تو را من چشم در راهم، برای زندانی سیاسی ژیلا کرم زاده مکوندی

 

دست نوشته ای به یاد ژیلا کرمزاده مکوندی از فعالین و حامیان مادران پارک لاله ( عزادار) که توسط خانم الهام احسنی همبند سابق و از فعالین و حامیان مادران پارک لاله (عزادار) نگاشته شده و جهت انتشار در اختیار "فعالین حقوق بشر و دموکراسی در ایران" قرار گرفته است.

خانم الهام احسنی کارشناس بهداشت عمومی زندانی سیاسی سابق و از فعالین وحامیان مادران پارک لاله (عزادار)  بود که فعالانه در تجمعات و اعتراضات مادران در پارک لاله شرکت داشت و تمامی فعالیتهای مادران را در قالب گزارش ، فیلم و عکس ثبت و گزارش می داد . خانم الهام احسنی در 19 بهمن ماه 1388 در یورش همزمان شبانه و وحشیانه مامورین وزارت اطلاعات به  منازل حامیان مادران پارک لاله (عزادار ) به همراه برادرش نادر احسنی بازداشت و به بند 209 زندان اوین منتقل شد و چندین هفته در بند 209 (شکنجه گاه وزارت اطلاعات ) تحت بازجویی و شکنجه و توهین های اخلاقی بازجویان وزارت اطلاعات ( شکنجه گران ) قرار داشت و در اثر حمایت های بین المللی همراه با سایر حامیان مادران عزادار با وثیقه های سنگین آزاد شد. او با اتهامات سنگینی رو به رو بود که در صورت ماندن  قطعا با حکم سنگین و ضدبشری مواجه می شد.

متن نوشته به قرار زیر است:

تو را من چشم در راهم،

گذشته را دوباره مرور می کنم .تمام روزهایی را که در میعادگاه منتظر بودم و منتظر بودی تا دست در دست هم ، در خیابان ، در کنار تمامی کسانی که نمی شناختیم اما دردشان برایمان آشنا بود ، در کنار کسانی که نگاهشان فریاد می زد که این بار آمده ایم که سرنگون کنیم فریاد های آزادیخواهانه را بر سر جلادان زمان  بکوبیم .دستانت در دستم بود و نگاهم نگران به تو و نگاه نگران تو به من که مبادا ضربه ای از باتوم بر سر و تن بنشیند با وجودیکه هر دومان می دانستیم که یک ضربه از آن باتوم در راه رسیدن به آزادی چقدر شیرین است. هر دو غرق شور و هیجان شعار می دادیم ، می دویدیم اما دستمان از هم جدا نمی شد. شبی که بازداشت شدم گمان می کردم این بار دیگر دستانم از دستانت جدا شده است دستانی که در تمام روزهای پرهیجان و پردغدغه درخیابان  در پارک لاله  در دستانم بود. اما باز تو در کنارم بودی و این بار از سلول کناری دستان یکدگر را می فشردیم .30 روز سلول و بازجویی. هنوز صدای خواندنت در گوشم هست لحظه آزادی ات را به خوبی به یاد می آورم در بند 3 تو می خواندی که پشت این دیوار سنگی دو تا پنجره اسیرن دو تا خسته دو تا تنها یکیشون تو یکشون من .صدای پلاستیک لباس که شاید تمام زندانیان بند 209 روزها منتظر شنیدن صدای آن هستند در یک لحظه چه سکوتی را در بند رفم زد. همه منتظر بودیم که درب کدام سلول باز خواهد شد . قرعه بنام تو بود و فریاد آزادی ات در بند 3 طنین انداز شد. آن روز تو آزاد شدی، آزادی ات را از دریچه کوچک روی درب سلول نظاره گر بودم شاد و سرفراز، تو رفتی و من ماندم .

یکسال بعد مجبور به ترک وطن شدم این بار من بودم که تو ، نادر و آخرین نگاهش را از پشت شیشه های سالن ملاقات اوین و تمام آزوهایم را  گذاشتم و تمام خاطرات و دغدغه هایم را با خود بردم  ،با خود بردم نگاه تو را و نگاه تمام کسانی را که در روزهای ملاقات از پشت شیشه های کابین ملاقات اوین ، آزادی را نوید می دادند. آن روز هرگز فکر نمی کردم که روزی تو را هم در پشت دیوارهای اوین جا بگذارم

ژیلای عزیزم :یادت هست بعد از اولین بازداشت مادران در پارک لاله گفتی که در گوشه سلول تنهایت ات را گریه کردی .شاید نمی دانستی که آن سوی دیوارها نگاههایی آمدنت را به انتظار می کشند و امروز در پشت دیوارهای اوین قلبهایی منتظرند تا در روز آزادی تو و همه کسانی که عشق به آزادی وطن را در دل خود دارند و به اسارت کشیده شدند که یقین دارم آن روز دیر نیست در آغوشت بگیرند.

 ژیلای عزیزم :من رفتم و تو ماندی و گفتی به امید روزی که برگشتنت را نظاره کنم. .من رفتم و تو ماندی و زندان و اسارت را به جان خریدی و امروز من تو را چشم در راهم .

الهام احسنی از فعالین و حامیان گروه مادران عزادار

دی ماه 1390

 

 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به متفرقه 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران