سخنان کورش زعيم (عضو شورای مرکزی جبهه ملی ايران) در دانشگاه زنجان

دوشنبه 4 آبان 1383

 

قوميت: چالش يا فرصت

 

پيش از اينکه وارد بحث قوميت ها شويم، بايد تعريف خود را از اين واژه، و واژه مليت، که گهگاه سهوا يا بطورعمد بجای آن بکار برده ميشود يکسان کنيم. از هنگامی که جنبش چپ، تحت نفوذ يا هدايت شوروی سابق، در ايران آغاز شد، واژه مليت غالبا بجای قوميت بکار برده شد. تفاوت اين دو واژه برای بسياری از مردم که نوشته های نويسنده های مختلف را می خوانند کم کم کمرنگ شده و بنابراين بصورت  ابزار مناسبی برای تبليغات دشمنان يکپارچگی کشور و تحريکات تجزيه طلبی درآمده است.

 

ملت به مردمی گفته می شود که در درون مرزهای سياسی يک کشور مستقل زندگی می کنند و دارای زبان مشترک، فرهنگ مشترک، حکومت مشترک و قانون اساسی مشترک هستند. مليت همه ما که در کشور ايران زندگی می کنيم، مليت ايرانی است. در قالب اين مليت قوم های گوناگونی وجود دارند که هزاران سال است زندگی می کنند، و برخی قوم ها هستند که همراه با هجوم قوم های بيگانه به ايران در طی چند سال گذشته، در ايران ساکن شده اند و مليت ايرانی بخود گرفته اند. اعضای يک قوم در نژاد و زبان و آيين های اجتماعی و حتا پوشاک مشترک هستند، مانند گيلک ها، بلوچ ها، ترکمن ها و غيره.  ولی مليت همه آنها ايرانی است و زبان مشترک همه فارسي. از ديدگاه قوانين بين المللی تعريف مليت Nationality و تعريف قوميت Ethnicity است. اين تعريف برای بحث هايی که احتمالا در اينجا پيش خواهد آمد اهميت دارد.

 

از ميان دهها قوم شناسايی شده که ساکنان ايران را از هزاران سال پيش تشکيل داده اند، قوم های آريايی ماد، پارس و پارت بزرگترين بشمار می روند و بعلت سابقه طولانی آنها در ايران و اينکه در اينجا  امپراتوريهای جهانی تشکيل دادند، قوم های اصلی ايران شناخته می شوند. مادها که از نخستين قوم های آريايی ايران بودند که شمال غرب و غرب کشور قلمرو آنها را تشکيل می داد، نياکان هم ميهنان آذری و کرد ما هستند. پارس ها که پس از آن وارد ايران شدند به بخش جنوبی کوچ کردند و پارتها سپس در بخش غربی کشور مستقر شدند. اين سه قوم بزرگ، خود قومهای بزرگ پيشين ساکن ايران مانند ايلامی ها، کاسيتها، کاسپين ها، گيلکها را عقب راندند يا جابجا کردند و قومهای کوچکتر ايرانی را در خود مستحيل ساختند. مثلا، مادها قوم های بزرگ اورارتو و مانا را که در منطقه آذربايجان کنونی می زيستند، در خود ذوب کردند. همه اينها مليت ايرانی بخود گرفتند. بنابراين، ايران از دهها قوم بزرگ و کوچک تشکيل شده که هزاران سال تحت مليت ايرانی در محدوده يک مرز سياسی مشترک زندگی کرده اند و بسياری از آنها ديگر هويت قومی خودرا ازدست داده و فقط خودرا ايرانی می شناسند. مانند اهالی مرکزی ايران که ديگر خود را کاسيت نمی شناسند يا اهالی قزوين که خود را کاسپين نمی خوانند.       

 

درکشورهايی که دارای حکومت دموکراسی هستند، قوم ها بصورت تفکيک ناپذيردرکنارهم زندگی ميکنند و نسبت به تبليغات قومی تحريک پذير نيستند، زيرا احساس می کنند که جزو لاينفک کشور متبوع خود هستند و حقوقشان با حقوق همه اتباع ديگر برابراست و دارای فرصتهای برابر هستند. ولی در کشورهايی که استبدادی هستند، در آنها حقوق مردم توسط حکومت رعايت نمی شود و يا سياست و اقتصاد در راستای تعالی و رفاه و آسايش مردم نيست، حتی هنگاميکه اين مسائل بطور مساوی شامل همه آحاد ملت شود، قوميت ها نسبت به تبليغات سوء بدخواهان تحريک پذير می شوند، زيرا برای بهبود زندگی خود و رهايی از يک حکومت مستبد، بی لياقت يا فاسد، به دنبال وجه  تفاوت ميان خود و بدنه مليت می گردند. در اين مواقع است که بخشی از مردم که به علت زبان مادری يا آيين های محلی خود را متفاوت از کل می بينند، مستعد تبليغات وتوطئه های بيگانگان که برای ضربه زدن به دولت مرکزی آن مليت طراحی شده ميشوند. در طی قرن گذشته، بعلت اينکه دولتهای استبدادی فاسد و بی کفايت داشته ايم و نيز دولتهای جديدی در پيرامون کشور ما بوجودآمدند که بدنبال کسب هويت ملی برای خود بودند، قوميت های ما، (اگر بتوان پس از هزاران سال آنها را از هم تشخيص داد)، حتی آنها که از ارکان اصلی مليت ما هستند، بعلت اينکه هدف تبليغات کاذب وتحريک آميز ومستمر بيگانگان که چشم طمع به خاک کشور ما داشته اند شده اند، تاحدودی آسيب پذير شده اند.

 

درشمالغرب و جنوب غربی ايران ما سه نقطه تحريک پذير داريم که در طی تاريخ معاصر ما هميشه زير بمباران تبليغات واطلاعات کاذب قرارگرفته اند. ازآنجا که حکومت مرکزی بطورکلی هيچگاه جاذبه ای نداشته و ندارد، و بويژه در طی ربع قرن گذشته  تبليغات فرهنگی حکومت مرکزی هم بيشتر اثر دافعه داشته، اگر ميهن دوستی و احساس تعلق شديد و کهن مردم به مليت ايرانی نبود، تا کنون طعمه کشورهای همسايه می شدند. اين توطئه ها از زمان امپراتوری عثمانی آغاز شد، سپس شوروی سابق آنرا پی گرفت و اکنون به ترکيه و جمهوری آذربايجان به ارث رسيده است. در جنوب غرب هم موقعييتی مشابه داريم که در آن برخی همسايگان عرب دخالت می کنند.

 

امپراتوری عثمانی که از بازماندگان حمله مغولان و تاتارها به ايران و غرب آسيا تشکيل شده بود، همواره ايران را با حمله های وحشيانه خود زير فشار قرار ميداد. هر بار به ايران حمله می کرد، در سر راه خود بجز قتل و غارت چيزی به همراه نمی آورد؛ مانند زمانی که تبريز را برای مدت کوتاهی گرفت، شهر را قتل عام و غارت کرد و از جمجمه های اهالی منار ساخت. فکر می کنم اين تنها سبک معماری بجای مانده از عثمانی باشد. تاريخ نويسان بين المللي، دولت عثمانی را تنها امپراتوری در طول تاريخ بشر می شناسند که هيچ چيز به جز خشونت، کشتار وغارت به ارمغان نياورد و برخلاف ساير امپراتوريهای جهان، هرگز درزمينه های دانش، ادبيات، معماری و ديگر فعاليتهای غيرنظامی چيزی به مردم جهان عرضه نکرد. عثمانی پس از اينکه ازتصرف ايران با زور نااميد شد، به تبليغات نژادی متوسل شد وخود را مامن "ترک زبانان" معرفی کرد. مزدوران عثمانی می نوشتند وتبليغ می کردند که مردم آذربايجان از تبار مغول ها و ترکستانی ها، همنژاد ديگر قومهای زرد مانند تاتارها، ترکمن ها، اسکيموها و اغوزها هستند. تعداد زيادی نوشته و کتاب به دستور دولت عثمانی نوشته شد که در آن سرچشمه قومی مردم آذربايجان را آلتاييک و ترک زبان وانمود کنند. در آن زمان، زبان پهلوی آذری (يا پهلوی شمالي) زبان منطقه آذربايجان که محل سکونت يکی از اصيل ترين و کهن ترين قوم های ايرانی يعنی قوم ماد، شامل آذريان و کردان بود، بعلت سلطه طولانی سلجوقيان و ديگر مهاجمان ترک، با زبان ترکی آميخته شده و قواعد زبان ترکی را بخود گرفت. اکنون گويش آذربايجان آميخته ای از پهلوی شمالي، فارسی دري، عربی و ترکی است، ولی همه نامهای جغرافيايی و تاريخی آن منطقه کماکان شکل کهن خود را حفظ کرده، بجز نامهای جغرافيايی مسير لشگرکشی ها واسکانهای مهاجمان که توسط آنها برای آسانی شناسايی خودشان به ترکی ترجمه شده است. (مسئله سلطه زبان خارجی را کل ايران هم درطی دوسده حمله وسلطه تازيان به ايران داشت که مردم را مجبور کرده بودند به زبان عربی سخن بگويند. اکنون هم ترکی و هم عربی از گويش های ايران بشمار می روند.) در هر حال، ايرانيان ساکن آذربايجان هرگز فريب تبليغات و تحريف تاريخ عثمانی را نخوردند و هر بار عثمانيان را شکست دادند و از ايران راندند.

 

روسيه تزاری نيز که از زمان پتر کبير چشم به سرزمين حاصلخيز آذربايجان و آبهای گرم خليج فارس دوخته بود، به اين توطئه تبليغاتی برای  تصرف سرزمين آذربايجان پيوست. امپراتوری تزاری روسيه پس از اينکه قفقاز را از دولت بی کفايت و فاسد قاجار طی دو پيمان گلستان و ترکمانچای گرفت، هدف بعدی خود را آذربايجان قرار داد. آنچه اکنون جمهوری آذربايجان خوانده می شود، در طول تاريخ چند هزارساله خود اران وشروان نام داشته وتقريبا هميشه ازايالات و تحت سلطه ايران بوده، ولی هيچ يگانگی قومی با آذربايجان ما نداشته است. رود ارس هميشه در طول تاريخ مرز شمالی آتروپاتگان يا آذربايجان تلقی شده است. در سال آخر جنگ جهانی اول، دولت شوروی که تازه داشت پس از انقلاب 1917 کشور خود را سازماندهی می کرد، درهماهنگی با توطئه عثماني، وبا تاييد دولت انگلستان که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی به سرزمينهای خاوری عثمانی دست يافته بود، برنامه عثمانی را برای تحريف هويت آذربايجان در راستای هدفهای تاريخی خود مناسب تشخيص داد و منطقه اران و شروان را آذربايجان ناميد و مرکز آنرا باکو قرار داد. ايران دراعتراض به اين نامگذاری حرکت محدودی کرد، ولی بعلت مشغوليت کشوربا نهضت مشروطيت وتلاطم ودرگيری زياد در کشور، موضوع پيگيری نشد ونام مجعول آذربايجان روی اران وشروان ماند. واين آغاز توطئه های دولت شوروی برای تجزيه آذربايجان ما بود. پس از روی کار آمدن استالين، نقشه شوروی برای الحاق آذربايجان، توسط باقراف، نخست وزير آذربايجان شوروي، عملياتی شد. نخست آذربايجان شوروی را آذربايجان شمالی و آذربايجان ايران را جنوبی خواندند و سپس تبليغات گسترده ای براه انداختند که دولتهای زورگوی ايران و روسيه تزاری باعث جدايی اين کشور واحد شده اند! درطی جنگ جهانی دوم که شوروی همراه با متفقين ارتش خود را وارد ايران کرده در آذربايجان مستقرشده بود، حزب کمونيستی را بنام"فرقه دموکرات آذربايجان" برهبری جعفر پيشه وری براه انداخت. پيشه وری با پشتيبانی ارتش شوروی کودتا کرد و استان آذربايجان آن زمان را که شامل استانهای کنونی اردبيل و آذربايجان های خاوری و باختری بود خودمختار اعلام نمود. خوشبختانه با اقدام هوشمندانه احمد قوام، نخست وزير ايران، و فشار امريکا به شوروي، ارتش سرخ مجبور به ترک خاک ايران شد و مردم آذربايجان عليه دارو دسته پيشه وری شوريدند، و خاک ايران را نجات دادند.

 

من جريان آذربايجان را بعنوان بعنوان يک مثال شرح دادم که چگونه در کشوری مانند ايران که هيچگاه مسئله قومی نداشته و ندارد، و همه اقوام ساکن آن صدها و هزاران سال است که مليت و زبان و فرهنگ يگانه دارند، بعلت موقعييت استراتژيک کشور و بعلت اينکه دور تا دور آن را کشورهای غير دموکراتيک و عقب افتاده اقتصادی فرا گرفته است، و بعلت اينکه موقعييت جغرافيايی و منابع طبيعی ما طمع قدرتهای بزرگ را تحريک ميکرده و، بالاترازهمه، در شرايط استبداد داخلی و نارضايتی مردم ازدولت مرکزي، توطئه های تحريک قومی امکان پذير می شود. در حالی که همه همسايگان ما در گستره فرهنگ و زبان ايرانی قرار دارند و خود قرنها جزوی از کشور ايران بوده اند. هويت ملی هيچکدام، به جز ارمنستان، کهن تر از چند ده سال نيست. با وجود اين، بجای نزديک شدن به ايران که حکم مادر ملت را در منطقه دارد و کوشش برای همکاری و همبستگي، برخی از آنها فقط به فکر توطئه و خرابکاری فرهنگی هستند تا خود را بزرگتر و مهمتر از آنچه هستند نشان دهند.

 

ولی علت اينکه هيچگاه هيچ توطئه تجزيه طلبی قومی در ايران موفق نبوده، اينست که ما در ايران هيچ قوم قابل تجزيه ای نداريم. قوم ها در ايران از چنان قدمتی برخوردار هستند که ديگر قابل تفکيک نيستند. اگر شما بتوانيد در کشوری مانند امريکا که فقط دويست سال قدمت دارد و از آميخته ای از انواع نژادهای مهاجر اروپايی تشکيل شده بوده، فرانسوی تبار را از آلمانی تبار يا انگليسی تبار را از سوئدی يا لهستانی تشخيص دهيد و آنها تحريک به جدايی کنيد، در ايران هم که اقوام آن قدمت هزاران ساله دارند، خواهيد توانست آذری را از فارس يا کرد را از مازندرانی و يا لر را از خراسانی جدا کنيد. يک هموطن آذری که هميشه از سراسر سرزمين ايران دفاع کرده و هميشه دراداره کشور مشارکت داشته و نخستين فاتح آريايی ايران زمين بوده، هرگز از خانه خود نخواهد گريخت. يک هموطن کرد که سربلندی ايران باستان که همه به آن می نازيم از او سرچشمه گرفته، هرگز از ايران جدا نخواهد شد، زيرا همه ايران متعلق به اوست. يک خوزستانی که هزاران سال مايه مباهات سرزمين ايران بوده، هرگز به کسانی که يک هزارم هويت تاريخی اورا هم ندارند نخواهد پيوست. شما به يک گيلک بگوييد از ايران جدا شو! به يک سيستانی بگوييد رستم و رخشت را بردار و برو، يا يک مازندرانی با ديو سپيدش. فرهنگ ايران آميخته ای از فرهنگ همه قوم های ايرانی است. فردوسی در شاهنامه هرگز مرزی برای قوم ها منظور نکرده وهرگز مليت متفاوتی از ايران زمين برای قوم های درگير نيز ذکر نکرده است. همه جای ايران سرای من است.     

 

اگر ما از يک حکومت مردم سالار برخوردار بوديم، و اگر اقتصاد ما شکوفا بود و اگر مردم ما در رفاه بودند و از حکومت مرکزی آزرده نبودند، اين دولتهای همسايه ما می بودند که نگران بازگشت اتباعشان به آغوش هميشه باز مادر فرهنگيشان ايران می شدند.     

 

واما درباره پرسش شما در مسئله زبان و فرهنگ محلی و نامه اعتراض آميزی که چند ماه پيش بنده به رييس جمهور و وزير آموزش و پرورش نوشتم و رهبری جبهه ملی ايران هم همين عقيده را در نامه مشابهی ابراز کردند، بهتر است بسياری سوء تفاهم ها را جهت جلوگيری از سوء استفاده تبليغاتی رفع کنم. نحست، در پاسخ به اين پرسش شما که حقوق بشر مقدم تر است يا تاريخ ملي، می گويم که ما باور داريم که حقوق بشر بر همه چيز مقدم است. حقوق فردی و اجتماعی ما، طبق تعريف اعلاميه حقوق بشر، مهم تر از هر وابستگی سياسي، فرهنگی يا تاريخی است. ما همچنين باور داريم که حقوقی که ما به عنوان يک شهروند ايرانی از آن محروم هستيم، ويژه يک قوم يا بخش جغرافيايی يا گويش خاصی نيست. همه ما در سراسر ايران در اين باره معترض هستيم، و همه ما بايد دست به دست هم بدهيم و رفع ستم کنيم. اينکه هرخانواده يا هر شهر يا هر محدوده جغرافيايی خاص در کشورمان خود را عزيزتر از ديگران بداند، مقدم بداند يا راسا بخواهد اقدام کند و خود را از ستم خلاص کند درست نيست، زيرا ممکن است به استقلال و تماميت ارضی کشور لطمه وارد آورد. اکنون هم که کشورما بيشترتوسط هم ميهنان آذری ما اداره ميشود، ما به آنها تظلم می کنيم! ماميدانيم که مثلا به هم ميهنان کرد ما درطول تاريخ معاصر بسيار ستم شده است. آنها ازمشارکت دراداره کشور بازداشته شده اند، تحت تبعيض های مذهبی بوده اند وبعلت موقعييت حساس مرزی آنان، توسط سياستمردان ابله ما درمرکز مورد سوء ظن بوده اند. در صورتيکه آنها يکی از مالکان اصلی سرزمين ايران هستند و بايد بيايند کل کشور را اداره کنند.         

 

در مورد آموزش زبان فارسی در دبستانها، ما می گوييم که مليت ما که شامل مرزهای مشترک، تاريخ مشترک، دولت مشترک و قانون اساسی مشترک است، زبان مشترک هم دارد که بوسيله آن همه مردم در سراسر ايران به هم ارتباط برقرار می کنند. در صورتيکه در هر بخش از ايران مردم به زبان متفاوتی سخن بگويند، يکی از مهمترين عوامل پيوند ما به يکديگر از بين می رود. ديگر من نمی توانم اينگونه برای شما صحبت کنم و شما مرا درک کنيد. بايد بوسيله مترجم با شما سخن بگويم. وقتی به شهرهای مختلف کشور سفر می کنيم بايد زبان خارجی ياد بگيريم. جابجايی های جغرافيايی و تحرکات اقتصادی کند می شود و کم کم از هم فاصله می گيريم و يکپارچگی کشور به خطر می افتد. ما در آن نامه گفتيم که کودکان ازآمادگی ودبستان بايد زبان رسمی يا زبان مشترک کشور را بياموزند. آنها درخانه بزبان مادری صحبت می کنند، بنابراين ترسی از بابت فراموش کردن زبان مادری نبايد داشت، ولی کودک نبايد ازآغاز با کودکان هم ميهنش در ديگر نقاط کشور بيگانه شود. در گيلان زبان محلی گيلک است. هيچکدام از ما که گيلک نيستيم آنرا نمی فهميم، ولی درمدرسه بچه با زبان رسمی درس می خوانند. کسی نمی تواند بگويد که زبان ترکی از گيلک مهمتر است يا زبان عربی از کردي، ولی کودکان ما بايد مانند خود ما بتوانند با همه ايرانيان درسراسر ايران ارتباط برقرار کنند و نسبت به يکديگر بيگانه نباشند. و تنها وسيله اين ارتباط زبان رسمی کشوراست که زبان مشترک همه ما ايرانيان است. درمورد تاريخ نيز، کودکان ما بايد با تاريخ کل سرزمين ايران آشنا باشند، نه فقط يک شهر يا يک استان. ما می گوييم وسيله ديگر پيوند ما بهم تاريخ و فرهنگ مشترک ما است. کورش و اميرکبير و مصدق و فرودسی مال همه هستند، بابک و ابومسلم و کاوه و رستم هم مال همه ما هستند. من حتا اعتراض داشتم به کتابهای درسی دبستانی جمهوری اسلامی که تا چند سال پيش، بجای تاريخ و جغرافيای ايران، تاريخ و جغرافيای حجاز را به کودکان ما می آموخت.

 

ما در جبهه ملی ايران به همه هم ميهنانمان در سراسر ايران يکسان می نگريم. همه يکی  هستيم و حقوق برابر داريم. زن و مرد، بلوچ و آذري، کرد و اصفهاني، ترکمن و عرب، شيعه و سني، اقليت و اکثريت، همه بايد از حقوق برابر برخوردار باشند، بايد بتوانند آزادنه رای بدهند و رای بگيرند، بايد در همه شئون و اداره کشور مشارکت داشته باشند و بايد فرصت برابر برای توسعه استعدادهای خود داشته باشند. همه ما اکنون بطور يکسان در بنديم و همه ما بايد دست بدست هم داده و خود را از بند آزاد کنيم.