بازگشت به صفحه اول

 
 
 

گفتگو با دكتر بختيار

به مناسبت 16 ديماه سالگرد آغاز حکومت او

(بخش  سوم)

شاه و اجازه واشنگتن

سئوال - آقای بختيار، از نظر روابط ايران با دو قدرت آمريكا و شوروی، آيا تصميم داشتيد كه تغيير سياست بدهيد؟ و اگر چنين برنامه ای داشتيد نحوه و حدود آنرا خواهش ميكنم روشن بفرمائيد

سئوال - آقای بختيار،‌ ميگويند - و خود شاه نيز در خاطراتش و همچنين در مصاحبه ای با مجله مصری اكتبر تأييد كرد - كه بدون اجازه واشنگتن كاری نميكرد و تصميمی نمی گرفت. مخالفان شما هم ميگويند بختيار مرد آمريكائی ها بود و آنها او را بشاه تحميل كردند تا نقش محلل را بازی كند. در اين مورد چه ميگوئيد؟

دكتر بختيار - بنده نميدانم كه محلل اينجا چه مفهومی دارد و شايد چون در زمينه صحبت آخوند هستيم يك معنائی داشته باشد كه من نميدانم. ولی من وقتی قبول كردم بعنوان محلل نبود. بعنوان يك رفورماتور بود. برای اينكه می بينيم هميشه انقلاب ضد انقلاب ميآورد. همينطوركه حالا هر كس را اعدام ميكنند ميگويند ضد انقلاب است. ولی نظر من اين بود كه تمام اين كارها اگر از مسير قانونی و بر روی اصولی كه ما هميشه در جبهه ملی بعد از سقوط مصدق اعلام كرده بوديم، انجام شده بود اين مسئله پيش نمی آمد.

اينجا به نكته ای اشاره كرديد كه شاه در خاطراتش نوشته، مسئول اين امر خود اوست كه نوشته است. ولی من ميتوانم عرض كنم كه متأسفانه يك مقدار زيادش صحيح است. برای اينكه وقتی مردم در داخل كشور ناراضی بودند. دولت اعم از اينكه بوسيله شاه اداره بشود يا يك نخست وزير يا يك ديكتاتور يا هر كس ديگر، در صورت ناراضی بودن مردم،‌ دولت احتياج دارد كه پايگاهی در خارج از كشور برای خودش دست و پا بكند، شاه اگر بخواسته های ملت گوش شنوا نشان داده بود، شايد احتياج نداشت كه امريكائی ها تصميم بگيرند و شايد امريكائی ها هم خودشان را در مقامی نميديدند كه از او تقاضای غير مشروع داشته باشند.

اينجا هم باز مسئله دمكراسی و قانون اساسی مطرح ميشود. مرحوم دكتر مصدق بخود من اين افتخار را داد كه با حضور عده ای فرمود اگر سفير يك مملكت خارجی از شاه چيزی خواست كه بر خلاف مصالح بود، بايد بگويد كه به دولت مراجعه كنيد و وقتی كه به دولت گفتند بايد بگويد با نظر مجلس بايد بشود. عوض اينكه فشار تمام تقاضاهای غير مشروع روی يك نفر باشد، اين منعكس ميشود روی نمايندگان ملت و روی تمام ملت. فراموش نكنيد كه سالها و سالها قبل از تولد شماها، وقتی كه منهم خيلی كوچك بودم، سلطان احمد شاه در ضيافتی كه در لندن ملكه انگليس بافتخار او ترتيب داده بود، وقتی كه از او خواستند در نطقش به قرارداد 1919 اشاره ای بكند، گفت پادشاه مشروطه نبايد چنين كاری را بكند برای اينكه از وظائف او نيست. حالا البته ميتوانيم بگوئيم كه به او آن رسيد كه ديديم. ولی او شرافتمندانه قانون را مراعات كرد. بنظر من محمد رضا شاه اگر متكی ميشد به يك دولتی كه آن دولت نماينده ملت بود،‌ يعنی مورد تأييد نمايندگان واقعی ملت بود، هرگز احتياج پيدا نمی كرد كه برای كمترين چيز با سفير اين دولت يا آن دولت مشورت بكند. باز بر ميگرديم كه اگر قانون اساسی مراعات ميشد اين اختلافات پيش نمی آمد و برای همين موضوع و بدليل همين دخالت های مستمر دربار در امور دولت بود كه دكتر مصدق سقوط كرد.

دولت مصدق در سال 31 مخصوصاً 32 مستمراً مورد حمله يك عده آخوند ديگر برياست بهبهانی سيد ابوالقاسم كاشی و عده ای افراد معلوم الحال بود كه خوشبختانه زمانه همه را معرفی كرد. اينها وقتی كه ميخواستند آزاری به دولت بدهند يا بلوائی بر پا كنند به كمك پول دربار، اين عمال يعنی آخوند و اوباش دور هم جمع ميشدند و آن الم شنگه هائی كه شنيديد يا ديديد، براه می انداختند. بنظر من اگر كه شاه خودش را مبری ميداشت از اين چيزها، خودش را دور ميكرد از اين دخالت ها،‌ خيلی خيلی بيشتر مورد احترام بود. در اين زمينه خاطره كوچكی دارم كه عرض ميكنم. روزی كه من نخست وزير شدم شاه اين مسئله را بمن تذكر دادند كه در سلطنت مشروطه، شاه مصون از تعرض است و اينهائی كه به در و ديوار مينويسند چه صيغه ايست. من به ايشان پيشنهاد كردم يك هفته صبر كنند. يك هفته يا هشت روز گذشته بود كه آمدم كاخ نياوران، خود ايشان به من اظهار كردند، عين اين عبارت : آقای بختيار فحش ها بمن كم شده ولی شما از فحش خوردن غوغا ميكنيد. من جواب دادم، وظيفه دولت است كه فحش بخورد، وظيفه شاهی كه دخالت نميكند فحش خوردن نيست. و اين باز بر ميگردد باينكه اگر مكانيسم مشروطيت ما درست كار ميكرد، ما هرگز به اين بلاها گرفتار نمی شديم حالا استفاده ميكنم از حوصله شما و ميگويم،‌ يكسال قبل يعنی در سال 56 ما هيچ چيز نمی خواستيم - نه كريم سنجابی، نه داريوش فروهر - نه افرادی كه اينقدر دور امام تملق گفتند و مداهنه كردند و بجائی هم نرسيدند جز به نفرت عمومی كه روی آنها هميشه سايه می اندازد و درچه شرائط ننگينی زندگی ميكنند - ما هيچ چيز از شاه نخواسته بوديم جز اجزای قانون اساسي. او نكرد و وقتی كه من آمدم ديگر دير بود.

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به دکتر بختيار