحقیق داشتم اولین مرکز تحقیقات صنایع غذائی را در یک کارخانه صنایع غذائی تأسیس کردم و حدودِ 8 سال روی عوامل سرطانزا در مواد غذائی تحقیق نمودم. کار با ماده شیمیائی (بنزن) Banzen که خود سرطانزاست برای جداسازی عوامل سرطانزا، موجب بیماریام شد و آزمایشهای متعدد نشان داد مبتلا به سرطان شدهام. یکی از دخترهایم که در تورنتوی کانادا بود پس از اطلاع از بیماریم با اصرار مرا وادار کرد که برای ادامهی معالجه به آنجا بروم. با زحمات زیاد پس از 25 سال موفق به دریافت گذرنامه شدم و توانستم به تورنتو بروم. پس از مدتی اقامت، دو تن از افرادی که از پیش از انقلاب با آنها آشنا بودم و در مبارزات ضد نظام شاهی شرکت داشتند به من تلفن زدند و جویای حالم شدند. من میدانستم آنها وابسته به سازمان مجاهدین هستند اما تماس تلفنی آنها را یک امر انسانی و اخلاقی جهت احوالپرسی از یک استاد پیر و بیمار می دانستم نه چیز دیگر، آنها هم خوب میدانستند من اگر اهل ورود به تشکیلات یا سازمانی بودم اینکار را در جوانی و آن هنگام که تشکیلات آنها از امکانات بیشتری در ایران برخوردار بود و به این لحاظ بسیاری از مقامات عالی جمهوری اسلامی آن موقع سعی در نزدیکی با آنها داشتند، به این تشکیلات وارد می شدم . در مدت اقامت در تورنتو تلفن های زیادی برای احوالپرسی از شاگردان و همکاران و دوستانم از نقاط مختلف اروپا و آمریکا داشتم تا اینکه چند روز پیش از بازگشت به ایران فردی که خود را فیلابی معرفی می کرد از آمریکا به من تلفن زد. من نام ایشان را شنیده بودم اما هیچگونه آشنائی با ایشان نداشتم. ضمن احوالپرسی گفت: من در آمریکا در شهری نزدیک تورنتو زندگی می کنم و دوست دارم شما را از نزدیک ببینم و جویای حال باشم. من که او را تنها به عنوان یک ورزشکار ایرانی می شناختم موافقت کردم. ایشان همراه با یک فرد دیگر که او را نمی شناختم بدیدن من آمدند دو سه ساعت با هم بودیم. ضمن معرفی و شرح چگونگی حضور وی در آمریکا آگاه شدم که عضو شورای ملی مقاومت است . در جریان گفتگو وی اظهار داشت: جای شما در شورای ملی مقاومت است و بسیاری از دوستان دانشگاهی نیز آنجا هستند. پاسخ دادم که جای من در وطنم ایران است و هیچگاه نخواسته و نمی خواهم به هیچ تشکل سیاسی وابسته باشم و انشاءالله تا آخر عمر استقلال فکری خود را حفظ خواهم کرد. ایشان خداحافظی کرد و رفت. پیش و پس از اقامتم در تورنتو و تماس تلفنی آن سه نفر برای احوالپرسی هیچگاه با آنها و هیچ فرد وابسته به سازمان در خارج کشور هیچگونه ارتباطی نداشتهام و ندارم و هرگونه ادعایی در این مورد را مردود می دانم و اگر سندی در این زمینه وجود دارد و وزارت اطلاعات یا هر سازمان اطلاعاتی دیگر مدعی وجود آن است، اعلام کند تا سیهروی شود هر که در او غش باشد. و اما در مورد گروههای فعال سیاسی در داخل کشور افتخار میکنم که ضمن استقلال فکری با همه گروهها آشنا و دوست هستم و مناظره و تبادل اندیشه مینمایم. به افکار و اندیشههای همهی آنها احترام میگذارم و سعی کرده و میکنم با شنیدن «اقوال» آنها از بهترینشان بهره گیرم. با راست ترین و چپ ترین آنها بدور از تفکرات سیاسیِ هر یک، رابطه انسانی دارم و در صورت لزوم سخت ترین نقدها را به افکار یکدیگر می زنیم و در عین حال همراه آنها به مسافرت و گردش و کوه و مهمانی میروم و خلاصه رابطه خانوادگی داریم . به همهی انسانهائی که بخاطر آزادی و برابری و حقطلبی تلاش و مبارزه میکنند عشق میورزم و کوشیدهام همیشه خصم ظالم و یار مظلوم باشم. * * * و اما بیمناسبت نمیدانم به یک بند دیگر از کیفرخواست تنظیمی اشارهای داشته باشم و آن اهانت به «امام و رهبریست». فکر میکنم تنظیم کنندگان کیفرخواست تفاوت «انتقاد» و «اهانت» را از یاد بردهاند. به تمام نوشتههایم مراجعه کنید هرگز به کسی توهین نکردهام، اما انتقاد بسیار نمودهام چون اینکار را وظیفهی انسانی خود میدانم. معتقدم هر مسلمانی باید آمر به معروف و ناهی از منکر باشد. مگر امام معصوم امام علی هنگام حکومت نفرمود: یکی از حقوقِ من به شما تذکر و نقد از اعمال من است. این گفتهی امامی است (علی علیهالسلام) که ما به پیروی از او افتخار میکنیم. از این گذشته مگرآقای خمینی و آقای خامنهای بالاتر از امام معصوم هستند که مرتکب هیچ خلاف و خطائی در دوران صدارت و رهبری نشده باشند. نقد از اعمال و کردار و گفتار آنها وظیفهی من بعنوان یک ایرانی بوده است و من اینکار را کردهام. نمیدانم با چه ملاک و میزانی کیفرخواست نویس از نوشتههای من توهین و اهانت استنباط کرده است؟ در اینجا لازم میدانم اشارهای به سیرة پیامبر اکرم در برخورد و رفتار با مخالفین و مشرکین و منافقین در «صلح حدیبیه» داشته باشم تا راهنمائی باشد برای آنها که مدعی پیروی از راه آن پیامبر آگاهی هستند ولی با هر بهانهای منتقدین خود را منصوب به این جریان و آن جریان میکنند و به جان آنها میافتند تا آنها را از صحنه خارج کنند. خوشبختانه 60 سال زندگی سیاسی من چنان روشن و شفاف است که بسیاری از سردمداران حکومتِ اسلامی اگر غرض و مرضی نداشته باشند، میتوانند شهادت دهند که من چگونه زیستهام و چه دورانی از زندگیم را صرف مبارزه با ظلم و بیداد کردهام. حال نماینده محترم دادستان با کدام منطق دینی و عرفی من را متهم به "محاربه " کرده است را باید روشن فرمایند و اگر به اعتقاد و نظر فقهی بزرگترین فقهای شیعه به نقل از امامان معصوم « شرط تحقق محاربه اقدام مسلحانه است » اقدام مسلحانه من چه بوده است؟ و سلاح من در این اقدام چه بوده؟ من یک سلاح در دست داشتهام و دارم و آن سلاحی است که خداوند به آن قسم یاد کرده (ن والقلم و ما یسطرون) و اگر قرار است بخاطر آنچه میگویم و با قلم در دفاع از حق مینگارم سر ببازم، چه باک که اگر وظیفهی امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با ظلم و بیداد در نظام ولائی اقتضا میکند قربانی شوم، با افتخار بوسه بر طناب دار خواهم زد. صدها گل سرخ و یک گل نصرانی / ما را ز سر بریده میترسانی گر ما ز سر بریده میترسیدیم / در محفل عاشقان نمیرقصیدیم * * * نکته بسیار مهم دیگری که باید در میان بگذارم و در کیفر خواست آمده است اینکه اینجانب پس از پیروزی انقلاب سه بار ( 12 تیر 1360 تا اواخر مرداد 1365) و ( 21 اسفند 79 تا شهریور 1380) و ( 31 مرداد 1388 تاکنون) به جرم ضد انقلاب بودن زندانی، شکنجه و محاکمه شده ام. راستی چرا؟ بعنوان یک ضد انقلاب، در این 30 سال پس از پیروزی انقلاب چه کرده ام که سزاوار چنین مجازاتهایی باشم؟ من که نامم جزء فعالان انقلاب 1357 ثبت شده چگونه است که بنام یک ضد انقلاب دچار چنین سرنوشتی شده ام. اصولاً در نظام ولائی تعریف انقلاب و ضد انقلاب چیست؟ می گویند هر انقلابی را با هدفها و شعارهای آن می شناسند. شعار انقلاب ضد سلطنتی سال 1357 چه بوده و با چه هدفی صورت گرفت؟ انقلاب ایران با چند هدف بوقوع پیوست: استقلال، آزادی، جمهوریت و اسلامیت ( اسلام مترقی و پویا)، مگر جز این است که معتقدان به این اصول، انقلابی و مخالفان و توطئه گران علیه این اصول ضد انقلاب هستند؟ من چه کسی هستم و جایگاهم در این تقسیم بندی کجاست؟ من که بعنوان یک ایرانی ضد ظلم و استبداد شاهد بودم بلافاصله پس از پیروزی، گروهی شعارها و اهداف انقلاب را مصادره و به جان انقلابیون واقعی افتادند چه باید می کردم، سکوت یا افشاگری؟ من راه دوم را انتخاب کردم ( به گفته ها و نوشته هایم پس از انقلاب مراجعه کنید). مگر می شد در برابر آنهمه تجاوز به قانون اساسی و بی عدالتی سکوت کرد؟ آیا آن ده ها هزار نفر که در دهه ی 60 به زندان افتادند شکنجه شدند و اعدام گردیدند، همه علیه انقلاب یعنی آزادی، استقلال و جمهوریت و اسلامیت قیام کرده بودند؟ آنها که خودرا در صفوف انقلابیون واقعی جا زدند و با زیر پا گذاشتن آرمانهای انقلاب و تظاهر به انقلابی بودن سکان کشتی قدرت را به دست گرفتند و به جان انقلابیون راستین افتادند و هر یک را به بهانه ای ( طاغی، یاغی، منافق، مرتد، محارب و ... ) از پیش پای خود برداشتند و بر همه ی امور مسلط شدند و پس از 30 سال حکم رانی کشور را به جایی رساندند که وقتی چهار "صالح !" منتخب شورای نگهبان برای ریاست جمهوری به مناظره نشستند، اتهاماتی به یکدیگر وارد کردند که تکرار آنها برایم شرم آور است و بعد هم پس از پایان انتخابات همانها که تا دیروز قدرت را در دست داشتند و بنام جمهوری اسلامی خود را انقلابی و منتقدین را خائن و ضد انقلاب می نامیدند، به گفته جناح رقیب دزد و دروغگو و خائن ، منافق جدید و فتنه گر و عوامل بیگانه و جیره خوار آمریکا و اروپا شدند و به این سوال کسی پاسخ نداد که این همه فساد و فحشا و اعتیاد و دزدی های چند صد میلیاردی و ... را چه کسی یا کسانی بوجود آوردند؟ انقلابی ها یا ضد انقلابها؟! و امروز صاحبان ثروتهای کلان ، برجها و کاخها و ... کیانند؟ مدافعان چهار ستون انقلاب یعنی آزادی و استقلال و جمهوریت و اسلام مترقی هستند یا چپاول گرانی که هر منتقدی را ضد انقلاب می نامند و آنها را خفه می کنند تا دیگر صدای اعتراضی بلند نشود و خود را ذوب شده در ولایت فقیه می دانند و در پشت این شعار هر کاری را علیه مردم انجام می دهند؟ من کیستم؟ از چپاولگران و دزدان و دروغگویان یا از مدافعان آزادی و استقلال و جمهوریت و مردمسالاری؟ یک دادگاه عادلانه وظیفه دارد مشخص کند که آیا من باید امروز بعنوان یک ضد انقلاب در این دادگاه حاضر شوم یا یکی از ظالمان، آدمکشان و چپاولگران بیت المال و خائنین و دزدان دانه درشت به جای من می نشست؟ مطمئن باشید روزی ملت به قضاوت خواهد برخاست و حکم عادلانه صادر خواهد کرد . والسلام . |
||||