نامه مادر «بهنام ابراهیم زاده» به فرزند دربندش

بهنام ابراهیم زاده، زندانی سیاسی و فعال حقوق کودکان، بیش از یک سال است که محروم از حق مرخصی و حتی ملاقات حضوری در بند ۳۵۰ زندان اوین نگهداری می شود.
به گزارش کلمه، این زندانی سیاسی ۲۲ خرداد ماه سال گذشته توسط ماموران امنیتی بازداشت شد و مدتی را در بند ۲۰۹ زندان اوین گذراند. وی ابتدا در دادگاهی به ریاست قاضی صلواتی به بیست سال حبس تعزیری محکوم شد که پس از اعتراض وکلای مدافعش، این رای در دیوان عالی کشور نقض شد. وی در دادگاهی دیگر که چندی پیش برگزار شد، به پنج سال حبس قطعی محکوم شده است.
مادر ابراهیم زاده در نوشته ای کوتاه خطاب به فرزندش، از دلتنگی هایش می نویسد و می گوید: «من نمی دانم چرا و به چه جرمی تو پشت میله های زندان هستی در حالی که تنها گناهت این بوده که نتوانسته ای نسبت به جامعه و سرنوشت انسانها بی تفاوت بمانی. تو کودکان کار و خیابان، کودکان بد سرپرست و بی سرپرست را همچون فرزند خود دانسته و آنها را همچون فرزند خود دوست داشتی، آیا این است سزای کسی که کودکان سرزمینش را همچون فرزندان خود دوست دارد؟ آیا سزای او میله های زندان و دیوارهای بلند و سیم های خاردار است؟»
متن کامل این نامه که برای انتشار در اختیار کلمه قرار گرفته، به شرح زیر است:

پسر عزیزم، بهنام
بیش از یک سال است که سایه ات در خانه مان نیست. نمی توانم میزان دلتنگی ام را برایت بگویم چرا که نمی توان محبت هیچ مادری به فرزندش را با کلمات به تصویر کشید. تنها می توانم بگویم که من، همسر و تنها فرزندت به شدت دلتنگ تو هستیم. تو که اکنون پشت میله های زندانی و ماه هاست حتی در آغوش کشیدن تو از ما دریغ شده است.
فرزندم
من نمی دانم چرا و به چه جرمی تو پشت میله های زندان هستی در حالی که تنها گناهت این بوده که نتوانسته ای نسبت به جامعه و سرنوشت انسانها بی تفاوت بمانی. تو کودکان کار و خیابان، کودکان بد سرپرست و بی سرپرست را همچون فرزند خود دانسته و آنها را همچون فرزند خود دوست داشتی، آیا این است سزای کسی که کودکان سرزمینش را همچون فرزندان خود دوست دارد؟ آیا سزای او میله های زندان و دیوارهای بلند و سیم های خاردار است؟
آنها من و تو را از کوچکترین حقوق خود محروم کرده اند، تو حتی نمی توانی به مرخصی بیایی و من نمی توانم به عنوان یک مادر به جز از پشت میله ها تو را ببینم. اما با همه اینها به همه کسانی که چنین سرنوشتی را برای تو رقم زده اند اعلام می کنم که من به فرزندم افتخار می کنم و از خداوند شاکرم که فرزندی به من داده که تنها به وظایف انسانی خود عمل کرده است. من در دعاهای شبانه ام همواره رو به خداوند متعال گفته ام که تو تنها پناه مظلومان و ستمدیدگانی، پس فرزند من و دیگر فرزندان این سرزمین را که تنها به جرم دوست داشتن همنوعان و وطنشان اکنون در بند هستند، در سایه حمایت خود قرار بده. و فرزندم، بدان که پایان این شب سیاه به زودی سپید خواهد بود.
مادر دردمندت
عایشه مدرسی
شهریور ماه سال ۹۰

----

تماشاگران اعدام قاتل پل مدیریت چه می‌گویند؟

حاشیه نگاری عباس طهماسبی زاده، خبرنگار قانون از اعدام قاتل پل مدیریت؛
پشیمانم
قانون: چپ و راست قدم می‌زدم و با حاضران گفت‌وگو می‌کردم، مادری را دیدم که در گوشه‌ای نشسته بود و به فرزند شیرخواره‌اش شیر می‌داد، از خودم پرسیدم که او در ساعت
۵ صبح اینجام چه می‌کند! چند متر آن طرف تر دیدم که پدری فرزند خردسالش را روی گردنش سوار کرده بود تا صحنه اعدام را ببیند.

بعد از حضور در محل اجرای حکم قاتل قاضی مقدس در سال 86 با خود عهد بسته بودم تا دیگر در هیچ صحنه اعدامی حاضر نشوم. امروز هم قصد رفتن نداشتم اما تنها دلیلم برای حضور در مراسم اجرای حکم کوشا،عامل قتل پل مدیریت، ‌مصاحبه با افرادی بود که برای تماشا می‌آمدند؛ آن هم تماشای مرگ.
ساعت که از نیمه شب گذشت، کوشا تمام ذهنم را فراگرفت، جوانی که با عشق یکطرفه خود جنایت خونینی رقم زد، چند ساعت بیشتر با مرگ فاصله نداشت. خدا می‌داند که کوشا لحظات پایانی عمرش را چگونه سپری کرد.
ساعت 4:15 از منزل خارج شدم. زمانی که راننده آژانس از مسیر و علت حضورم در آن صحنه جویا شد، کوشا را ستود. راننده جوانی بیست و سه ساله بود که مهسا را به دلیل جواب رد دادن به کوشا مقصر می‌دانست.
"بابا طرف دوست داره، برات میمیره، به خاطر این دوست داشتن زده کشتت" این جمله قسمتی از صحبت‌های راننده بود. وقتی از او پرسیدم آیا مهسا حق نداشت که این پیشنهاد را رد کند، گفت:" دختره هم حق زندگی داره، اما مگه پسره هم حق زندگی نداشت؟ کاری کرد که مهسا به کس دیگری نرسد".
به محل اجرای حکم که رسیدم، عقربه‌ها ساعت 4:35 را نشان می‌دادند،‌چراغ گردان ماشین‌های نیروی انتظامی از دور خودنمایی می‌کرد. از خودرو که پیاده شدم جماعتی را دیدم که برای اجرای حکم لحظه شماری می‌کردند.حدود 600-500 نفری آمده بودند.
هر چه ساعت می‌گذشت تعداد مردم هم زیادتر می‌شد. از هر قشر و جنسی بودند؛ از پیر تا جوان، از چادری و مانتویی و عده‌ای که گویا برای مهمانی آمده بودند. گویی این جماعت برای تفریح آمده بودند از چند نفری که علت حضورشان را جویا ‌شدم؛ از سر بیکاری آمده بودند یا برای دیدن صحنه‌های وحشتناک.
احمد که 18 ساله بود گفت از 3:30 بامداد آمده آن هم برای دیدن حرکت‌های وحشتناک! مرد 50 ساله‌ای که با فاصله کمتری ایستاده بود علت حضورش را مانند دیگران عنوان کرد؛ دیدن صحنه مرگ یک انسان.
در مسافت سیصد متری که حاضران ایستاده بودند، چپ و راست قدم می‌زدم و با حاضران گفت‌وگو می‌کردم، مادری را دیدم که در گوشه‌ای نشسته بود و به فرزند شیرخواره‌اش شیر می‌داد، از خودم پرسیدم که او در ساعت 5 صبح اینجام چه می‌کند! چند متر آن طرف تر دیدم که پدری فرزند خردسالش را روی گردنش سوار کرده بود تا صحنه اعدام را ببیند.
به سراغ پسری رفتم که در گوشه‌ای چرت می‌زد، گفت «آمده‌ام که "دگرگون" شوم» معنای دگرگونی را که پرسیدم گفت: « مشتی! من از خوابم زدم، چشام باز نمی‌شه، سه تا از دوستام به اجبار منو آوردن و حال دیدن حکم رو ندارم"

گزارش چندرسانه‌ای قانون از اظهارات تماشاگران مراسم اعدام قاتل پل مدیریت را از اینجا بشنوید

سمت فرد دیگری رفتم که خودش را سهیل معرفی کرد، سهیل پشت سرهم سیگار می‌کشید، او گفت: «دوست داشتم جای این پسر بودم، این پسر چون با یک دختر رابطه نداشته یکدفعه دلش پیش کسی گیر کرد، دید طرف اهمیتی نمی ده مجبور شد دختره رو بکشه، از قدیم گفتن دیگی که برای من نمی‌جوشه می‌خوام....»
سهیل که انگار با کوشا زیاد همزادپنداری می‌کرد گفت:«من خودمو که امشب گذاشتم جای این پسره، گفتم اگه روزی خواستن منو اعدام کنن تو ملاعام باشه، می دونی چرا؟ باز چهار نفرو می‌بینم، آخرین لحظه آسمونو و ادمارو می‌بینم، عشق می کنم و می میرم نه تو چهاردیواری و در بسته که کسی صندلیتو هم نمی‌زنه یک دکمه می زنه می‌کشه بالا»
صدای اذان صبح در فضا پیچید، برخی گمان کردند که کوشا را آوردند اما کوشا ساعت 6 صبح آمد. با قدم‌های استوار نزدیک محل اجرای حکم شد،خبرنگاران صداوسیما از او خواستند که اگر حرفی برای گفتن دارد، بیان کند و این جوان نیز تنها به این جمله بسنده کرد: «پشیمانم»
کوشا با پابند و دست بند به روی داربست رفت، ماموران نقابدار طناب سبز رنگ به گردن او انداختند.
قاری قرآن طبق روال اجرای احکام قصاص، سوره آل عمران و آیه « وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَاْ أُولِیْ الأَلْبَابِ» را خواند و بعد نوبت خواندن حکم از سوی معاون دادستان تهران شد.
ساعت 6:15 دقیقه بود که معاون دادستان تهران گفت: «و اکنون حکم به اجرا در می‌آید»، ماموران اجرای حکم تخت زیرپای کوشا را کشیدند و کوشا در حالی‌که فلش دوربین‌های عکاسان صورت او را درخشان کرده بود، در سکوت حضار به آخر خط رسید.
زمانی که اجرای حکم به فعل در آمد باز این دوربین گوشی‌های همراه حضار بود که بدنبال ثبت این صحنه‌های دلخراش بود. با افرادی که در حال فیلمبرداری بودند صحبت کردم، از جذابیت این تصاویر سخن گفتند، از بلوتوث‌هایی که به ساعت نکشیده در تمام سطح شهر پخش خواهد شد، گویی از جماعت 13 میلیونی شهر تهران، افتخاری برای این افراد حاصل شده تا این صحنه‌ها را منتشر کنند.
فردی از حضور پدر کوشا در جمع مردم گفت. هرچه گشتم پیداش نکردم، ‌اما خدا می‌داند که در ‌آن لحظه چگونه توانست مرگ فرزندش را ببیند. آیا از جماعتی که به دیدن مرگ فرزندش آمده بودند دلخور بود؟ آیا اصلا این صحنه را دید؟ آیا ...
به گفته افرادی که این صحنه را دیدند، کوشا در حدود 6 دقیقه پس از اجرای حکم هنوز دست و پای خود را تکان می‌داد،گویی دارد همان سختی بیش از 30 ضربه چاقویی که به مهسا زده را می‌کشد.
پزشک کشیک قانونی کوشا را در ساعت 6:40 دقیقه معاینه و پس از تایید فوت، طناب اعدام پاره کردند و جسد کوشا را در کاور قرار دادند و تا با آمبولانس به سردخانه منتقل شود.
هرچقدر از زمان اجرای حکم می‌گذشت، حزن واندوه را در چشمان مردم بیشتر می‌توانستم ببینم،‌ گویی باور نمی‌کردند که برای تماشای مرگ آمده بودند، قرار است فردی محاکمه شود و این تفریح خوبی برای گذراندان ساعت‌های اولیه روز نیست.
عهد کرده بودم که دیگر نروم، اما رفتم. پشیانم مثل پشیمانی کوشا. نفسم تنگ شده بود باز هم با خود عهد کردم که دیگر نروم، پشیمانم!

عباس طهماسبی‌زاده

----

در آستانۀ اجرا قرار گرفتن حکم اعدام زندانی عباس توکلی برازجانی

بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" انتقال زندانی عباس توکلی برازجانی به اجرای احکام دادگاه انقلاب و ابلاغ قرار گرفتن پروندۀ وی در نوبت اجرای حکم ضد بشری اعدام.

روز یکشنبه 20 شهریور ماه زندانی عباس توکلی برازجانی 38 ساله با دست بند و پابند و برخوردی غیر انسانی به اجرای احکام دادگاه انقلاب برده شد و به وی رسما اعلام گردید که پرونده اش در نوبت  اجرای حکم اعدام قرار گرفته است. فردی بنام محسن پور مکری رئیس اجرای احکام دادگاه  به وی اعلام کرد که پرونده اش در نوبت اجرای حکم اعدام قرار گرفته است و تا به حال چند بار قرار بود که تاریخ اجرا مشخص شود.انتقال پرونده به اجرای احکام به منزلۀ آن است که که حکم اعدام در هر لحظه می تواند به اجرا در آید.

محسن پور مکری رئیس شعبۀ اجرای احکام ، هنگام مراجعۀ زندانیان عادی برای ابلاغ اجرای حکم اعدام، به آنها پیشنهاد می دهد که در صورت پرداخت مبالغ نجومی بین 100 الی 200 میلیون تومان کاری خواهد کرد که این حکم لغو شود و در موارد متعددی اقدام به این کار نموده است و تا به حال میلیونها تومان از این طریق از زندانیان اخاذی کرده است

رژیم ولی فقیه علی خامنه ای پس از اعتراضات گسترده مردم تبریز و ارومیه و سایر شهرها نسبت به خشک شدن دریاچۀ ارومیه موجی جدیدی از اعدام ها را آغاز کرده است و برای ایجاد حداکثر رعب و وحشت در جامعه بعضی از  اعدام ها را در ملاعام انجام می دهد و اینگونه به خواستهای به حق مردم پاسخ می دهد.

لازم به یادآوری است 27 تیر ماه 1387 مامورین نیروی انتظامی با یورش به 2 آپارتمان مسکونی خانواده توکلی برازجانی و شلیک به آنها خانم سودابه شادپور 50 ساله از ناحیه گردن مورد اصابت گلوله قرار گرفت.آقای امیر عباس توکلی برازجانی و بردارش حسین توکلی برازجانی در مقابل چشمان سایر اعضاء خانواده مورد ضرب وشتم شدید قرار گرفتند و چند ساعت در منزل شخصی آنها تحت شکنجه قرار داشتند . این یورش وحشیانه نیمه های شب در حالی که خانم ها و فرزندان آنها در حال استراحت بسر می بردند صورت گرفت. خانم ها ، دختران جوان و خردسال مجبوربه عوض کردن لباسهای خود در مقابل چشمان پاسداران بودند و به آنها فحشهای غیر اخلاقی میدادند . پس از آن تقریبا تمامی اعضای خانواده دستگیرو به آگاهی شاپور منتقل شدند. اسامی آنها به قرار زیر می باشد: طناز ابوالحسنی احمدی 16 ساله/خسرو قائدی 17 ساله /مهنابا توکلی برازجانی 26 ساله/فاطمه فراهانی واشکانی/سودابه شادپور 50 ساله /عباس توکلی برازجانی 38 ساله /حسین توکلی برازجانی 33 ساله / محسن
آنها تحت شکنجه های طاقت فرسا و غیر انسانی قرار گرفتند که به قرار زیر می باشد: با انبر دست پوست نقاط حساس بدنشان را فشار دادن که منجر به زخمی شدن آنها می شد /برای مدت طولانی با باطوم و سایر اشیاء آنها را مورد شکنجه قرار میدادند / ازپشت دست بند و پابند زدن / جوجه کباب کردن /آویزان کردن به مدت طولانی تا زمانی که زندانی بیهوش شود/ تشنه نگه داشتن زندانی برای مدت طولانی / حق استفادۀ تنها 2 بار از سرویس بهداشتی د ر طی 24 ساعت و هربار به مدت 2 دقیقه / تهدید به تجاوز به خانم های دستگیر شده توسط قاضی پرونده آخوندی بنام روشن/هنگام شکنجه کیسه بر روی صورت زندانی کشیدن/ پریدن روی دست زندانی با پا در حالی که دستبند به دست زندانی است که منجر به فرو رفتن دست بند به دست زندانی می شد/ سایر اعضای خانواده یا شاهد شکنجه بستگان خود بودند و یا صدای ضجه و ناله های آنها را می شنیدند. 
زنده یاد حسین توکلی برزاجانی 33 ساله در اثر شکنجه های قرون وسطائی و وحشیانه و مستمر در حالی که تمامی بدن او سیاه شده بود.در 6 مردادماه 1387 در سلول کناری برادرش آقای عباس توکلی زندانی بودو صدای شکنجه ها و ضجه های برادرش را می شنید . بعد از مدتی صدای وی خاموش گردید و هیاهوی پاسداربندها که می گفتند: مُرد او ُمرد را می شنید. و بدین طریق این زندانی بی دفاع و اسیر را به قتل رساندند.
 دستور دهندگان و شکنجه کنندگان زندانیان بی دفاع در آگاهی شاهپور تهران  ؛سرهنگ پاسدار مرتضی رستمی نیا رئیس بازداشتگاه ،سرهنگ پاسدار کرمی، سرهنگ پاسدار مدحی و افراد تحت فرمان آنها بودند.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،ارسال پرونده به اجرای احکام جهت به اجرا در آوردن حکم ضد بشری اعدام علیه این زندانی که تا به حال برادر وی را زیر شکنجه به قتل رسانده اند و برای اکثر اعضای خانواده اش پرونده سازی نموده اند و قصد صدور حکم زندان را دارند را محکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر خواهان اعزام گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل برای بازدید از زندانها مصاحبه با زندانیان و خانواده های آنها و تهیۀ گزارشی از جنایت علیه بشریت رژیم ولی فقیه علی خامنه ای و ارائۀ آن به سازمان ملل جهت گرفتن تصمیمات لازم می باشد.

فعالین حقوق بشرو دمکراسی در ایران

23 شهریور 1390 برابر با 14 سپتامبر 2011

----

محکومیت قطعی نسرین ستوده به شش سال حبس

چهارشنبه 23 شهریور 1390

خبرگزاری هرانا: نسرین ستوده وکیل پایه یک دادگستری از سوی شعبه ۵۴ دادگاه تجدید نظر به شش سال حبس و ۱۰ سال محرومیت از وکالت محکوم شد.

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، روز گذشته رای شعبه ۵۴ دادگاه تجدید نظر استان تهران به مینا جعفری یکی از وکلای نسرین ستوده ابلاغ شد.

بر اساس حکم صادره نسرین ستوده از سوی این شعبه به شش سال زندان و ۱۰ سال محرومیت از وکالت محکوم شده است.

نسرین ستوده پیشتر از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به یازده سال حبس و ۲۰ سال محرومیت از شغل وکالت و ۲۰ سال ممنوعیت خروج از کشور محکوم شده بود.

این حقوقدان اکنون در بند نسوان زندان اوین به سر می‌برد و به دلیل بی‌حرمتی به خود و خانواده‌اش در آخرین ملاقات کابینی از ملاقات‌های بعدی تا اصلاح وضعیت صرفنظر کرده است.

----

آمریکا: ایران فشار بر اقلیت های دینی و مذهبی را تشدید کرده است

۱۳۹۰/۰۶/۲۲
وزارت امور خارجه آمریکا تازه ترین گزارش وضعیت آزادی ادیان در تمامی کشورهای جهان از جمله ایران را منتشر کرد و بر اساس این گزارش، در یک سال گذشته دولت جمهوری اسلامی فشار بر اقلیت های دینی و مذهبی را افزایش داده است.

به گزارش بخش حقوق بشر و آزادی های مدنی وزارت خارجه آمریکا، جدای از فشارهای فزاینده بر اقلیت بهایی در ایران که ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی در ایران اجار شده است، در سال گذشته اقلیت مسیحی، دراویش و اقلیت مسلمان سنی مذهب هم شاهد فشارهای فزاینده بودند.

در قانون اساسی جمهوری اسلامی، «شیعه اثنی عشر» یا شیعه دوازده امامی به عنوان دین و مذهب رسمی کشور انتخاب شده ولی دیگر اقلیت ها از جمله زرتشتیان، مسیحیان و یهودیان و مسلمانان سنی مذهب هم به رسمیت شناخته شده اند. ولی با این حال قانون اساسی تمامی این ادیان را تحت قوانین شرعی اسلام شیعی قرار داده است.

بر اساس این گزارش، جدای از دستگیری رهبران و شماری از اقلیت بهایی در ایران در سال گذشته، شماری از آن ها از دانشگاه ها اخراج شده و اموال و دارایی های آن ها به اتهام بهایی بودن، توقیف شده است.

این گزارش همچنین گفته هرچند شماری از اقلیت های دینی در ایران «مجاز» شمرده می شوند، ولی با این حال همین گروه های به اصطلاح مجاز هم مورد انواع مختلف تبعیض های اجتماعی و مدنی قرار می گیرند.

در این گزارش همچنین بر «آزاد نبودن افراد در ایران برای تغییر دین یا مذهب» خود اشاره کرده و می گوید شماری از مردم در خفا دین خود را تغییر داده و مراسم مذهبی دین جدید خود را اجرا می کنند.

چندی پیش و در پی پایان ماه رمضان، اهل تسنن با محدودیت در برگزاری نماز عید فطر روبرو شدند که یکی از روحانیون اهل تسنن در ایران در نامه ای به رهبر جمهوری اسلامی مراتب اعتراض خود را اعلام کرد.

مولوی عبدالحميد هفتم شهريور، از اين که «اقليت اهل سنت در بعضی از شهرهای بزرگ ايران برای اقامه نماز عيدين و جمعه با مشکلات روبرو هستند» ابراز تاسف کرده است.

طبق اين گزارش وی افزوده است:« شنيده می شود که در تهران، پليس امنيت از ائمه نمازخانه های اهل سنت تعهد می گيرد که نماز عيد سعيد فطر را برگزار نکنند. اين در حالی است که نص صريح قرآن از وظايف حکومت اسلامی را اقامه نماز قرار داده است.»

مولوی عبدالحميد درادامه گفته است:« جلوگيری اقليت اهل سنت از اقامه نماز عيدين و جمعه در شهرهای بزرگ مايه یأس و نا اميدی است.»

مولوی عبدالحمید همچنین گفته است که در خواست برای برگزاری آزادانه نماز عید توسط  اهل سنت خواسته ای مبتنی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی است. مولوی عبدالحميد پیشتر از این که رهبر جمهوری اسلامی «به نامه ها، شکايت ها و فريادهای تظلم خواهی» اهل تسنن در ایران پاسخ نمی دهد، انتقاد کرده بود.

گزارش وضعیت آزادی ادیان وزارت خارجه آمریکا همچنین به آزار نوکیشان مسیحی در ایران اشاره کرده و وضعیت آن ها را خطرناک خوانده است.

اقليت های دينی در ايران، به غير از اهل تسنن، نمی تواند در قوه قضاييه ، نيروهای امنيتی و يا حتی به عنوان مدير مدارس دولتی  مشغول به کار شوند.

اين گزارش می افزايد هرچند قانون اساسی ايران دين يهود را به رسميت می شناسد، اما جمهوری اسلامی  به کرات درباره پيروان اين دين تبعيض قايل شده و افزايش سياست های ضد اسرائيلی دولت باعث افزايش فشار بر يهوديان در ايران شده است.

از: راديو فردا

----

روایتی از روز تکرارنشدنی زینب محمودیان در ملاقات با پدر زندانی‌اش

مادر مهدی محمودیان: کدامیک مجرم است؛ کسی که درد مردم را می‌فهمد و می‌گوید، یا کسی که برای جامعه درد ایجاد می‌کند؟

سه شنبه, ۲۲ شهریور, ۱۳۹۰

کلمه – زهرا صدر: “زینب نوه ام رفت پیش زندانبان و گفت عمو می توانید به من اجازه دهید بروم و بابایم را ببینم؟ تولدش است و من می خواهم او را نیشگون بگیرم، بغلش کنم و کتکش بزنم. آن مامور گفت به خدا دست من نیست اما رفت و بعد از ده دقیقه صدا کردند که زینب محمودیان بیاید. آنقدر این بچه خوشحال شد که قابل تصور نیست. می خواست پدرش را بخورد. آنقدر از سر و کول پدرش بالا رفت و او را بالا و پایین کرد که همه نگاهش می کردند و اشک می ریختند.”

مادر مهدی محمودیان تمام احساسات مادرانه اش را در جملاتش می ریزد و ترسیم می کند لحظه ی ملاقات پدر و دختر را در روز تولد پدر. سالن های ملاقات و پرده ها و شیشه ها و گوشی های تلفنش که همیشه شاهد نفرین و نگاه پر از بغض بوده، این بار متاثر و مبهوت در تماشای لحظه ای هستند که این کودک معصومانه زندانبان را “عمو” خطاب می کند و صادقانه از او کمک می خواهد تا بتواند برای لحظه ای پدرش را در آغوش بکشد.

مهدی محمودیان روزنامه نگار دربندی است که همچنان در زندان رجایی شهر به ایفای نقش خود مشغول است: اطلاع رسانی می کند و سر بلند ایستاده است، نامه هایش به مراجع، رهبری مردم و چهره ها، برگ های تقویم مقاومت جنبش سبز را می افزاید و کتاب درخشان مبارزه ی حق طلبانه ی این ملت را قطور می کند.

او اولین بار در حوادث کوی دانشگاه سال ۱۳۷۸ طعم زندان و انفرادی و اوین را چشید و بعد از انتخابات ۸۸ قربانی وظیفه ی انسانی و حرفه ای اش شد. افشای جنایات کهریزک و گورهای دسته جمعی مهمترین دلایل بازداشت وی در شهریور ۸۸ بود.

پنج سال حکم گرفت و هرگز حاضر نشد به معامله های پیشنهادی بازجویان برای تخفیف حکم و یا مرخصی تن دهد. هشت ماه نتوانست دخترکش را در آغوش بگیرد اما همچنان نامه های افشاگرانه اش از سالن ۱۲ زندان رجایی شهر نقل محافل است از آنچه در زندان و انفرادی و بازجویی هایش به تصویر می کشد.

مادر مهدی محمودیان در مصاحبه با کلمه سوال ساده اما مهمی را مطرح می کند. او می پرسد: می خواهم بدانم کسی که درد جامعه را می فهمد و بازگو می کند مجرم است یا کسی که برای جامعه درد ایجاد می کند؟ کدامشان مستحق مجازات هستند؟

سوال های بی جوابی که چشم های فراوانی در انتظار پاسخش هستند.

متن کامل مصاحبه ی مادر مهدی محمودیان با کلمه را با هم می خوانیم:

خانم محمودیان می گویند در آخرین ملاقات با آقای محمودیان اتفاق به یاد ماندنی و جالبی افتاده است. برای خوانندگان کلمه آن را تعریف می کنید؟

ما ملاقات کابینی داشتیم. زینب نوه ام رفت پیش زندانبان و گفت عمو می توانید به من اجازه دهید بروم و بابایم را ببینم؟ تولدش است و من می خواهم او را نیشگون بگیرم، بغلش کنم و کتکش بزنم. آن مامور گفت به خدا دست من نیست اما رفت و بعد از ده دقیقه صدا کردند که زینب محمودیان بیاید. آنقدر این بچه خوشحال شد که قابل تصور نیست. می خواست پدرش را بخورد. آنقدر از سر و کول پدرش بالا رفت و او را بالا و پایین کرد که همه نگاهش می کردند و اشک می ریختند.”

چند وقت بود که یکدیگر را حضوری ندیده بودند؟

تقریبا ۲ ماه. دقیق یادم نیست. ملاقات کابینی را دوست ندارد. می گوید “من اعصابم خرد می شود. اینطوری نمی توانم بابام را نیشگون بگیرم. نمی توانم بغلش کنم. بابای تپلم را نمی توانم بزنمش یا ناز کنم. این ملاقات تلفنی ها را دوست ندارم.” ولی این بار خیلی خوشحال شد. اشک همه را در آورده بود. همه گریه می کردند. حالت خاصی داشت که نمی شود بازگویش کرد. نمی توانم تصویر کنم که چه لحظه ای بود برای این بچه.

برخورد خود زندانبان ها با این صحنه چطور بود؟

همه حتی سربازها هم متاثر شده بودند. اشک همه در آمده بود. خود زینب هم خدا می داند که خیلی ذوق زده شده بود. بالا و پایین می پرید. تا پایین هم که آمدیم از همه تشکر می کرد بس که شاد شده بود.

این چندمین تولدی بود که پسرتان کنارتان نبود؟

سومین سالگردش را توی تنهایی خودم بودم…

پیغامی برای ایشان دارید که به عنوان هدیه ی تولد تقدیمش کنید؟

من می خواهم مهدی بداند که به او افتخار می کنم. به مردانگی اش به آقایی اش به شجاعتش افتخار می کنم. همین.

مشکلات جسمی ایشان حل شد؟

پسرم همچنان مریض است و سرش درد می کند، گاهی چشمانش تار می شود و به زمین می خورد. دوستان همبندش می گویند وقتی حالش بد می شود دیگر متوجه چیزی نمی شود. چند هفته ی پیش پزشک بهداری دارویی برایش نوشت. مهدی معمولا دارویی های پزشک زندان را مصرف نمی کند تا دکتر متخصص تایید کند. به همین دلیل آن دارو را هم نخورده بود، و وقتی دکتر متخصص دیده بود هشدار داده بود که اگر این دارو را می خوردی به کما می رفتی و دیگر از کما در نمی آمدی.

این همان بیماری هست که شما سال گذشته هم در مصاحبه در موردش صحبت کرده بودید؟

بله تقریبا ۷-۸ ماه هست که به این مشکل دچار شده. قبل از اینکه به زندان برود این مشکل را نداشت. قبل از این بیهوشی های عجیب مشکل ریه اش بود. پارسال که در اوین بود و چند بار بیهوش شد، آمپول پنی سیلین یک میلیون و دویست را دو تا همزمان برایش تزریق کردند که از آن زمان بیهوشی ها شروع شده. حالا نمی دانم این ها در اثر همان آمپول است یا چیز دیگری است. در زندان گفتند که باید سی تی اسکن شود که تا به حال اجازه مرخصی نداده اند، خودشان هم اقدامی برای سی تی اسکن نکرده اند. دیگر مستاصل شده ایم. نمی دانیم باید چه کنیم.

این مشکل را فقط آقای محمودیان توی رجایی شهر دارند؟

حالت سرگیجه و تهوع را اکثر بچه های رجایی شهر دارند. آقای صمیمی، توکلی، سحرخیز، زید آبادی و بیشتر زندانیان سیاسی رجایی شهر را که من دیده ام دچار حالت تهوع هستند. من چند بار به دادسرا هم رفته و اعتراض کرده ام که ممکن است به خاطر این دستگاه هایی که برای مختل کردن امواج موبایل کار گذاشتند و یا شکنجه ها و تنبیه ها باشد که گفتند نه اصلا ارتباطی ندارد. در واقع اصل مشکل را منکر شدند و گفتند چنین مسئله ای وجود دارد و کسی آنجا مریض نیست. اینها به طور کلی حرفهای ما را دروغ می نامند.

شما از کجا از وجود چنین دستگاهی اطلاع دارید؟

خود بچه های زندان می گویند. البته مسئولان زندان و دادسرا به من گفتند که این دستگاه ها را همه ی اداره ها دارند ولی بچه های ما گفتند که در سالن ۱۲ که بچه های ما هستند ۶ تا نصب شده. هر طرف سالن می روند یکی از این دستگاه ها هست.

بعد از آن نامه و سوال هایی که از دادستان پرسیدید جوابی دریافت کرده اید؟

هیچ کس جوابگو نیست. من اوین هم رفتم که معاون دادستان را ببینم گفتند دلیل ندارد ایشان به شما جواب بدهند. همین که بچه شما را دکتر می برند یعنی جواب شما را دادند.

از روحیه ی آقای محمودیان بگویید. روزی ایشان نماد روحیه و طراوت در زندان بودند.

خدا را شکر همچنان روحیه شان خوب است نه تنها مهدی بلکه همه شان روحیه هایشان خوب و عالی است. تازه آنها به ما روحیه و دلداری می دهند.

سخنی با مسئولان قضایی دارید؟

من از کسانی که مسوول این کارها هستند می خواهم کمی به کردار و رفتارشان نگاه کنند. به خاطر خدا به این گرفتاری ها خاتمه بدهند و نگذارند بیشتر از این مشکلات اضافه تر شود. به درد جوان ها برسند و ببینند این ها چه می خواهند. با این وضع مملکت را به باد فنا می دهند و هیچ چیزی جز ویرانی عایدشان نمی شود.

نکته ی آخر؟

من یک سوال دارم. می خواهم بدانم کسی که درد جامعه را می فهمد و بازگو می کند مجرم است یا کسی که برای جامعه درد ایجاد می کند؟ کدامشان مستحق مجازات هستند؟ خواهش می کنم سوال من را جواب دهند.

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به همبستگی 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران