بازگشت به صفحه اول  
 
 

 

سخنرانی کورش زعيم (عضو شورای مرکزی جبهه ملی ايران)

در دانشگاه علوم و فنون دريايی خرمشهر، شنبه 15 اسفند 1383

 حاکميت ملی و آزادی انتخابات

 بسياری از مردم جهان و حتی بسياری از خودمان تصور می کنيم که دموکراسی و رعايت حقوق بشر برای ما ايرانيان تجربه ای ناشناخته است. تصور می شود که دليل اينکه ما هنوز به دموکراسی و انتخابات آزاد دست نيافته ايم، بيگانگی تاريخی ما با اين پديده نوين است. ما هميشه بايد يک دست قدرتمند بالای سرمان داشته باشيم! برخی هنوز دارند اين انگاره را در خارج از کشور تبليغ می کنند. برخی هم در داخل کشور ملت بزرگ ما را صغير و محجور می خوانند و اينکه دموکراسی سم است و آموزه ای از شيطان. می گويند که رای مردم بی ارزش است و اينکه مردم حق انتخاب ندارند. حکومت گذشته هم می گفت هرکس با سياست او مخالف است، گذرنامه اش را بگيرد و کشور را ترک کند! شايد اين اظهارات حاکمان گذشته و حال ما برای شما مضحک باشد، ولی وقتی خشونت پشتيبان اين انگاره ها باشد، ديگر خنده دار نيست. در هر حال اين طرز تفکر نمايی از کيفيت هوشمندی و صلاحيت در حاکميت کشور ما، در طی دستکم دويست سال گذشته، بوده است. حاکميت اشخاصی بسيار کوچک بر ملتی بسيار بزرگ.      

جمله ملت بسيار بزرگ ايران، يک شعار نيست، يک واقعيت تاريخی است. ما در بيست و پنج سده پيش، در زمان هخامنشيان، انتخابات داشته ايم، هرچند که محدود، ولی انتخابات داشته ايم. ما مسئول اداره کشور را که پادشاه خوانده ميشد، بدون توجه به توارث، توسط شورايی با رای اکثريت برگزيديم. اين انگاره که بايد برای مسئوليت اداره کشور لايق ترين فرد را نامزد کرد و بايد رای داد و رای گرفت و بايد به رای اکثريت احترام گذاشت، در آن زمان در ايران اجرا ميشده است. بهمين ترتيب بود که کسانی مانند داريوش برگزيده می شدند و کشور ايران به عظمتی که داشت ميرسيد. درآن زمان، هنوز دويست سال به ظهور فيلسوفانی چون سغرات و افلاتون و ارستو مانده بود. همه کشورهای جهان آن روز فرمانروايان ديکتاتور داشتند و توارث فرمانروای بعدی را تعيين می کرد نه معيارشايستگي.

در زمان اشکانيان، دوهزار و يکصد و هشتاد سال پيش،  برای نخستين بار در جهان، ايران دارای يک قانون اساسی شد که حقوق و تکليف مردم کشور در آن روشن شود. کدام کشور ديگر جهان تا دو هزار سال بعد به فکر تدوين قانون اساسی افتاد؟ پس از اينهمه سال، ما اکنون دوباره دارای يک قانون اساسی هستيم که در آن چيزی که مردم روشن نيست تکليف و حقوق مردم است.

در بيست و دو قرن پيش ما دارای دو مجلس شورای کهستان و مهستان، همانند شورا و سنای قرن  حاضر، شديم. دموکراسی های انگلستان و امريکا که پايه گذار دموکراسی مدرن بشمار می آيند و دارای دو مجلس شورای عام و خاص هستند، صدها سال پس از ما به اين حقيقت دست يافتند. مجلس های شورای ما  عهده دار مسئوليت انتخاب جانشين پادشاه، اعلان جنگ، پذيرش صلح، بسيج نيروهای نظامي، عزل شاه، وضع ماليات و ضرب سکه، تعيين فرمانده کل ارتش، مديريت جنگ و بالاخره تعيين پادشاه ارمنستان بود. وقتی شما پادشاه را در مجلس شورا بر می گزينيد و او نمی تواند فرزند خود را جانشين کند و شورا می تواند او را عزل کند، اين جمهوری است نه پادشاهي. پس از دوهزار و دويست سال اکنون مجلسی داريم که نه پشتيبانی مردم را دارد و نه قدرت قانونگزاري، چه رسد به عزل و نصب مسئولان اداره کشور.

ما دوهزار و پانصد سال پيش، نخستين اعلاميه حقوق بشر را نوشتيم و اعلام کرديم. انگستان هزار و هفتصد سال پس از ما و امريکا بيست و سه قرن پس از ما. در آن زمان، ما قدرتمند ترين کشور روی  کره زمين بوديم و می توانستيم به همه ملتها زور بگوييم، ولی اعلام کرديم که همه  ملت ها آزاد هستند و همه ملت ها می توانند با فرمانروايان برگزيده خود و با دينها و آيينها و قانونهای خود زندگی کنند، و ما از آنها پشتيبانی می کنيم. همه ملتهای همسايه ما را دوست داشتند و به ما احترام می گذاشتند وهمه قبيله های وحشی وخشونت ساز از ما ميترسيدند. اکنون در هزاره سوم، حقوق بشررا حتا در کشور خود رعايت نميکنيم، همه کشورهای همسايه با ما دشمن هستند و دندانهايشان را برای خاک ما تيز کرده اند، و همه کشورهای خشونت ساز به ما زور می گويند.

دوهزار سال پيش ما يک سيستم قضايی در کشور ابداع و اجرا کرديم که در جهان بی نظير بود. زيرا اجازه می داد ضعيف ترين شهروند جامعه دادخواهی کند. دادگاه تعيين کرديم، قانون گذاشتيم، قاضی مستقل گماشتيم و فرمانروای کشوررا دردسترس کوچکترين شهروند جامعه برای ستمخواهی قرارداديم. امروز بهتر است در مورد قوه قضاييه کشور حرفی نزنم که حرفی برای گفتن نيست. پنج ميليون پرونده اختلافات ملکي،  شخصي، و جنايی در دادگستري، قانونهای قضايی جاری و حکم های صادره خود گويای کيفيت و کارآيی اين بخش از اداره کشور است.

ما هميشه از کشورهای پيشرو جهان بوده ايم. انديشه ايرانی هميشه برای ملت های ديگر سرنوشت ساز بوده است. تاريخ کشورتان را بخوانيد. يکصد سال پيش انقلاب تنباکوی ما پيش از انقلاب 1905 روسيه روی داد، و انقلاب مشروطيت ما پيش از انقلاب 1917. انقلاب ملی کردن نفت ما سرنوشت مصر را روشن کرد و بسياری ازملتهای زير ستم آن روز را به جنبش واداشت.  آنها باور کردند که يک کشورکوچک و فقير با يک مديريت هوشمند وميهن پرست ميتواند يک کشور بزرگ، ثروتمند و قدرتمند را شکست دهد.

            بيست وپنج قرن پيش، هنگاميکه جنگها، جنگهای خشونت وسلطه وغارت بود، ما به نجات ملتها    می شتافتيم، دشمن زورگو و خونريز را از سرزمين های آنان ميرانديم، حاکمان ستمگر و خشن را سرنگون می کرديم، و دوباره سکان اداره کشور را بدست خودشان می داديم. به دين هايشان و به آيين هايشان احترام می گذاشتيم. مانند طالبان تنديسهای مذهبی را نمی شکستيم، مانند جمهوری اسلامی برای تخريب تخت جمشيد بولدوزر نمی برديم، مانند عراق مردم خودمان را شيميايی نمی کرديم، و کوشش در زدودن فرهنگ و هويت ملی و نامهای تاريخی و کهن نمی کرديم، مانند آلمان هيتلری نژادپرست نبوديم و مانند مغولان و امريکاييان شهرها را با سکنه اش با شمشير يا انفجار اتمی قتل عام نمی کرديم. مردم بابل را نجات داديم، مردم يمن را نجات داديم و مردم چندين کشور تحت سلطه خشونتبار بيگانه و يا تحت ستم خودی را نجات داديم، بی اينکه سلطه گری کنيم يا آنجا در اشغال نگه داريم. اکنون در هزاره سوم، به طالبان ها کمک می کنيم، با صدام حسين ها معامله می کنيم، و دوستی کشورهای ديکتاتوری ديگر را با پول می خريم. 

            ما ملت ايران  با دموکراسی نا آشنا نيستيم، ما آنرا اختراع کرده ايم.

ما ملت ايران با حقوق بشر نا آشنا نيستيم، ما آنرا اختراع کرده ايم.

ما ملت ايران با نجات ملتهای زير ستم نا آشنا نيستيم، ما آنرا اختراع کرده ايم.

ما ملت ايران با قانون اساسی و اينکه چه بايد باشد ناآشنا نيستيم، ما آنرا اختراع کرده ايم.

ما با نظام جمهوری و اينکه چگونه بايد باشد ناآشنا نيستيم، ما آنرا اختراع کرديم.

ما يکتا پرستی را آورديم، ما سوسياليسم و حتا کمونيسم را اختراع کرديم.

            ما نخستين دريانوردان جهانی بوديم و به سرزمين های دوردست، به افريقا، آسيای خاوری و حتا امريکای جنوبي، دست يافتيم. ما بزرگترين، مجهزترين و موفق ترين ارتش جهان را داشته ايم، ما بزرگترين صنعت کشتی سازی جهان را داشته ايم. ما نخستين انديشه و مهندسی اتصال درياها داشته ايم. ما نخستين راههای  استراتژيک جهان را ساخته ايم، نخستين پلها را و نخستين سدها را. ما پست و ارتباطات را اختراع کرده ايم، و حتا سازمان جاسوسی کشوری هم اختراع ماست. ما آتش را کشف کرديم وبکاربرديم که مهمترين کشف تکنولوژيکی تاريخ بشر تا به امروز بوده، و ما کشاورزی را اختراع کرديم و جانوران را اهلی کرديم. ما پول را برای دادوستد اختراع کرديم و صدها اختراع و ابداعات و کشف های علمی و اجتماعی و سياسی ديگر که زندگی بشر را متحول کرده است.

ما تنها ملتی هستيم که مهاجمان خود را، هرچندهم که بی فرهنگ و خونريز وغارتگر، درخود هضم کرده ايم وبه آنها تمدن و فرهنگ آموخته ايم، درحاليکه فرهنگ و زبان و تمدن خودرا حفظ کرده ايم. فرهنگ و تمدنی که در فرهنگ و تمدن بيشتر ملتهای جهان رسوخ کرده، نفوذ و حضور دارد.

با همه اين افتخارات و با همه اين پيشينه شگفت انگيز و رشگ برانگيز، عده ای در ميان خود مان،  که خود از دانش و هوشمندی کافی محروم هستند، ما ملت ايران را محجور می خوانند، بر ما اربابی و برای ما تصميم گيری می کنند.

هرگاه حکومت های ما از هوشمندی پايينی برخوردار بوده، از درون ضربه خورده ايم و زيان های جبران ناپذيری ديده ايم. مانند خوارزميان که بجای ايجاد روابط بازرگانی با مغولان، چنگيز را تحريک به حمله کردند. مانند قاجاريان، که با بی خردی هرات را از دست دادند، سليمانيه را از دست دادند، قفقاز را از دست دادند، مرو را از دست دادند، بلوچستان را ازدست دادند، جلفاره (امارات) را واگذار کردند و مردان بزرگی مانند عباس ميرزا و اميرکبير و فراهانی را کشتند تا ايران از پيشرفت باز ايستد. مانند پهلويان، که با بی خردی متفقين را وادار به اشغال ايران کردند، به مصدق بزرگ و جنبش دمکراسی که او در ايران آغاز کرده بود خيانت کردند، با جشنهای 2500 ساله ايران را  مضحکه جهان کردند و بحرين را باختند.

واکنون، ربع قرن است که دوباره درجستجوی آزادی ودموکراسی و سربلندی ايران در جامعه جهانی هستيم. ولی چه عايدمان شده؟ همه جهان را با خود دشمن کرده ايم، خود را از جامعه جهانی جدا ساخته ايم، و آنقدر زبون شده ايم که يک کشور کوچک تازه وارد جزيره های ايرانی ما را در خليج فارس مدعی است، سه کشور تازه وارد ما را از پنجاه درصد مالکيت دريای مازندران محروم کرده اند، و دشمن درسراسر مرزهای ما، درهمه کشورهای همسايه، پايگاه نظامی عليه ما ايجاد کرده است. و مهمترازهمه، هم ميهنان ما در مناطق مرزي، پس از هزاران سال برادری و خويشاوندی وافتخارات مشترک، برای گريز از ستم حکومت مرکزي، نسبت به تبليغات دشمنانه بيگانگان تاثيرپذير شده اند.

آقتصاد ما درهم شکسته، قاچاق و رانتخواری افسار گسيخته است، شدت و گستردگی فساد اخلاقي، فحشا، اعتياد، چاقوکشي، تجاوزات جنسی و قتل در تاريخ ايران بی سابقه است. بيکاری و گرانی خانواده های متوسط را فقير، فقيران را مستاصل وجوانان را نااميد از آينده کرده است. چشم همه نااميدان به آنسوی مرزها دوخته شده که برای ملتی ذلتی از اين بالاتر نيست.

در آمد نفت و ارزی ايران از 1357 تا کنون بيش از پانصد ميليارد دلار بوده که با آن ميشد يکی از قدرتمند ترين اقتصادهای جهان را ساخت. در عوض، ميانگين رشد اقتصادی ما کمتر از2% بوده، در حاليکه جمعيت کشور دوبرابر شده است. تازه، اين رشد اقتصادی اندک، نه در نتيجه سياستهای سازنده  دولت ها، بلکه از افزايش بهای نفت در بازارهای جهان، از افزايش چشمگير واردات وقاچاق، و از سرمايه گذاري، نه در توليد و توسعه بلکه در پروژه های سودجويانه و غير مولد ساختمان سازيهای مجلل و غير ضروري، بدست آمده است. درآمد سرانه ما که در سال 1356 حدود 2400 دلار بوده، اکنون به زير 1700 دلار نزول کرده است. شما حساب کنيد که اگر بهای نفت در بازارهای جهانی بالا نمی رفت، و اگر در سالهای اخير باران خدا توليد کشاورزی ما افزايش نميداد، اکنون کجا بوديم؟ فرورفتن بيش از پنجاه درصد جمعيت کشور به زير خط فقر، بقول خود مسئولان، شايد سرنخی برای محاسبه شما باشد.

در مناطق مرزی ما وضع بسيار بدتر است. عدم ايجاد شرايط و امکانات رشد و توسعه اقتصادی و اشتغال و آبادانی در مناطق مرزی ما که سرمايه گذاری در آنجا از سرمايه گذاری در مناطق ديگر کشور ضروری تر است، عدم ايجاد فرصتهای برابر در راستای شراکت در اداره کشور و واگذاری مسئوليت های اساسي، باعث ايجاد ذهنيت منفی نسبت به حکومت مرکزی و آينده شده و همبستگی ملی و يکپارچگی کشور را به خطر انداخته است.

انحصارگرايی و ايجاد جو ترس از بيان عقيده، باعث شده که اصل شايسته سالاری به کنار گذاشته شود. امور حکومتی کشور دردست کسانی است که بطور کلی ازصلاحيت علمي، تجربی و مديريتی و حتا تعهد اجتماعی بی بهره هستند. برای بسياری ازآنان تماميت ارضی کشور معنايی ندارد، تمدن کهن ايران معنايی ندارد، و از آنجا که با دانش و تمدن روز جهانی بيگانه هستند، توان ارزيابی درستی از اوضاع را هم ندارند. برخوردهای سرکوبگرانه با انديشمندان، نويسندگان، روزنامه نگاران، فعالان سياسی و جنبش های پويای دانشجويي، همه و همه نشانگر اين ناتوانی است.  

حالا اين آقايان که اين اوضاع را بوجود آورده اند و دست بردار هم نيستند، به من و شما می گويند صغير و محجور. می گويند که ما حق انتخاب شدن و انتخاب کردن نداريم. می گويند که ما بايد آن کسانی را که آنها تعيين می کنند انتخاب کنيم. می گويند اينقدر از فقدان آزادی شکايت نکنيد، زيرا آزادی برقرار است وشما  کاملا آزاد هستيد از ما پيروی کنيد!  

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

رجوع به مطالب مشابه