|
|
|||
کودتاگران در عطش محبوبیت
ص.ط
شوی ورزشی هفته گذشته احمدی
نژاد نشان داد که او هنوز چون پنج سال گذشته عطشان آرزوی بدل شدن
به یک سیاستمدار محبوب است. دریافت بازوبند پهلوانی کشور از دست
سعیدلو پیش از به ذهن آوردن مقایسه ناگزیر اندام احمدی نژاد با
پهلوانی چون محمود میران، از آنرو مضحک بود که معاون زیردستش آن را
تقدیم می کرد. بساز و بفروش ساده ای که احمدی نژاد او را تا سمت
ریاست ورزش کشور بالا کشید و اکنون ناچار به خوش خدمتیهایی از این
دست است. اما انگار خود آنها هم می دانستند که بازوبند به تنهایی
خوشنامی نمی آورد، که چند روز بعد پی بازیگران دو تیم پرطرفداری
رفتند که عکسشان دیوار خانه بسیاری از نوجوانان ایرانی را پوشانده.
برخی می پرسند امثال مجیدی و
باقری که سالانه صدها میلیون تومان درآمد دارند برای کدام نیاز
بازی در این نقش روحوضی را به جان خریدند؟ مگر از حال و روز زار
امثال افتخاری و شریفی نیا بی خبرند؟ برخی دیگر از قیمت یک عمر
آبروداری می پرسند، یا از تختی بزرگ یاد می کنند که هنگام دریافت
مدال جهان پهلوانی هم پیش شاه سر خم نکرد. گرچه این مقایسه بسیار
ساده انگارانه است، تختی در برابر ژاندارم آسیا در استوارترین
روزهای سلطنتش سینه سپر کرد، اما این آقایان بازیچه فردی می شوند
که برای هر تصمیمش باید به تک تک امامان جمعه پاسخ بدهد و متن
سخنرانیهای روزمره اش را کارمندان بیت و فرماندهان سپاه تعیین می
کنند.
سویه دیگر ماجرا اما شایسته
تأمل بیشتریست. هنگامی که احمدی نژاد بازوبند پهلوانی می بندد یا
با مجیدی و باقری عکس می گیرد قطاری از رفتارهای غیردیپلماتیک را
در دوران عجیبش به یاد می آورد که هرکدام برای سقوط یک سیاستمدار
کفایت می کنند. رفتارهایی برخاسته از علم کودتاگران به نداشتن
پایگاه مردمی. اوباما هرگز نیازی به عکس گرفتن با «مایکل جوردن» یا
«تایگر وودز» احساس نمی کند زیرا از شمار دقیق هوادارانش باخبر
است. او شأن ریاست بر یک جمهوری را داراست و از احترام ردایی که بر
تن کرده آگاه است. معاون اول او نیز هرگز تلاشی برای گرفتن عکس
یادگاری با «بیانسه» یا «جولیا رابرتز» نداشته است.
تلاش برای دستیابی موقتی به
منشور کورش هم داستان دلنشینی دارد. اثری که شبانه و برخلاف بیانیه
موزه بریتانیا در بی اعتمادی به دولت ایران وارد موزه ملی می شود و
چهار ماه تمام خواهد ماند. این منشور فقط یکبار در زمان جشنهای
شاهنشاهی و در اوج رابطه شاه با غرب تحت بیمه ای بسیار سنگین برای
چهار روز به ایران سپرده شد. اینبار اما انگلیسیهای حسابگر منشور
را بدون بیمه به ایران فرستاده اند. (کافیست بدانید که آثار ارسالی
موزه ملی ایران به نمایشگاههای خارجی بین سیصد تا پانصد میلیون
دلار بیمه می شوند.) شک در اصالت منشور هنگامی تبدیل به یقین می
شود که باستان شناسان بزرگ ایرانی در بازدید از موزه اشاره می کنند
که این شیء بدل چندان دقیقی هم از اثر اصلی نیست و بحث بر روی
رقمیست که بریتیش میوزیم برای شرکت در این بازی با نگهداشتن منشور
اصل در مخزن خود دریافت کرده است.
سخنان احمدی نژاد در آیین
رونمایی از منشوری که از بدلی بودن آن آگاه است نشان می دهد که او
دیگر از هیچ کاری برای دستیابی به ذره ای پذیرش مردمی روگردان
نیست. او در عین بی اعتقادی به تمدن کهن ایرانی ـ که بارزترین شاهد
آن نابودکردن سازمان پرسابقه میراث فرهنگی است ـ سخن از آرمانهای
کورش برای آزادی ادیان می گوید، آنهم در کشوری با سی درصد جمعیت
اهل سنت که یک مسجد سنی در تمام پایتختش دایر نیست و تکیه دراویش
مسلمان را بر سرشان آوار می کنند. احمدی نژاد دیگر ابایی ندارد از
آراستن خود به هر رنگی و خرامیدن در میان هر جماعتی تا مگر به
واسطه آنان دل بخشی از مردم ایران را به دست آورد.
رفتار خامنه ای نیز این
روزها گویای همین ماجراست. پس از سان دیدنهای اجباریش از هنرمندان،
دانشجویان، ورزشکاران، استادان دانشگاه و هر قشری که نشست و برخاست
با آنها می تواند اندکی خوشنامی به بار بیاورد راهی شهری می شود که
ماههاست برای خوشآمد او بزکش می کنند، مگر در میان غوغای مزدورانی
که برای دویدن کنار مرکب او اضافه کار می گیرند ذره ای احساس
محبوبیت کند. در نبود بزرگترین علمای قم، مصباح را می آورند تا در
خطابه اش آقا را برتر از معصومین خطاب کند. و خامنه ای به جای آنکه
به فرموده امیر خاک بر دهان چاپلوس بپاشد چشم می بندد و نیشخند می
زند، تا شاید دمی دیوارهای بی شمار شهری که هر روز به آرزوی مرگ او
رنگین می شوند را از یاد ببرد.
بر حکومتی که
پایه هایش سست تر از خانه عنکبوت است نمی توان خرده گرفت که
«غریق به هر خسی چنگ می زند». نامداران اما باید هشیار باشند،
که هر سفره ای نشستن را نشاید. می توان تختی بود و بر سردر
زورخانه ها نشست، می توان رضازاده بود و در غبار بدنامی فراموش
شد. می توان شجریان بود و بر دلها سلطنت کرد، می توان افتخاری
بود و خلعت ملیجکی به دوش کشید. تاریخ اما نامی را به قلم زر
می نگارد که مردم بدان دل بسته باشند...
|
||||
|