پروژه نیروهای امنیتی برای پرونده سازی علیه مهندس محمد توسلی

میزان: مامورین امنیتی در تلاش برای پرونده سازی علیه رییس دفتر سیاسی نهضت آزادی ایران هستند.

به گزارش «میزان خبر»، ماموران امنیتی سعی دارند تا با فشار به امضا کنندگان نامه ۱۴۳ امضایی، برای مهندس محمد توسلی پرونده سازی کنند و حکمی برای حبس طویل المدت او صادر کنند.

مهندس توسلی یکی از امضا کنندگان نامه ۱۴۳ فعال سیاسی و اجتماعی به رییس جمهوری پیشین ایران در مورد انتخابات پیش روی مجلس نهم بود که اندکی پس از انتشار این نامه در روز ۱۲ آبان ماه ۱۳۹۰ بازداشت شد.

گزارش‌ها حاکی از فشار به دکتر غفار فرزدی در دوران بازداشت برای استعفا از نهضت آزادی، تکذیب امضای نامه ۱۴۳ امضایی و بازپس گیری شکایت خود از رییس اداره اطلاعات تبریز بوده، که با مقاومت این فعال سیاسی به شکست انجامیده است.

در این پروژه امنیتی که توسط وزارت اطلاعات پیش از بازداشت مهندس محمد توسلی کلید خورده، با احضار بسیاری از امضا کنندگان این نامه و بازجویی از ایشان تلاش شده این فعالان سیاسی را به تکذیب امضای خود از این نامه ترغیب کنند.

همچنین تا کنون نیروهای امنیتی با بازجویی مجدد و تهدید زندانیان سیاسی امضا کننده نامه ۱۴۳ امضایی به محکومیت بیشتر سعی در تکذیب امضا‌ها داشتند که با ایستادگی این زندانیان سیاسی موفقیتی در پی نداشت.

همسر مهندس توسلی در مصاحبه‌ای با روزآنلاین با اشاره به این پروژه گفته است: «وقتی برای بازداشت آقای توسلی آمدند ساعت هشت و نیم صبح بود و خانه را تفتیش کردند و ساعت ۹ و نیم صبح در حالیکه هنوز منزل ما بودند و آقای توسلی را نبرده بودند در سایت‌هایشان خبر از بازداشت او زدند و اتهاماتی هم به او زدند از جمله جعل امضای‌‌‌ همان نامه‌ای که می‌گویید. و این برای ما خیلی عجیب بود چون مهندس هنوز در خانه بود.»

سایت نیمه رسمی فارس که وابسته به نهادهای امنیتی است نخستین منبعی بود که خبر از بازداشت مهندس توسلی داد و اتهام او را "تقلب و جعل امضا" اعلام کرد.

این خبرگزاری از قول یک منبع ناشناس مدعی شده بود: به دنبال صدور بیانیه موسوم به بیانیه ۱۴۳ نفره که با هدف احیای جسد فتنه ۸۸ منتشر شده، تاکنون حداقل ۳۰ نفر از افرادی که اسامی و امضای آنها ذیل این بیانیه قرار گرفته به طور مکتوب و یا با انجام گفت‌وگوهایی این موضوع را تکذیب کرده‌اند.این افراد تأکید کرده‌اند که نه تنها این بیانیه جعلی را امضاء نکرده‌اند بلکه از صدور آن نیز بی‌اطلاع بوده‌اند.

این درحالی است که نامه‌های غیر اداری نیاز به شاکی خصوصی دارد و تا کنون پس از دو ماه از انتشار این نامه چنین شکایتی صورت نگرفته است.

در این نامه که که خطاب به رییس جمهور پیشین ایران نگاشته شده و توسط ۱۴۳ فعال سیاسی از طیفهای مختلف و مخالف دولت ایران امضا شده بود، آمده است: «در چنین شرایطی و زیر نفوذ و سلطه روزافزون مقامات نظامی و امنیتی در همه ارکان اجرایی، قضایی و تقنینی، حاکمان وعده برگزاری انتخابات آزاد می‌دهند و انتظار دارند مردمی که امید هرنوع تغییر و بهبود در زندگی خود را از دست داده‌اند، پای صندوق‌های رای بروند تا آراءشان در قربانگاه طالبان انحصاری قدرت ذبح شرعی شود.»

در ادامه این نامه با اشاره به محقق نشدن شرایط سه گانه محمد خاتمی برای شرکت نیروهای اصلاح طلب در انتخابات آمده است: «کمترین چشم‌انداز روشنی برای صیانت از آرای مردم و برگزاری انتخابات آزاد، سالم و منصفانه وجود نخواهد داشت.»

گفتنی است محمد توسلی اولین شهردار تهران بعد از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ بوده وبارها قبل و بعد از انقلاب زندانی و شکنجه شده است.

----

خانواده نبوی: ضیا "آقایان" را اذیت کرده باید مجازات شود

آرش بهمنی

دوشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۰

یک عضو خانواده ضیا نبوی در سومین سال زندان وی به "روز" می گوید: "تلاش می‌کنند به اصطلاح، روی ضیا را کم کنند والا مطابقت با قوانین دادرسی و کیفری مطرح نیست؛ چون اساسا نحوه محاکمه، صدور حکم و اتهامات ضیا بر قوانین خود جمهوری اسلامی هم منطبق نیست".

 هم‌زمان با اعلام "هفته دانشجو" توسط دفتر تحکیم، دانشجویان فعال، هم‌چنان توسط نیروهای امنیتی بازداشت، و آنانی هم که در زندان هستند، از مرخصی محروم می شوند. در همین راستا در چند روزاخیر دو تن از فعالان دانشجویی بازداشت و یا برای گذراندن دوران محکومیت خود به زندان رفته‌اند. این در حالیست که ضیا نبوی و مجید دری، دو تن از فعالان دانشجویی محروم از تحصیل،از زمان بازداشت در سال 88 هم‌چنان بدون مرخصی در زندان به سر می‌برند. مهدیه گلرو و بهاره هدایت نیز با گذشت دو سال از بازداشت، تنها برای مدت کوتاهی به مرخصی آمده‌اند،و عبدالله مومنی هم از زمان بازداشت در بهار 88، تنها یک بار موفق به استفاده از مرخصی شده است.

ابهام در وضعیت ضیا نبوی

ضیا نبوی، سخنگوی شورای دفاع از حق تحصیل و دانشجوی محروم از تحصیل، که برای گذراندن دوران تبعید در زندان کارون به سر می‌برد، هم‌چنان امکان استفاده از مرخصی را نیافته است.

یک فرد نزدیک به خانواده ضیا نبوی، در این‌باره به "روز" گفت: "ضیا هم‌چنان در زندان کارون است. او البته روحیه خود را همچنان حفظ کرده، اما به هر حال حضور در میان زندانیانی که اتهامات‌شان سیاسی نیست سختی‌های خاص خود را دارد. از سویی فاصله بسیار زیاد میان محل زندگی خانواده با زندان، انجام ملاقات را هم بسیار دشوار کرده است. تاکنون هر بار هم درخواست مرخصی از طرف خانواده ارائه شده، یا پاسخی داده نشده یا رد شده است".

وی درباره علل عدم صدور اجازه مرخصی برای ضیا نبوی می‌گوید: "تا الان جواب مشخص و واضحی در این زمینه ارائه نشده است. تنها یک بار یکی ازمقامات دادستانی به طور غیررسمی اعلام کرده بود که ضیا، آقایان را اذیت کرده است و باید مجازات آن را نیز تحمل کند. به نظر می‌رسد به زبان خودمانی این افراد تلاش می‌کنند «روی ضیا را کم کنند». اینکه این مساله چه قدر با قوانین دادرسی و کیفری مطابقت دارد هم به نظرم بحث درستی نیست. چون اساسا نحوه محاکمه، صدور حکم و اتهامات ضیا منطبق بر قوانین خود جمهوری اسلامی هم نیست".

ضیا نبوی اخیرا نامه‌ای در پاسخ به پیغام یکی از افرادی که در کمپین 99 شرکت کرده بود، داده است. آلن، از معترضان جنبش وال استریت، در پیام کوتاه خود خطاب به سید ضیا نبوی نوشته بود: "ما پیشرو بودن و رهبری تو را ستایش می کنیم. ما باید از شجاعت و تعهد تو درس بگیریم. من فقط می گویم قوی بمان! تو واقعا یک قهرمان هستی".

ضیا نبوی در نامه خود خطاب به این فرد، نوشته است: "من و امثال من در ایران برای به دست آوردن حقوق ساده‌ای مثل حق انتخاب، حق آزادی بیان و حق تحصیل می‌کوشیم و اینها حقوقی هستند که احتمالا برای شما بدیهی‌اند و این بداهت حتی شاید اعتبار این حقوق را برای شما کاهش داده باشد. می‌دانی شرایطی که من در آن به سر می‌برم حداقل از نظر خودم وضعیتی قهرمانانه نیست و اینکه می‌بایست برای دفاع از حق تحصیل، ده سال در زندان بمانم برایم بیشتر شبیه یک شوخی احمقانه و شاید هم یک خواب ناخوشایند است".

پیش از این محمد نوری‌زاد، نویسنده و کارگردان، در نامه‌ای پیرامون محکومیت ضیا نبوی و وضعیت وی در زندان، نوشته بود: "سید ضیا نبوی اکنون سومین سال حضورش را در زندان می گذراند. من در پس حکم های او جز لجاجتی کودکانه نمی بینم. انگار یکی بخواهد به تو بگوید: رویت را کم می کنم. برای من شاخ و شانه می کشی؟ سید به من آموخت که می توان جوان بود و به قدر کهنسالان فهیم و صبور و پراز تجربه بود".

ضیا نبوی زمستان گذشته، به طور ناگهانی از زندان عمومی به اداره اطلاعات منتقل شد. در آن زمان برخی منابع آگاه اعلام کردند ماموران امنیتی وی را تحت فشار قرار داده‌اند تا مصاحبه‌ای تلویزیونی انجام دهد و وجود دانشجویان ستاره دار را منکر شود؛ مساله‌ای که با مخالفت نبوی رو‌به‌روشده بود.

اخراج، بازداشت، زندان

در همین حال منابع دانشجویی در دانشگاه مازندران خبر داده‌اند که مازیار یزدان‌نیا، از دانشجویان وابسته به طیف چپ این دانشگاه، که خردادماه سال 88 بازداشت و پس از انتخابات نیز به مدت یک ترم از تحصیل محروم شده بود، برای گذراندن دوران محکومیت به زندان منتقل شده است.

وی توسط دادگاه انقلاب بابلسر به 6 ماه حبس تعزیری و 14 ضربه شلاق محکوم شده بود. گرچه در دادگاه تجدیدنظر به وی اعلام شد که این حکم تعلیق شده، اما اکنون وی را برای اجرای حکم به زندان احضار کرده‌اند.

در همین حال کمیته گزارشگران حقوق بشر نیز خبر از آن داده است که سعید آقابراری، فعال سابق دانشجویی، که از ۲۳ آبان ماه امسال مفقود شده بود، به زندان اوین منتقل شده است.

گفته می‌شود این عضو ستاد انتخاباتی مهدی کروبی، در تماس با خانواده، از انتقال خود از بازداشتگاهی امنیتی، به زندان اوین خبر داده و اعلام کرده است که فعلا ممنوع الملاقات می باشد.

از سوی دیگر نیروهای اطلاعات شهرستان لاهیجان-روز چهارشنبه هفته گذشته با یورش به منزل محمد کریمی فعال دانشجویی، وی را بازداشت کردند.

کریمی فارغ التحصیل دانشگاه لرستان و از فعالان دانشجویی،عضو ستاد مهندس موسوی بوده و در دوران دانشگاه به دلیل فعالیت‌های سیاسی، با سه ترم تعلیق از تحصیل مواجه شده بود.

بنابر گزارش دریافتی، ماموران امنیتی ده روز پیش نیز به منزل این فعال سیاسی و دانشجویی یورش برده و وسایل شخصی وی را توقیف کرده و با خود برده اما موفق به بازداشت او نشده بودند.

محمد کریمی پیش‌تر با دفتر تحکیم وحدت همکاری می‌کرده و از شاگردان هدی صابر و از فعالان نزدیک به طیف ملی مذهبی بوده است.از: روز

----

محاکمۀ زندانی سیاسی ارژنگ داودی بر مبنای محاربه توسط صلواتی معروف به قاضی مرگ

 

بنابه گزارشات رسیده به"فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" زندانی سیاسی ارژنگ داودی 15 آبان ماه با پرونده سازی بازجویان وزارت اطلاعات  به شعبۀ 15 دادگاه انقلاب برده شد و توسط صلواتی معروف به قاضی مرگ بر مبنای محاربه مورد محاکمه قرار گرفت. در حالی به زندانی سیاسی ارژنگ داودی اتهام محاربه زده می شود که او بیش از 8 سال است که در زندان و اسارت بسر می برد .

زندانی سیاسی ارژنگ داودی برای چندمین بار که آخرین مورد آن در تاریخ 14 مردادماه بود به سلولهای انفرادی بند 209 شکنجه گاه وزارت اطلاعات برده و 78 روز در آنجا نگهداری شد که 38 روز آن را در اعتصاب غذا و در سلول انفرادی با شرایط غیر انسانی بسر برد.بازجویان وزارت اطلاعات او را مورد شکنجه های وحشیانه جسمی و روحی قرار دادند که در اثر این شکنجه ها پرده گوش وی پاره شد و دچار خونریزی و عفونت گردید  و همچنین کتف سمت راست او دچار آسیب دیدگی شدید گردید اما بازجویان (شکنجه گران ) وزارت اطلاعات از انتقال او به مراکز درمانی خوداری کردند او همچنان از ناراحتی کتف سمت راستش در رنج می باشد.

بازجوی وزارت اطلاعات پس از شکنجه های وحشیانه خطاب به زندانی سیاسی ارژنگ داودی گفت :"که تو را همانند علی صارمی دار خواهیم زد"

سپس بازجویان وزارت اطلاعات علیه این زندانی سیاسی پرونده سازی نمودند و او را به شعبۀ 3  دادسرای انقلاب مستقر در زندان اوین منتقل کردند و توسط فردی بنام ناصری که از بازجویان سابق وزارت اطلاعات می باشد مورد بازپرسی قرار گرفت.

لازم به یادآوری است که زندانی سیاسی ارژنگ داودی در سال 1382 دستگیر و پس از مدتها نگهداری در شکنجه گاه 209 زندان اوین به بند عمومی منتقل شد اما پس از مدتی او را به زندان گوهردشت کرج تبعید و از آنجا به زندان بندرعباس تبعید کردند و پس از گذراندن چندین ماه زندان در آنجا مجددا به زندان گوهردشت کرج بازگردانده شد.او که به 15 سال زندان و 74 ضربه شلاق محکوم شده بود اخیرا به وی اعلام کرده اند که حکم وی به 20 سال و 8 ماه افزایش یافته است.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران، انتقال به سلولهای انفرادی ،مورد بازجویی و شکنجه قرار دادن و پرونده سازی علیه زندانی که سالها در زندان بسر می برد و محاکمه او به اتهام محاربه  را محکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر خواستار اعزام گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد به ایران جهت بازدید از زندانها و ملاقات با زندانیان سیاسی و خانواده های آنها برای تهیۀ گزارش از جنایت علیه بشریت رژیم ولی فقیه علی خامنه ای و ارائۀ آن به سازمان ملل متحد می باشد.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران

20 آذر 1390 برابر با 11 دسامبر 2011

----

محمد یگانه تبریزی، از مجروحان عاشورای ۸۸، بعد از دو سال سخن می‌گوید

برای آزادی کشورم رفتم اما فلج و از کار افتاده شدم/ سکوت و فراموشی، زنده به گور کردن ماست

 

پنجشنبه, ۱۷ آذر, ۱۳۹۰

کلمه – مسیح علی نژاد: حوادثِ انتخابات مخدوش دهمین دوره ریاست جمهوری ایران علاوه بر کشته شدگان و زندانیان، مجروحان و زخمی هایی زیادی نیز بر جا گذاشت که هنوز هیچ آمار رسمی از شمار این زخمی ها در اختیار رسانه ها نیست.

چندی پیش یکی از این شهروندان معترض ایرانی به نام علیرضا صبوری که در راهپیمایی ۲۵ خرداد ۸۸ مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، پس از پناهنده شدن به آمریکا در غربت و در سکوت خبری جانش را از دست داد.

اینک محمد (فرهاد) یگانه تبریزی، یکی دیگر از شهروندان معترضی که در راهپیمایی عاشورا زخمی شده و او نیز به ناگزیر ایران را ترک کرده است، ضمن ابراز ناراحتی و تاسف از درگذشت علیرضا صبوری در سکوت خبریِ مطلق می گوید: من نیز پذیرفته ام دیر یا زود این اتفاق برای من هم خواهد افتاد اما آنچه اذیتم می کند به فراموشی سپردن زخمی هایی است که شمار آنها به مراتب بیشتر از کشته شدگان انتخابات ۸۸ بود.

وی که در داخل ایران و خارج از ایران چندین بار مورد عمل جراحی قرار گرفته و این روزها در غربت به سر می برد، اخیرا طیِ نامه ای به احمد شهید گزارشگر ویژه بررسی وضعیت حقوق بشر در سازمان ملل گزارشی از آنچه به وی و همراهانش در راهپیمایی روز عاشورا گذشته است، ارائه کرد.

این شهروند معترض ایرانی که همچنان از آثار گلوله های به جا مانده در بدنش رنج می کشد، ضمن نقد به رسانه ها، خانواده ها و بخشی از ایرانیان در خصوص پیگیری، اطلاع رسانی و یاری رساندن به زخمی ها و مجروحان حوادث پس از انتخابات، می گوید: همیشه از خودم می پرسم اگر ندا آقا سلطان مثل ما مجروح و زخمی می شد چند درصد از مردم ایران به سراغ او و خانواده اش می رفتند؟ چند خبرنگار عکس ها و گزارش های متعدد از او تهیه می کردند؟ آیا خانواده اش برای نجات جانش حاضر می شدند اطلاع رسانی کنند یا او هم همانند بسیاری دیگر از زخمی های انتخاباتی در سکوت و مظلومیت و مصلحت اندیشی های خانواده ها و رسانه ها جان می داد؟

وی می گوید: سکوت خانواده ها، عدم پیگیری رسانه ها، فراموشی و یاری نرساندن به زخمی های حوادث پس از انتخابات نوعی «زنده به گور» شدن مجروحانی است که برای آزادی کشورشان رفتند اما همه زندگی شان را از دست دادند. من که از ایران خارج شده ام حالا می فهمم کسانی مثل علیرضا صبوری چه کشیده اند. خودم با مجروحانی در ترکیه آشنا شدم که در فقر و بدبختی و عدم دسترسی به امکانات پزشکی منتظر پاسخ سازمان ملل به درخواست پناهندگی شان بودند و هنوز نمی دانم چه بلایی سرشان آمده است.

وی همچنین در نامه اش به احمد شهید گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل نوشته است: از شما تفاضا دارم بررسی کنید چرا یک شهروند ایرانی به خاطر شرکت در انتخابات درون نظام ایران و اعتراض به نتیجه و تقلب در آن باید مادام العمر از سلامتی محروم شود و امکان کار و تجارت خود را که پس از ۱۵ سال زحمت به دست آورده یک شبه از دست بدهد و کل زندگی اش یک شبه نیست و نابود شود و تمام دارایی خود را خرج مخارج درمانی و فرار از کشور خود نماید و تا آخر عمر با ضایعه مغزی فلج و ازکارافتاده شود. من یک رای دادم که هیچ وقت خوانده نشد، چرا باید تمام زندگی و سلامتی ام را در عوضش بدهم؟ بدینوسیله اعلام می کنم به خاطر ضایعه مغزی ام و فلج بدنم و نابودی کار و تجارتم و شکنجه ها و تحقیرهایی که شده ام از جمهوری اسلامی شکایت دارم و خواهان جبران این خسارات و دریافت غرامت هستم. اگر در این دنیا توانستم مرجع عادلی بیابم دادخواهی می کنم، اگر نه دادخواهی خود را به پیش همان خدایی می برم که مرا زنده نگه داشت تا به شما امروز شکایت کنم.

متن گفت و گوی خبرنگار کلمه با محمد یگانه تبریزی، از مجروحان راهپیمایی عاشورای ۸۸، را بخوانید:

آقای یگانه، یک بار پیش از این از شما درخواست کردم که در مورد وضعیت خودتان اطلاع رسانی کنید، گفتید تحت درمان هستید و یادآوری خاطرات عاشورا اذیتتان می کند. آیا ممکن است الان بگویید در عاشورای سال ۸۸ چه بر شما گذشت؟

من در ششم دی ماه مصادف با عاشورای ۸۸ از ناحیه ی سر مورد اصابت اسلحه ی شات گان قرار گرفتم.

روز راهپیمایی شما دقیقا کجا بودید و چگونه این اتفاق افتاد؟

ما از میدان امام حسین به سمت انقلاب حرکت می کردیم که لحظه به لحظه مورد حمله نیروهای انتظامی و لباس شخصی قرار می گرفتیم، اما بارها با عوض کردن مسیر از درگیری اجتناب می کردیم و از راهی دیگر دوباره به خیابان انقلاب بر می گشتیم تا به پل کالج رسیدیم که آنجا جمیعت به صورت فشرده تا چهارراه ولی عصر مشغول سینه زنی و عزاداری با مضمون حمایت از جنبش سبز و میرحسین موسوی بودند. من هم لابه لای جمیعت از زیر پل به طرف ولی عصر در حرکت بودم. برای اینکه روی پل را لباس شخصی ها که کاملا مسلح بودند اشغال کرده بودند و با مردم در گیر بودند واجازه حرکت از روی پل را نمی دادند. به انتهای پل که نزدیک شدیم یگان ویژه ضدشورش با موتور و پیاده از چهارراه ولی عصر به مردم حمله کردند و به علت پرتاب تعداد زیاد گاز اشک آور دیگر جایی را نمی شد دید و تنفس غیر ممکن بود. ما هم مجبور به عقب نشینی به زیر پل شدیم که ناگهان باران سنگ توسط لباس شخصی ها به سر ما نازل شد که بسیاری همانجا مجروح شدند. ما مجبور شدیم به داخل کوچه البرز فرار کنیم و از آنجا خود را به حافظ برسانیم که راه از آنجا هم بسته بود و مردم به صورتی در محاصره یگان ضد شورش و لباس شخصی ها در آمده بودند و همه جا درگیری و تیراندازی بود و باران سنگ و گلوله و گاز اشک آور.

به خاطر دارید دقیقا چه کسانی به شما شلیک کردند؟ یعنی افرادی که شلیک کرده اند را می توانستید ببینید؟

ما سه نفر بودیم که توسط اسلحه ی شات گان یگان ویژه نیروی انتظامی از ناحیه سر هدف قرار گرفتیم. البته یکی از لباس شخصی ها هم با کلت به مردم تیراندازی مستقیم می کرد و ما اصلا فکر نمی کردیم پلیس هم با سلاح شلیک مستقیم کند. اما تا من تیرانداز ضد شورش را دیدم، صورت نفر کناری ام متلاشی شد و نفر دیگر را آن طرف سر خیابان خارک زده بود. من که می خواستم به نفر کناری ام کمک کنم، پشت به تیرانداز بودم که به سر من شلیک شد و نزدیک به ۱۵۰ ساچمه آتشین به سر و بدنم اصابت کرد.

وقتی زخمی شدید چه کردید؟ یعنی بعدش به بیمارستان منتقلتان کردند؟ کدام بیمارستان و وضعیت آن روز چگونه بود؟

آن روز مردم نیروهای یگان ویژه را در محاصره گرفته بودند و پس از خلع سلاح و لباس، آنها را یکی یکی آزاد می کردند که ناگهان دیدم جسمی از بالای پل با شتاب به طرف ما می آید. آن جسم ِ یک جوانی معترض بود که لباس شخصی ها از بالای پل پایین انداختند و نزدیک به ما به کف آسفالت برخورد کرد و متلاشی شد. در همان لحظه من خودم هم اول فکر کردم یکی از سنگها به سرم خورده و در حالی که تلو تلو می خوردم خودم را به زیر پل کشیدم که دیدم از تمام سر و بدنم خون ریزی وحشتناکی دارم و بعد از مشاهده سر متلاشی شده ی جنازه آن دو نفر دیگر به روی دست مردم فهمیدم سر و تن خودم هم سوراخ سوراخ شده. زیر پل که رسیدم از هوش رفتم و دیگر نه چیزی می دیدم نه می شنیدم. فکر کردم که دارم می میرم و بیهوش شدم، ناگهان صدای جوانانی را شنیدم که دورم جمع بودند واحتمال می دادند که من با آن خون ریزی مرده ام. خواستم دست و پایی تکان دهم که بفهمند هنوز زنده ام، اما فقط توانستم چشمهایم را باز کنم که جوانی که نمی شناختمش با دوستانش مرا بلند کردند و به سمت بیرون از مهلکه دویدند. خیلی امیدی به خروج از آن مهلکه نداشتم ولی آن جوانان که فقط عکسی از آنان بعدا یافتم، مانند فرشتگانی مرا به خودروی پراید خود رساندند و در صندلی عقب جا دادند. ماشین پر از خون شده بود و بدن من هیچ حرکتی نداشت. آنها مرا با سر متلاشی به آمبولانسی در خیابان حافظ تحویل دادند که آمبولانس به سرعت به بیمارستان سینا رفت. جلوی در یک مامور امنیتی لباس شخصی سوار شد و آمد داخل و جیبهای مرا گشت و موبایل و وسایلم را برداشت.

بعد از آن آیا در ایران هیچ گاه تحت عمل جراحی و درمان قرار گرفتید؟ منظورم این است که آیا بعد از زخمی شدن مشکل امنیتی نداشتید؟ هراس از مراجعه به بیمارستان؟

من توسط یکی از آشنایان که پرسنل بیمارستان ارتش بود با ضمانت به آنجا برده شدم و تحت نظر حفاظت و اطلاعات آنجا قرار گرفتم. بیش از بیست روز در بیهوشی و سی سی یو بودم تا به هوش آمدم متوجه شدم دو تا ساچمه وارد بافت مغزم شده و دچار ضایعه مغزی شدید هستم. پزشکان ارتش هر کاری می توانستند کردند اما بر حسب تجربه جانبازان جنگی، دست به اجسام داخل مغز نزدند تا ضایعات بیشتر نشود و با داروهای بسیار گران و کمیاب که به سختی تهیه می کردیم، سعی در جلوگیری از حمله مغزی داشتند. تا به هوش آمدم دوبار توسط اطلاعات پلیس امنیت بازجویی شدم و همه این موارد را در نامه ای که به احمد شهید فرستاده ام هم اشاره کردم.

وقتی ایران بودم، توسط ضامنین بر روی ویلچر با نیمه بدن فلج تحویل پلیس امنیت در خیابان معلم داده شدم و پس از بازپرسی با آن حال و روز با نگهبان به دادگاه انقلاب برده شدم و به بازپرس شعبه ۱۰ دادگاه انقلاب تحویل شدم. در آنجا نماینده پلیس امنیت نتوانست عکسی دال بر اغتشاش و یا درگیری من به بازپرس بدهد که من به بازپرس گفتم می خواهم از نیروی انتظامی به علت تیراندازی بی دلیل شکایت کنم، که نماینده پلیس امنیت با مشت ولگد به جان من افتاد، در حضور بازپرس و منشی دادگاه، که من از ویلچر به زمین افتادم. او گفت تو مجرم هستی چون در روز عاشورا در خیابان انقلاب بودی و جرم تو ثابت شده است، فقط می گردیم عکس و فیلمهایت را پیدا می کنیم، بعد محکوم به اعدامت می کنیم. و بعد به بهانه انگشت نگاری مرا به زیرزمین مجتمع بردند تا شاهد شکنجه و ضرب و شتم دیگر بازداشتی ها باشم. صدها نفر با زنجیر به هم بسته شده بودند و گهگاه ضرب وشتم می شدند. گفت اینها همه عاشورایی اند و با پلیس درگیر شدند مثل تو، همه شماها را به اوین می بریم و یک نفر را زنده نمی گذاریم.

چه شد که تصمیم گرفتید از ایران خارج شوید؟

من که به صورت معجزه آسا و ناباورانه زنده مانده بودم، حالا سلامت خود را کامل از دست داده بودم و از کار و کسبم به صورتهای مختلف جلوگیری می شد و مجبور به انحلال شرکتم شدم. پرونده من در دادگاه انقلاب در جریان بود، فقط به علت وخامت حال و فلج شدنِ نیمه ی چپ بدنم پرونده مدتی به عقب افتاده بود. حالا نه سلامت بودم، نه کار و زندگی برایم مانده بود. با احزاب و گروهها و حتی مجاری ارتباطی رهبران جنبش در اینترنت تماس گرفتم. بعد از آنکه مطمئن شدم هیچ حمایتی از داخل ایران نمی شوم، تصمیم به ترک ایران گرفتم.

آیا بیرون از ایران هم تحت درمان و جراحی قرار گرفتید؟

تا همین الان هر روزه در بیمارستان تحت مداوا هستم البته اینجا هم به اجسام داخل مغز دست نزدند و مسیر مداوا فقط به فیزیوتراپی و کاردرمانی محدود شده. البته در هفته های آینده عمل جدیدی برای خروج ساچمه ها از گوشم دارم، الان بعد از دو سال دست چپم غیر فعال است و به کندی راه می روم. اما دیگر این ضایعه را پذیرفتم که باید با آن کنار بیایم. دیگر از بیمارستان و مداوا خسته شده ام و آنها هم از من خسته شده اند. شاید ساچمه ها تکانی بخورد و ما را از هم راحت کند. دیگر پس از دیدن آن صحنه ها و روزها، مرگ و زندگی اهمیتش را برایم از دست داده. شاید مرگ راحت تر و لذت بخش تر از این زندگی باشد. آخر قبلا تجربه اش کرده ام، خیلی هم شیرین بود. نمی دانم خدا چرا مرا برگرداند به این دنیای پر از ظلم و ستم. شاید قسمت بوده شاهد مظلومیت مردم ایران برای صیانت از آرای خود باشم و به آن گواهی دهم.

اصلا هیچ وقت فکر می کردید حضور در راهپیمایی باعث شود که به سمت شما شلیک کنند؟

من اصلا فکر نمی کردم که شرکت در انتخابات این همه هزینه و خسارت داشته باشد ولی در طول هشت ماه در خیابانها بارها شاهد به خاک و خون کشیدن مردم و جوانان بودم. شاهد راه پیماییِ سکوت آزادی، شاهد قتل ندا، همه را به چشم دیدم و اخبار کهریزک و زندان ها را می شنیدم. اما روز عاشورا آمدیم کار حسینی کنیم و کاخ زر و زور تزویر یزید زمان را با خون خود متلاشی کنیم. بله، با علم به برخورد وحشیانه حکومت در روز عاشورا به خیابان آمدم و مرگ با عزت را به زندگی با ذلت در روز عاشورا در عمل ترجیح دادم.

مهمترین چیزی که اذیت و آزارتان داد در این مدت چه بود؟

این مرا خیلی اذیت می کند که معمولا در هر سرکوبی چند برابر کشته شدگان، زخمی ها و مجروحانی وجود دارند که نمی دانیم آنها کجا هستند و چه می کنند. بسیاری از خانواده ها با دروغ گفتن به در و همسایه مجبور می شوند ظلمی را که حکومت روا داشته، کتمان کنند تا از خودشان و از عزیزشان در برابر اتفاقاتی که ممکن است تهدیدشان کند محافظت کنند. اما نمی دانند با این کار شخصِ آسیب دیده را کاملا زنده به گور می کنند. چرا هیچ کس از علیرضا صبوری و آنچه که بر او رفته است هیچ خبری در این دو سال نداشت؟

خب در مورد علیرضا صبوری وقتی در راهپیمایی ۲۵ خرداد زخمی شد خانواده اش مایل به اطلاع رسانی در مورد وضعیت او نبودند و بعد از آنکه در بوستونِ آمریکا و در غربت جان باخت، تازه یکی از اعضای خانواده که بیرون از ایران بوده مصاحبه ای انجام داد.

یعنی حتی ایرانیان در بوستن از اینکه او در بیمارستان است بی خبر بودند؟ یعنی این خفقان را نظام در آمریکا هم به وجود آورده؟ نه ممکن نیست. این خفقان را اول خانواده ها و اطرافیان به وجود می آورند و بعد شما خبرنگاران مستقر در خارج از کشور هم پیگیر نشدید. می توانید این ها را سانسور کنید، چون مربوط به خود شما می شود، اما این حقیقت تلخی است که باید بگویم در بسیاری از موارد همه دست به دست هم می دهند تا یکی در مظلومیت زنده به گور شود. از وقتی که علیرضا صبوری در غربت جانش را از دست داد چند سوال در مورد او که همدردم بوده و در سکوت مطلق رفت ذهنم را آزار می دهد. چرا شخص شما در مورد زخمی ها و آسیب دیدگان که تعدادشان بیشتر از کشته شدگان هم هست پیگیری خبری نکردید؟ من خودم با چند نفر مثل علیرضا صبوری در ترکیه در تماس بودم که پس از مجروح شدن ایران را ترک کردند، اما در فقر و بدبختی و بدون امکانات پزشکی منتظر پاسخ سازمان ملل بودند، که الان اصلا نمی دانم چه بلایی به سرشان آمده است. همه ی شما که دست به قلم هستید و تریبون داشتید مسئول هستید. به خصوص کلمه و جرس. یا حتی بی بی سی و صدای آمریکا. آیا نگران بودید که وجدان شما و مردم از بدبختی کسی که گلوله توی مغرش گیر کرده است ناراحت شود؟ شاید شهدا بهتر بودند، چون دیگر در خاک بودند و هیچ درخواست و نیازی نداشتند و نمی توانستند حرفی بزنند. صادقانه می پرسم، اگر ندا آقا سلطان الان مجروح و زخمی بود چند نفر از این ایرانیانی که همیشه نام ندا را تکرار می کنند حاضر بودند سراغی از او بگیرند؟ چند نفر می رفتند او را در مشکلاتش یاری کنند؟ چند خبرنگار، عکس و گزارش او را منتشر می کردند؟ بهتر است از من و علیرضا صبوری ها هم تقاضا کنید تا هر چه زودتر این دنیا را ترک کنیم و سوژه ی بی دردسری برای اخبار شما خبرنگاران شویم.

درست می گویید شرایط شما قابل درک است و بی شک کوتاهی های ما، سکوت خانواده ها، هراس، فضای امنیتی و مواردی متعددی در این زمینه وجود داشته و دارد. ممکن است بگویید بیشترین مشکلاتی که در این شرایط با آن مواجه شدید چه بود؟

وقتی من در تهران با ویلچر هر روز در دادگاه انقلاب، پلیس امنیت و پزشکی قانونی آواره بودم به شدت نیاز به معرفی پزشک و وکیل داشتم، به هر جایی مراجعه کردم پاسخی نگرفتم. یعنی معرفی کردنِ یک پزشک و وکیل انقدر برایشان مشکل بود؟ حتی سایت کلمه و جرس که سایت های سبز هستند و توقع ما از آنها بیشتر بود هم به مشکلات من که ۸ ماه فعالیت سیاسی هم داشتم توجهی نکردند. چرا؟ غم انگیز تر اینجاست که مخالفین جمهوری اسلامی در بیرون کشور هم می گفتند شما از خود این نظام و از تیم موسوی هستید و به من بی اعتنایی می کردند. خانواده و اطرافیان هم که همه دست به دست هم می دهند تا قضیه را از اصل کتمان کنند. شاید حالا بفهمم که بیچاره علیرضا صبوری چی کشید از دست مردم ایران و کتمان کردن ها و بی تفاوت گذشتن ها و فراموش شدن ها. شاید قبل از مرگِ امثالِ من، همه بلد هستند چطور دست به دست هم بدهند و با مصلحت اندیشی ما را زنده به گور کنند.

با این اتفاقات تلخی برایتان افتاده است آیا هیچ گاه از فعالیت هایتان پشیمان شدید؟ یعنی اگر به گذشته برگردیم آیا باز هم شرکت می کنید در راهپیمایی ها؟

ببینید، ما یعنی اکثریت معترصین در جنبش سبز به این نتیجه رسیده بودیم که تنها راه نجات ایران و ایرانیان از استبداد و جنگ و بدبختی های آینده فقط در انتخابات ۸۸ با تغییر مسیر نظام با انتخاب کاندیداهای مقابل کاندیدای رهبری و برگشت به مسیر جمهوریت است. با این اطمینان بود که ما دیگر مصمم به نجات ایران شدیم وگرنه من مشغول تجارتم بودم، موسوی نقاشی می کشید و به هنر مشغول بود، دانشجویان مشغول تحصیل بودند، روزنامه نگاران و نویسندگان در دفاتر خود مشغول بودند، سیاسیون هم به سر و کله هم می زدند! اما وقتی مسیر ایران را به سمت دیکتاتوری مطلق، جنگ و نظامی گری دیدیم و مطمئن شدیم می خواهند اقتصاد و کشاورزی را نابود کنند و مافیای سپاه را جایگزین آن کنند، دیگر جای درنگ نبود، کار و زندگی را ول کردیم و برای نجات ایران به صحنه آمدیم. حالا که موفق نشدیم، حداقل مطمئن هستم که دین خود را به مام وطن ادا کردم و شخصا پشیمان نیستیم. آنان باید پشیمان باشند که در سرکوب آزادیخواهان نقش داشتند. کسانی باید پشیمان باشند که با سکوت و بی تفاوتی خود ایران را به ورطه نابودی کشانده اند. به خدا اگر صد بار تاریخ به عقب برگردد، من قوی تر و مصمم تر در صف اول جنبش سبز مردم ایران خواهم بود و این بار یا ایران را نجات می دهم یا مرگ را انتخاب می کنم که دیگر این چنین شاهد نابودی ایران و ایرانی نباشم.

قبل از انتخابات هم آیا فعالیت سیاسی داشتید؟

قبلا در زمان تحصیل هم درگیر شدم و خیلی ضربه خوردم، بنابراین تصمیم داشتم دیگر به سیاست کاری نداشته باشم و مشغول کار و تجارت خود باشم اما وقتی دیدم سیاست این بار دارد وطنم را نابود می کند و موسوی با دست خالی به مقابله آمده بود، نتوانستم به صحنه نیایم و سکوت کنم. البته اول سران نظام قول یک انتخابات آزاد و سالم را دادند، اما عشق آسان نمود اول…

حرف یا سوالی اگر باقی مانده است و من نپرسیده ام بفرمایید.

فقط می خواهم در خصوص جنبش سبز مردم ایران مطالبی بگویم؛ این جنبش تبلور صد سال مبارزه و خواست مردم ایران برای داشتن جامعه ای آزاد و مدنی بر پایه اصول دموکراتیک و حرکتی ضد خشونت ومسالمت آمیز بود که در ابتدا به هیچ وجه قصد براندازی و به دست گرفتن قدرت را نداشت، اما با کم بصیرتی شخص آقای خامنه ای این فرصت تاریخی از دست رفت و قدرت به دست باند مفسد احمدی نژاد افتاد که جز منافع شخصی خود به منافع ملی ایران هیچ اهمیتی نمی دهند. اما این جنبش بی دفاع و بی رهبر در تنهایی خود هیچ حامی و پشتیبانی در خارج و داخل نداشت جز مردمی که تا پای جان ایستادند و از جان و مال خود گذ شتند. من به عنوان یکی از مجروحین حوادث اخیر جز از مال و زندگی و سوابق و آشنایان خودم هیچ کمکی از هیچ حزب گروه و دسته ای حتی برای خروج از کشور دریافت نکردم. پس کجاست آن میلیاردها دلاری که شیخان دروغگو ادعا می کردند که آمریکا به جنبش سبز داده است؟ موسوی و کروبی که در حصر هستند، ما فعالین جنبش هم زندگی و سرمایه خود را خرج نجات زندگی خود کردیم، مانند همه شهدا و مجروحین و زندانیانِ دیگر. پس میلیاردها دلاری که رییس قوه قضاییه و جنتی قسم آن را می خوردند، کجاست و خرج کی شده؟ آمریکا هم زمانی که جنازه ی جوانان ما کف خیابانهای تهران بود، دست دوستی به دولت ایران دراز کرده بود و اوباما و آقای خامنه ای مشغول نامه نگاری بودند. حالا وقتی آقایان تا گردن در دروغ و خون به ناحق ریخته ی مردم فرو رفته اند، باید هم صدای شکستن پایه های نظام خود را بشنوند. بله این جنبش دایه زیاد داشت اما حامی نداشت. اپوزیسیون خارج که از اول با جنبش قهر کردند، قدرتهای خارجی هم فرصت را برای گفت و گو با نظام تحت فشار از سمت مردم مغتنم شمردند و دست دوستی به سمت نظام دراز کردند، تا آنجا که نظام به خود اجازه داد با قتل عام و کشتار، جنبش را سرکوب کند. حالا که ما مردم بی پشتیبان از پا افتادیم، تازه خانم کلینتون بیانیه حمایت می دهد و اپوزیسیون حمایت می کند که نوش دارو پس از مرگ سهراب است.

----

ابراز نگرانی خانواده امیرعلی‌علامه‌زاده از 'بلاتکلیفی' این زندانی

 

11 دسامبر 2011 - 20 آذر 1390

امیرعلی علامه زاده، دبیر پیشین سرویس بین‌الملل خبرگزاری کار ایران (ایلنا) که از سه ماه پیش بازداشت شده، روز شنبه ۱۹ آذرماه با حضور در دادسرای اوین در حضور پدر و وکیلش به بازپرس پرونده در شعبه دوم دادسرای اوین گفته که "شکنجه شده و نسبت به شکنجه‌هایی که شده شکایت کرده است."

زینب علامه‌زاده، خواهر این زندانی در گفت و گو با بی بی سی فارسی، ضمن تائید این خبر که روز گذشته برادرش عنوان کرده که" شکنجه شده" گفت:"برادرم سه ماه است که در بازداشت است و در تمام این مدت در سلول انفرادی بوده است."

خواهر این زندانی با ابراز نگرانی از بی اطلاعی از پرونده برادرش با اشاره به اینکه آقای علامه زاده را بدون احضاریه از منزل بردند، گفت: "با گذشت سه ماه نمی‌دانیم اتهام برادرم چیست، قرار بازداشتی برای او صادر نشده و او غیر قانونی در این مدت در زندان است."

زینب علامه زاده در ادامه افزود: "پدرم هر روز برای پیگیری پرونده مراجعه می‌کند اما هیچ‌کس پاسخگو نیست، از زمانیکه پرونده برادرم از شعبه ۱۴ بازپرسی کارکنان دولت و اصحاب رسانه به دادسرای اوین منتقل شده هیچ کس جوابی به ما نمی‌دهد."

او با اشاره به اینکه این خبرنگار تا ۱۹ آذر از داشتن وکیل محروم بوده است گفت: "از وقتی برادرم بازداشت شده تمام بازجویی‌ها و بازپرسی‌ها بدون حضور وکیل بوده است تا اینکه توانستیم روز شنبه برای او وکیل بگیریم."

به گفته خانم علامه زاده از دو هفته پیش به برادرش اجازه داده شد تا در روزهای زوج تلفن بزند اما او مدت زمان این گفت و گو را "بسیار کوتاه" عنوان کرد و گفت: "مدت مکالمه دو دقیقه است و در ملاقاتی که داشتیم هم به او هم به خانواده گفته شد راجع به شرایط اتهام و بازجویی هیچ سئوال و جوابی نباید بشود، مکالمه تنها باید در خصوص احوالپرسی باشد."

خانم علامه زاده همچنین افزود: "می‌خواهیم بدانیم برادرم براساس چه مستند قانونی و به چه دلیلی بازداشت شده است، ما حتی نمی‌دانیم قرار بازداشت او تا چه زمانی است."

امیرعلی علامه‌زاده اوایل مهرماه در منزلش بازداشت شد.

پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در ایران و اعتراض‌ها به نتایج آن موج دستگیری و بازداشت روزنامه‌نگاران به دلایل مختلف آغاز شد و برخی از آنها با احکام زندانی طولانی مدت روبرو شدند.

همچنین به تازگی گزارش جدید "کمیته حفاظت از روزنامه‌نگاران" منتشر شده است. براساس این گزارش شمار روزنامه‌نگاران زندانی در جهان در سال ۲۰۱۱ میلادی به بالاترین تعداد در ۱۵ سال اخیر رسیده و ایران در این میان بیشترین تعداد زندانی را به خود اختصاص داده است.

ایران با ۴۲ روزنامه‌نگار زندانی برای دومین سال متوالی در صدر این فهرست قرار دارد و بعد از آن کشورهای اریتره (۲۸ نفر)، چین (۲۷ نفر)، برمه (۱۲ نفر) و ویتنام با ۹ روزنامه نگار زندانی در رده‌های بعدی قرار گرفته‌اند.

در گزارش سال گذشته کمیته حفاظت از روزنامه‌نگاران، ایران و چین با ۳۴ روزنامه نگار زندانی به طور مشترک در صدر فهرست قرار داشتند.

از: بی بی سی

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به همبستگی 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران