Datum: 23. Jan 2003 16:36

   

اسپاما (اطلاع رساني سازمان پيشگامان آزادي ملّت ايران)
تاريخ ۳/۱۱/۸۱

«بازرگان و بازگشت به دين اخلاقي-عرفاني»

مقاله‍اي از: رامين ناصح (مسئول سازمانهاي جبهة ملّي در خوزستان)
pishgam1@yahoo.com
6184939-0911

دربارة زندگاني، شخصيت، افكار و روش و منش شادروان مهندس مهدي بازرگان -كه چند روز پيش نهمين سالروز فقدان وي را به سوگ نشستيم- كتب و مقالات و مصاحبه‍هاي شمارش ناپذيري با زواياي ديد گوناگون منتشر شده كه آفرينندگان آنها هر يك با سلايق و علايق خاصّ خود به پژوهش و تحليل شخصيت و قضاوت دربارة وي پرداخته‍اند و بعضي در ستايش و تجليل او چنان خود را باخته‍اند كه گويي مهندس همان «الف قدّي» است كه به هر الفي برآيد!، و برخي در نكوهش و تذليل او چنان بر او تاخته‍اند و شمشير بهتان بر وي آخته‍اند كه پنداري همة سيه روزي‍ها و نگونبختي‍هاي جامعة امروز ايران، ناشي از «اشتباه» يا «خيانت» بازرگان بوده است! البته در اين ميان، بسياري صاحب قلمان و سخنگويان متعهّد نيز با علم به اينكه «افراط» و «تفريط» هميشة تاريخ، بزرگترين قربانگاه حقيقت بوده است، كوشيده‍اند ضمن بركنار ماندن از اين دو دام سهمگين، قضاوتي درخور و شايسته و عاري از تعصّبات و سلايق فردي و اعتقادي و وابستگي‍هاي گروهي، نسبت به اين شخصيت اثرگذار تاريخ ايران داشته باشند.
در اين كوته سخن، نگارنده بعنوان يكي از علاقه‍مندان و در عين حال ناقدان اين «چريك پير!»(۱) قصد و حتّي مجال آن را ندارد كه پردازش و تحليلي همه جانبه پيرامون رفتار و گفتار و پندار اوّلين نخست وزير جمهوري اسلامي داشته باشد. بلكه موضوع اين يادداشت به فراخور نيازهاي زمانه، اختصاص دارد به سير تحوّل در زندگي فكري و سياسي مهندس بازرگان و خصوصاً رويكرد وي نسبت به دين، حكومت، دين حكومتي و حكومت ديني، كه بنظر مي‍رسد از نكات جالب توجّه و لازم الذّكر در تاريخ نهضت ملّي ايران باشد و پاسخگوي بسياري از پرسشهاي جوانان كنجكاو و پژوهشگر و تشنة حقّ و حقيقت.
حكما و انديشمندان مدافع دين و آيين، بطور كلّي دو رويكرد متفاوت نسبت به اين پديده داشته‍اند. گروهي باورمند به «دين اخلاقي-عرفاني» بوده‍اند و شماري ديگر معتقد به دين «فقاهتي-حكومتي». كه در بررسي نقش دين در پيشرفت يا انحطاط جوامع، بايستي به مرزبندي و تفاوت ماهيت اين قرائتهاي دوگانه، توجّهي شايان داشت و عواقب و پيامدهاي يكي از اين دو را به پاي ديگري نوشتن، ممكن است ما را به ناكجا آباد رهنمون سازد!
طرفداران «دين اخلاقي-عرفاني» كه دين را «رابطة عاشقانه و عارفانه و البته شخصي انسان با خداوند» تعريف مي‍كنند، بر آنند كه در عرصه‍هايي كه قانون در ان راهي ندارد، باورمندي‍هاي دروني انسانها مي‍تواند مؤثّر و كارساز باشد و دين در اين ميان، نه تنها عاملي بازدارنـــده از ظلم و فســاد و تجـــاوز بشمار
رفته و حافظ بنيادهاي جامعه است، بلكه آدميان را به نقش آفريني مثبت در عرصة اجتماعي نيز سوق مي‍دهد و هر گاه انسان نداند كه «از كجا آمده» و «آمدنش بهر چه بود» به موجودي حيران و سرگردان در وادي دهشتزاي ماديگري تبديل، و دچار بحرانها و كابوسهاي خوفناكي مي‍گردد كه او را به ورطة پوچ انگاري و افسردگي و نيهيليسم و فساد و جنايت درمي‍غلطاند و ماوراي «لذّت» و «سود» هيچ آرمان ديگري در ميخلة وي نمي‍گنجد!
استاد فرزانه‍ام دكتر پرويز ورجاوند با رويكرد عميق تاريخي و جامعه شناختي، در عين اينكه با نهايت اعتقاد، از ضرورت وجود دين و آيين، جهت تلطيف درون، توانمندي معنوي و سرزندگي و نشاط جوامع سخن بميان مي‍آورد، در ادامه مي‍افزايد: «ولي در طول تاريخ هر گاه كه دين خواسته است در قالب يك حكومت دربيايد و كساني كه داراي جنبه‍هاي مذهبي بوده‍اند، خواسته‍اند دين را ابزار اعمال حكومت خود قرار دهند،‍ شاهديم جوامع دچار تنشهاي هولناكي شده است.» ايشان استبداد موبدان زرتشتي در ايران باستان را كه منجر به ظهور ماني و مزدك مي‍شود، دوران سياه انگيزيسيون ۲۵۰ سالة كليساها در قرون وسطي و دوران خلافت اسلامي خلفاي اموي و عبّاسي را بعنوان شواهد بارز مدّعاي خود مثال مي‍زنند.(۲)
از شاخصه‍هاي «دين فقاهتي-حكومتي» اوّلاً تأكيد بيش از اندازه بر سنن و آدابي است كه فقه ناميده مي‍شوند و از سوي متولّيان رسمي دين و واسطه‍گان ميان خدا و خلق تدوين و تبيين مي‍شوند و مردم كه جملگي صغير و ناتوان در تشخيص مصالح دنيوي و اخروي خود بشمار مي‍روند، بايستي از آنان «تقليد» كنند. همان واسطه‍گراني كه حضرت مولانا عارف بنام مشرق زمين و -در عين حال بعنوان يك فقيه جامع الشّرايط- دربارةشان مي‍فرمايد:
من نخواهم فيض حق با واسـطه
كه هلاك خلق شــد اين رابطه
خلق را تقليــــدشان بر بـاد داد
اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد!
بنابراين اين رويكرد، پويايي و عصري شدن دين‍ را -كه نه تنها مغاير با جهانشمولي و زمانشمولي دين نيست، بلكه لازمة آنست- برنمي‍تابد.
دوّم اينكه رويكرد مزبور، حكومت را نيز حق و وظيفة فقها و نمايندگان خدا بر زمين مي‍داند. اين شيوة حكومت به غلط «تئوكراسي»‍ (حكومت خداوند) ناميده شده است.(۳)
گرچه شادروان مهندس بازرگان در بخشي از زندگي فكري خود كه در حيات سياسي‍اش نيز چندان بي‍تأثير نبود، بعنوان يكي از پيشگامان و پرچمداران «روشنفكري ديني» در ايران مطرح بود كه در مقابل ايدئولوژيهاي ضدّ‍ ديني چون كمونيسم مقاومت مؤثّري داشت، ولي روشنفكري ديني داراي نحله‍هاي گوناگون بوده و نيز در سير تاريخي خود دچار تحوّلات و دگرگوني‍هايي شده است. بازرگان با تأليف كتاب بعثت و ايدئولوژي در پيش از انقلاب، در جهت ايدئولوژيك كردن دين گام برمي‍دارد و مي‍كوشد نشان دهد كه در برابر همة فلسفه‍هاي اجتماعي و مكاتب سياسي و غربي، مي‍توان از اسلام و برنامه‍هاي بعثت پيغمبران، ايدئولوژي جامع و مستقل براي اجتماع و حكومت خودمان استخراج كرد. وي حتّي در نقد فكر ديني دكتر شريعتي كه طرفدار تز «اسلام منهاي روحانيت» بود، تا امضاي نامة مشترك با روحانيت(۴) نيز پيش مي‍رود. همة اينها نشان مي‍دهد كه در آن دوران مرحوم بازرگان در روشنفكري ديني خود، هنوز از گرايشات سنّتي عاري و پيراسته نبود.
تبلور اين امر را در مرامنامة‍ نهضت آزادي (به دبيركلّي مهندس بازرگان) كه در اوائل انقلاب تدوين شده، مي‍توان به روشني مشاهده كرد. در بندهاي اوّل، دوّم و سوّم و ششم از بخش «الف» فصل سوّم اين مرامنامه بر «تفهيم و تبليغ جهان بيني توحيدي و ايدئولوژي اسلامي»، «قبول رهبري امام امّت و مبارزه با هر عملي كه موجبات ضعيف رهبري را فراهم سازد»، «همكاري با روحانيت آگاه و متعهّد» و «انقلاب فرهنگي» تأكيد مي‍كند. بخش «ج» همين فصل نيز اختصاص به «رسالت در گسترش جهاني انقلاب اسلامي دارد.»(۵)
ولي مهندس بازرگان پس از سالها ادامة مطالعاتش و مشاهدة عيني دستاوردهاي حكومت ديني، رفته رفته به نوعي رويزيون و تجديد نظر در انديشة سياسي خود مي‍پردازد. وي در در سخنراني سال ۱۳۷۱ خود كه بصورت كتاب «خدا و آخرت هدف بعثت انبياء» نيز منتشر مي‍شود، با يك چرخش آشكار، بصراحت تز جدايي دين از ايدئولوژي و منع دين از نزديك شدن به حوزه دستورهاي اجرايي را مي‍دهد. و مقام دين را از دخالت در حكومت، به رابطة شخصي انسان با خالق هستي و بهبود حيات معنوي او «ارتقاء» مي‍بخشد.
اين چرخش آشكار، موجبات انتقاد و موضعگيري بسياري از ياران بازرگان را فراهم مي‍سازد. هرچند قاطبة آنان پس از تعاطي افكار، دير يا زود به صحّت مواضع جديد مهندس گردن مي‍نهند و به صف موافقان مي‍پيوندند. دكتر يزدي جانشين مهندس بازرگان در نهضت آزادي نيز معتقد است: «ميان دين و دولت بايد مرزبندي كاملاً روشن و قانونمندي وجود داشته باشد.»(۶)
هر چند عدول از يك انديشه براي يك ايدئولوگ بزرگ و رهبر اجتماعي از يك ديدگاه مي‍تواند بمنزلة نقطه ضعفي تلقّي گردد، ولي بايد بر جرئت و جسارت مرداني از اين قبيل كه با آزادگي تمام از نقد گذشتة خود پروايي ندارند، آفرين گفت و از حسن نيّت و تعهّد آنان ستايش و تقدير بعمل آورد. انسان جايز الخطا و در حال پيشرفت است و آن دسته از رهبران اجتماعي كه تا آخر عمر براي حفظ آبرو (!) با اصرار و الحاح بر انديشه و عملكرد نادرست گذشتةشان كه خود به نادرستي آن پي برده‍اند، پاي مي‍فشارند تا مبادا به بي‍ثباتي متّهم شوند، (و شايد تعصّب يا خودبزرگ بيني اجازة رويزيون را به آنان نمي‍دهد) بزرگترين خيانت را در حقّ خويش و جامعة خود روا مي‍دارند.
تحوّل فكري مهندس بازرگان، در زندگي سياسي وي نيز نمود روشني پيدا مي‍كند. وي از فرداي روز استعفا از رياست دولت موقّت، به آغوش اپوزيسيون ملّي بازگشت مي‍كند و با شهامت و تمام به استقبال خطر شتافته و با ايماني استوار و بركنار از بيم و دورانديشي به سود خويش، حركتي توانمند را پي مي‍جويد كه بشدّت بر جامعه تأثيرگذار بوده است.
گرچه در دوران صدارت دولت و همكاري كوتاه مدّتش با روحانيت -كه شايد براي تثبيت اوضاع و جلوگيري از تداوم ناامني و خونريزي آنرا وظيفة خود مي‍پنداشت- نيز وي كمابيش و به تلويح و تصريح به انتقاد از روحانيوني مي‍پرداخت كه به اصطلاح «چوب لاي چرخ دولت» مي‍گذارند. بازرگان در سوّم اسفند ۵۷ در مصاحبه با نيوزويك با ناراحتي از جوّ موجود مي‍گويد: «اعدامهاي اخير بوسيلة افراد «مافوق» من صورت گرفت. امّا اين اعدامها به اين ترتيب ادامه نخواهد يافت.» او تنها ۲۵ روز بعد از نخست وزيري چنان به تنگ آمد كه با برشمردن فشارها تهديد به استعفا كرد. او با ناراحتي هرچه تمامتر گفت: «در حالي كه مأموران دولت را كميته‍ها دستگير و زنداني مي‍كنند، امكان ادامة خدمت وجود ندارد. براي به ثمر رساندن انقلاب هيچ راهي جز اطاعت از دولت وجود ندارد.»
پشيماني بازرگان از همكاري با روحانيت، به مرور زمان فزوني مي‍يابد. وي در هفتم خرداد ۵۸ در حالي كه آشوب سراسر كشور را فراگرفته بود، در يك مصاحبة راديو-تلويزيوني اعلام كرد كه «تعهّدد مراكز قدرت در كشور كارها را فلج كرده است.» او خود را همواره «چاقوي بي‍تيغه» مي‍ناميد كه اگر چه نخست وزير كشور است، ولي در عمل قدرت و اراده‍اي از خود ندارد و دولتهاي بي‍شماري كه در كشور بر سر كارند، هر يك مطابق رأي و نظر خود عمل مي‍كنند.
بازرگان در پاسخ آناني كه مي‍گويند: «دولت انقلابي عمل نمي‍كند.» گفت: «اگر مقصود زدن و كشتن و پا روي همة اصول گذاشتن است، دولتي كه من دعوت كرده‍ام، اهل اين انقلاب نيست. ولي اگر قرار است نظم و سيستم و كار اساسي باشد و انقلاب واقعي مثبت، خيلي هم انقلابي هستيم.»(۷)
شادروان مهندس بازرگان مي‍پنداشت كه مي‍تواند با بياني دلسوزانه كساني را كه براي دسترسي به صندلي وزارت دقيقه شماري مي‍كنند، بر سر عقل آورد تا بيش از اين بحران آفريني‍هاي خود را استمرار نبخشند. ولي آن جماعت به چيزي كه نمي‍انديشدند، منافع ملّي بود و در عمل بر شدّت تلاشهاي خويش براي نابسامان ساختن اوضاع افزودند تا اينكه كمتر از يكماه ديگر باز مهندس لب به شكوي گشود و گفت: «وجود مراكز تصميم گيري صدمة بزرگي به انقلاب مي‍زند، به نام پاكسازي، افرادي مانند گرگ در لباس ميش راه مي‍افتند و تهمتها وارد مي‍كنند و به هر كس برچسبي مي‍زنند. وقتي هدف و برنامة عده‍اي ادامة برنامه‍هاي تخريبي و منفي انقلاب باشد، سنگ روي سنگ بند نمي‍شود.»(۸) اينها همه فرياد مردي است كه همة روحانيت پشت صحنه براي شروع كار دولت بعد از انقلاب به او چشم اميد دوخته بودند تا به ياري او و به اعتباري كه در ميان مردم داشت، تثبيت قدرت كنند، ولي شتاب آنها براي تكيه زدن بر صندلي‍ها مختلف در عمل شرايطي فراهم ساخت تا گروه پرشماري از فرصت طلبان زير نقاب انقلابيگري چند محور اساسي زندگي جامعه را هدف قرار دهند و اوضاع را نابسامان سازند.(۹)
حرص و شتاب اين عدّه براي قدرت يابي بحدّي بود كه حتّي يك يا دو سال تحمّل آن را نداشتند كه به اندازة مديريت يك ادارة كوچك تجربه كسب كنند!(۱۰). در همين شرايط جبهة ملّي ايران اعلامية ۱۲ صفحه‍اي توفنده‍اي را منتشر مي‍كند و در آن نسبت به «انحراف انقلاب» هشدار داده و تصريح مي‍كند: «هدف انقلاب پيدايش قشر ممتاز مذهبي نبود. انقلاب هدفهاي بزرگتري را دنبال مي‍كرد كه اكنون مسير آن منحرف شده است.»(۱۱)
سرانجام با وجود همة نرمشهايي كه در عمل مهندس بازرگان از خود نشان داد، بدليل اينكه اجازه نيافت تا امنيت كشور را كه بر اثر عوامل خارجي و داخلي بشدّت دستخوش آشفتگي شده بود، برقرار گرداند، در تنگناي شديد قرار گرفت و به استعفا روي آورد و از همان روز بعنوان يك چهرة مصمّم و بي‍پرواي اپوزيسيون جمهوري اسلامي به نقش آفريني مثبت در دفاع از حقوق ملّت پرداخت. بي‍ترديد اين همكاري كوتاه مدّت با روحانيت و تجربة تلخ سياسي براي مهندس بازرگان، در چرخش آشكار فكري وي از دين ايدئولوژيك و حكومتي به دين اخلاقي-عرفاني نقش و تأثير اساسي داشت.
مرحوم احمد كسروي كه اقبال مردمان سنّت زدة روزگار خود را به دكّانداران دين و واسطه‍گان رسمي بين خدا و خلق مي‍ديد، همواره مي‍گفت: «مردم ايران يك دورة حكومت به آخوندها بدهكارند.»‍ او معتقد بود وضعيت فرهنگي مردم زمانه‍اش به شكلي است كه تنها تجربة يك دورة حكومت ديني مي‍تواند آنانرا از عواقب و دستاوردهاي اين سيستم حكومتي آگاه سازد! مهندس بازرگان نيز يكي از همين مردم بود كه از چند ماه سلطة روحانيون بر حكومت درس گرفت و به روشني تغيير موضع داد و «در تكاپوي آزادي»(۱۲) افتاد.
بازرگان ستيزان، تصدّي چند ماهة آن روانشاد را بر نخست وزيري جمهوري اسلامي، بعضاً بمنزلة «خيانت» او به ملّت ايران معرّفي كرده‍اند. حتّي شماري از آنان، به شيوه‍اي غرض ورزانه اين «خيانتكاري» را به همة ملّيون تسرّي مي‍دهند! حال آنكه بازرگان اگر مي‍خواست، مي‍توانست تا پايان عمر بعنوان يكي از قدرتمندترين چهره‍هاي درون نظام مطرح بوده و از رانتها و مزاياي بي‍حدّ و حصر آن برخوردار باشد. ولي او به دليل تعهّد اخلاقي و اجتماعي كه از ويژگي‍هاي بارزش بود، هرگز اين امر را برنتابيد. ولي شايد بهتر مي‍بود استعفاي ۱۴ آبانماه ۵۸ ايشان، در ۱۴ اسفند ۵۷ و يا حدّاكثر ۲۹ ارديبهشت ماه ۵۸ صورت مي‍گرفت.
روانش شاد.

آزاد باد ايران

پي‍نوشتها:
۱. برگرفته از شعر حميد تقوي در رثاي مهندس بازرگان (ديدي اي دل كآن چريك پير رفت...)
۲. ر.ك. «جبهة ملّي و هويت فرهنگي ايران»، گفتگو با دكتر پرويز ورجاوند، فرياد آزادي، شمارة ۲۸، ۱۰/۸/۸۱، ص۴
۳. در بحثهاي روشنفكري ديني كه بدليل پرهيز از اطالة كلام آنرا به فرصتي ديگر موكول مي‍كنم، چنين مطرح مي‍شود كه بنابر آيات قرآني چون «جَعَلنا الاِنسَانَ خليفةٌ فِي الأرض»‍ حكومت خداوند همان حكومت مردم (دموكراسي) است.
۴. ر.ك. سيّد محمّد مهدي جعفري، شريعتي آنگونه كه من شناختم، تهران: نگاه امروز، ۱۳۸۰، صص۱۰۸-۱۰۹ (نامه مشترك بازرگان و مطهّري)
۵. مهندس عبّاس شادلو، احزاب و جناحهاي سياسي ايارن امروز، تهران: نشرگستره، چ۱، ۱۳۷۹، صص۲۰۶-۲۰۷
۶. ايران فردا، ارديبهشت ۱۳۷۶، ص۱۶
۷. مسعود بهنود، ۲۷۵ روز بازرگان، تهران: نشرعلم، چ۲، ۱۳۷۸، ص۶۸۹
۸. احمد سميعي، طلوع و غروب دولت موقّت، تهران: شباويز، ص۲۱۰
۹. دكتر پرويز ورجاوند، «از رياست دولت موقّت تا پازگشت به اپوزيسيون»، نامه، شمارة ۲۰، بهمن ۸۱، ص۶۲
۱۰. دكتر پرويز ورجاوند، سخنراني بمناسبت درگذشت مرحوم علي اردلان در اهواز، بهمن ۷۸.
۱۱. سميعي، همانجا.
۱۲. «در تكاپوي آزادي» عنوان كتاب ارزنده‍اي از استاد يوسفي اشكوري پيرامون زندگي، اثار و افكار مهندس بازرگان است كه بهمّت بنياد فرهنگي مهندس بازرگان منتشر گرديده.

----------------------------------------------------------------------------------------
يادداشت:
از وبلاگ مجموعه مقالات و مصاحبه هاي رامين ناصح به نشاني http://raminnaseh.persianblog.com ديدن فرماييد. (كانون خدمات اينترنتي سپاما)