بازگشت به صفحه اول

 

 
 

دلنوشته مادر عماد بهاور رئیس دربند شاخه جوانان نهضت آزادی ایران به مناسبت سالگرد تولد پسرش

مادر عمادر بهاور به مناسبت فرا رسیدن سالگرد تولد وی، دلنوشته ای خطاب به فرزند دربند خویش منتشر نمود.

به گزارش میزان، متن کامل این دلنوشته به شرح زیر میباشد:

عماد عزیزم!

صدای سبز ايران: امروز هشتم تیر ماه روز تولدت است، امسال دومین سال است که روز تولدت را در بند می گذرانی، امشب در تنهایی بی اختیار سی و یک سال زندگیت را مرور می کردم …

تولد تو سال انقلاب بود سال ۵۷ ، از قبل از تولدت همراه من در شکل گیری انقلاب حضور داشتی ، آن موقع نمی دانستم که چرا اسم تو را عماد گذاشتم ولی حالا می فهمم، احساس کرده بودم که آدمی استوار و قوی خواهی شد.

هنوز خوب صحبت کردن را یاد نگرفته بودی که شعار انقلابی را بیان می کردی ، به جای خمینی ای امام، خمینی ای عماد می گفتی و همه می خندیدند!

هنوز خیلی کوچک بودی که جنگ شروع شد و من بعنوان یک پرستار مجبور بودم وقتم را صرف مجروحين جنگی و آموزش پرستاران کنم، تو نیز روزت را خانه پدر بزرگ و مادر بزرگ بودی که بیشتر از من خاطره دوران کودکیت را بیاد دارند و حالا قران به دست برایت دعا می کنند.

وقتی به مدرسه رفتی احساس کردم بچه خود ساخته ای هستی ، خودت تکالیفت را انجام می دادی، زمان به سرعت می گذشت و تو بزرگ و بزرگتر شدی ، بسیار بچه آرام، باهوش و سربه زیری بودی .

تو راهنمایی بودی و من کارشناسی ارشد می خواندم ، مدرسه ات در کنار دانشکده محل کار وتحصیلم بود ، از مدرسه راه طولانی را پیاده بدون اینکه هیچگونه تغییر مسیری در طول راه بدهی به منزل می آمدی ، پس از راهنمایی چون در گروه بچه زرنگها بودی و آن موقع همه بچه زرنگها رشته ریاضی را انتخاب می کردند تو هم به رشته ریاضی رفتی ، در دوره دبیرستان علاقه به ریاضی نشان نمی دادی ، کم کم متوجه شدم تمایل به نوشتن داری تا ریاضی حل کردن، علاقه به مقاله های سیاسی و اجتماعی و نوشتن از همان زمان شروع شد و هر چقدر می گذشت علاقه ات بیشتر می شد ولی چاره ای نبود در رشته ریاضی بودی و مهندسی صنایع دانشگاه یزد قبول شدی و به یزد رفتی و من وقتی به خود آمدم که غرق سیاست شده بودی ، چه علاقه ای و چه عشقی به پیشرفت و مطالعه داشتی ، دیگر نوشته هایت را نمی فهمیدم و حالا دیگر تو می دانستی که چه می خواهی!

غرق شور و اشتیاق به یادگیری و نوشتن بودی همزمان عشق به مریم زندگی ات را تکمیل کرد و حالا فرصت داشتی رشته مورد علاقه ات علوم سیاسی را انتخاب کنی و چقدر خوشحال شدی وقتی در این رشته برای کارشناسی ارشد قبول شدی ، استادان دانشگاه مازندران واقعا” به تو افتخار می کردند و تو را یک استاد می دانستند ولی چه شد زمانی که تمام وقت زندگی ات را صرف نوشتن پایان نامه کردی و پایان نامه ات را تحویل اساتید دانشگاه دادی بجای جلسه دفاع از پایان نامه در دانشگاه ، باید نزد بازجویان از نوشته هایت دفاع می کردی که نوشته هایت فقط در جهت پیشرفت و شکوفایی مملکت بود ونه بر خلاف نظام.

امروز وقتی پرینت اتهاماتت را که در زندان به دستت داده بودند برایم می خواندی خیلی تعجب کردم

خدای من! یکی از اتهاماتت اختلال در نظم و آسایش عمومی بود!؟؟

کاش مرا به دادگاهت راه می دادند و اجازه سخن گفتن داشتم تا فریاد بزنم و بگویم پسرمن در طول عمرش هرگز آزارش به یک مورچه هم نرسیده !

واقعاً به شهادت چه کسانی این اتهام به او وارد شده است؟

هرکس حتی اگر چند دقیقه با او صحبت کند می فهمد که او چه صاحب شخصیت آرام و با ادبی است ، آنگاه نوشته هایش چطور در نظم و آسایش عمومی اختلال ایجاد کرده…؟!

ساعت از نیمه شب هم گذشته ، اشکهایم چندین بار کاغذها را خیس کرده…

طاقت دوری ات برایم خیلی سخت شده…

- از خدا می خواهم خودش تورا حفظ کند!

- از خدا می خواهم به من صبر و تحمل دهد تا این زمان را سپری کنم!

- از خدا می خواهم به من قدرت دهد تا به جای نفرین، دعا کنم که زمان قضاوت در مورد تو خداوند را شاهد قرار دهند!

 

 
 
بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به متفرقه

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران