|
|
|||
يلدا و ديگان
جشنهايي در گذر هزاره ها
حسين زندي
هموند هيات راهبري
انجمن ايرانشناسي کهن دژ
با آفرينش انسان آداب و رسوم و آيين هاي اجتماعي بشر
نيز پديدار شد به عبارت ديگر از روز آغازيني که انسان پا به جهان هستي
گذارد،
در کنار رفتار و کردار اجتماعي آيين ها
،
باورها و جشن ها هم شکل گرفت و رفته رفته تکامل يافت و
با رخدادهاي مذهبي اجتماعي و سياسي متحول شد به همين جهت نمي توان
تاريخ روشن و دقيقي بر اين آيين ها تعيين نمود و يا شناسنامه ي مشخصي
بر آن ها ترسيم کرد و حکم صادر کرد که فلان مناسک منحصرا به فلان منطقه
تعلق دارد چرا که در هر دوره اي از تاريخ بنا بر اتفاقات سياسي ،
اعتقادات ديني ،
مسائل اقتصادي ، اجتماعي و اقليمي دچار تغييرات
گرديده است اما مي توان چگونگي اين مناسک
،
باورها و جشن ها را در ادوار مختلف بررسي نمود.
يلدا نيز در طول قرون گذشته چنين وضعيتي را داشته است،
روزگاري با عنوان جشن آغازين فصل زمستان برگزار
مي گرديده و زماني به مناسبت تولد مهر و ميترا برپا مي شده اما از آنجا
که ريشه در باور مردم داشته به دور از جنجال هاي سياسي و مذهبي همواره
ويژگي اصلي خود را حفظ کرده و ارزشمند تر و تازه تر از پيش به حيات خود
ادامه داده است
از اين جشن جز در اشعار شاعران که به تشبيه و توصيف
سياهي شب،
زلف يار و غم فراق و ارتباط آن با تولد مسيح پرداخته اند
،
در آثار تاريخي نامي برده نشده است و از اين جهت مي
توان گفت که اين جشني شفاهي است
نظر به روي تو هر
بامداد نوروزي است
شب فراق تو هر گه که هست« يلدايي» است
«سعدي»
و آنچه در آثارالباقيه بيروني و زين الاخبار گرديزي
آمده مربوط به جشن ديگان است که گاهي پژوهشگران با يلدا يکي دانسته
اند در حالي که بنا بر تفاوت ها و مشخصه ها اين دو جشن جدا از يکديگرند
ابوريحان بيروني مي نويسد
«دي ماه و آن را خور ماه نيز مي گويند نخستين روز آن
خرم روز است و اين روز و اين ماه هر دو به نام خداي تعالي که هرمزد است
ناميده شده يعني پادشاهي حکيم و صاحب رايي آفريدگار و در اين روز عادت
ايرانيان چنين بود که پادشاه از تخت شاهي به زير مي آمد و جامه سپيد مي
پوشيد و در بيابان بر فرش هاي سپيد مي نشست و دربان ها و يساولان و
قراولان را که هيبت ملک بدان هاست به کنار مي راند و در امور دنيا فارغ
البال نظر مي نمود و هر کس که نيازمند مي شد که با پادشاه سخن بگويد
خواه که گدا باشد يا دارا و شريف باشد يا وضيع بدون هيچ حاجب و درباني
به نزد پادشاه مي رفت و بدون هيچ مانعي با او گفتگو مي کرد و در اين
روز پادشاه با دهقانان و برزيگران مجالست مي کرد و در يک سفره با ايشان
غذا مي خورد و مي گفت:
من امروز مانند يکي از شما هستم و من با شما برادر
هستم زيرا قوام دنيا به کارهايي است که به دست شما مي شود و قوام عمارت
آن هم به پادشاه است و نه پادشاه را از رعيت گريزي است و نه رعيت را از
پادشاه و چون حقيقت امر چنين شد پس من که پادشاه هستم با شما برزيگران
برادر خواهم بود و مانند دو برادر مهربان خواهيم بود به خصوص که دو
برادر مهربان هوشنگ و ويکرد چنين بودند
گاهي اين روز را نود روز مي گويند و آن را عيد مي
گيرند زيرا ميان آن و نوروز نود روز تمام است »
و گرديزي مي نويسد
: «
اندر اين روز جشن خر (خور=خورشيد) بود و اين ماه به
نزديکي مغان ماه خداي است و اين روز را سخت مبارک دارند »
آن ها هرگز به جشن يلدا حتي اشاره هم نکرده اند
ديگان به دليل همنامي روز و ماه در اولين روز دي برگزار مي شود
و بايد توجه داشت که اين جشن در روز برگزار مي شود نه مانند جشن يلدا
هنگام شب ديگر اين که نقش اصلي را در جشن ديگان شاه که داراي فره ي
ايزدي و نماينده ي خداوند است ايفا مي کند نه مردم در
حالي که بر پاکنندگان جشن شب يلدا همه ي مردم اند که مقام حکومتي در آن
نقش ويژه ندارد و باز اين که يلدا در آخرين روز ماه آذر
برگزار مي شود پس بايد آن را در شمار جشن هاي آذر ماه به حساب آورد و
ديگان متعلق به ماه دي است و از نظر گاه شماري و مسائل اقليمي و دهقاني
با يکديگر تفاوت دارند و نکته ي ديگر اين که به نظر مي رسد در ديگان
نيز مانند پنج روز مير نوروزي پادشاه بر اساس باورهاي اساطيري و جادويي
از تخت فرود مي آيد تا از گزند ها در امان باشد اما اين که در يک شبانه
روز دو جشن با دو کارکرد و با عناصر متفاوت برگزار شود بسيار نکته با
اهميتي است و بايست بيشتر بدان پرداخته شود در جشن هاي ايراني عناصر
عشق ،
شادماني
،
همبستگي و خاصيت رسانه اي بودن جشن ها براي
رساندن پيام دوستي و مهر همواره نمايان است اما يلدا به عنوان يکي از
ميراث فرهنگي و معنوي کهن اين سرزمين افزون بر ويژگي هاي متداول ديگر
جشن ها خصوصيتي را دارا است که منحصر به همان جشن است زايش خورشيد که
نماد روشنايي است در اين جشن بيش از پيش برجسته است و انتظار و علاقه
انسان ايراني به روشنايي و نور و ستيز با تاريکي براي رهايي از ظلمت تا
رسيدن به صبح اميد و آزادي آرزوي اوست
اي سايه ! سحر خيزان دلواپس خورشيدند
زندان شب «يلدا» بگشايم و بگريزم
«سايه»
منابع:
1-سياه مشق / سايه
2-کليات سعدي / فروغي
3-آثارالباقيه / ابوريحان
4-زين الاخبار / گرديزي
5-بيست مقاله ي تقي زاده / حسن تقي زاده ---- فرهنگ شب و امید
محمد رهبر
سه شنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۹ روز: چه رنگ پریده ای دارد این قاضی.سردی ترس از همین چند خط که می نویسند و جار می زنند پیداست. بیست سال، ده سال، پا نزده سال. انگار هر چه احکام رابه دورتر پرتاب کند و زمان را فراتر از امروز بحران و آتش ببرد، امن تراست. سالهای دو رقمی حکم، یعنی ما هستیم تا سالها. آرزویی که دارد و دارند. اما آن انتهای دالان تاریک روحش که به بن بست بی انصافی می رسد، از این خیال وحشت انگیز که 20 سال بعد چه بر سر او و حکم و رییس و رهبر و حکومت خواهد آمد می لرزد و می گریزد. شب دراز است اما اگر یلدا هم باشد به سپیده می رسد. شب با شکوه یلدا، نگاه کردن به گام امیدوار صبح است، بلندترین شب سال در عمق زمستان در پشت پنجره خانه های شیروانی شمال و برجهای تهران و کناره زاینده رود و بهمن شیر می گذرد. نمادهای ایرانی که با چهار فصل خوگرفته و با خشکسالی و سرمای زمستان و استبداد حاکمان در آویخته است، حتی در آرامترین هم نشینی ها، نشانی از اعتراض دارند و امیدی به تحول. در همه سالهای دهه شصت، آن وقت که نظام اسلامی رادیو و تلویزیون متروکه اش را ساعت 10 شب تخته می کرد و بانگ خواب باش می زد، باز این شب یلدا دردسری بود، نه رسمیت داشت و نه اصلا در گفته مسوولان یقه بسته می آمد. بااین همه در خانه ها چراغش روشن بود. انار و خنده و حافظ. شب یلدای ایرانی آنچنان شاد نیست که به خوشی های کریسمس طعنه زند، در خیابانها چراغانی نمی کنند. آمدنش را تنها می شود با قاچهای هنداونه دید و انارهای دانه دانه و گلهای قالی. طبیعت است و کنج خانه و حضور حافظ. قرار است بزرگترها از عمر رفته بگویند و راه طی شده و کوچکترها خیال عشق های نیامده را پر دهند و زیر چشمی حافظ را بپایند که غماز نشود و در تفالی خبر از یار ندهد. روزگار ما از یلدایی به یلدایی می رود. فرهنگ شب و امید، ایمان به فردایی که خواهد آمد و شبی که می گذرد با همه سردی و خلوتی کوچه ها. این حافظ خوانی میان ازدحام دنیای مجازی و امواج ماهواره و عربده های جمهوری اسلامی، معجزه شاعر ساحری است که مثل قنات هشتصد سال راه آمده و امشب اینجاست. یا تاریخ ما تکان نخورده یا خواجه قدم رنجه کرده. هر چه هست کسی غزلی بی امید یاد ندارد. حالا نه همه آن طور که: "مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید". قهرمان را بگذاریم بر طاقچه قصه. اما این غزلها و خواندنش و تفالش تکثیر روشنی است که در خانه های ایرانی چشمک می زند و هنوز صبح نشده شب را ستاره باران می کند. شباهت روزگار ما به دوره حافظ کم نیست. از آن امیر مبارزالدین بگیر، که نشسته بر سجاده حکم اعدام می داد تا تیمور که بعدتر آمد و طومار همه را پیچید. واعظانی که جلوه بر منبر می کردند. شک عمیق حافظ به هستی که در جان ایرانی سالهاست، چنگ انداخته و صداقت از دست رفته که فریاد رند شیراز را به آسمان می برد: "کو همدمی". عشق و سیاست و دین و فلسفه. روح پیچیده ایرانی جای گرفته در فشرده ترین و فرارترین غزل روی زمین. امشب وقت حافظ است. گاهی فکر می کنم آرزوی حافظ چه قدر دور و دراز است و چه قدر راه رفته ایم و این سادگی دست نداد: دو یار زیرک و از باده کهن دو منی / فراغتی و کتابی و گوشه چمنی. به همین سادگی، همه چیز پیچیده شد. حتی در همین غزل وضع خراب است و ویران، انگار احمدی نژادهای تاریخی ما، در شیراز می تاختند: زتند باد حوادث نمی توان دیدن در این چمن که گلی بوده است یا سمنی اما باز هم نشانه های زندگی هست هنوز، در همین شب، میان زلزله و یارانه و کودتا : از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی وبازاین همه امید در راه است و یلدا صبح را می بوسد: به صبر کوش تو ای دل که حق رها نخواهد کرد چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی قاضی ترسیده ما، همچنان حکم می دهد ده سال، بیست سال، هزار سال، دست لرزیده اش می نویسد و منشی خطش را می دزد و به پاسدار و برادر گمنام می دهد. اوین پر است از صبح، یلدا می گذرد.
|
||||
|