بازگشت به صفحه اول

 

 
 

از آرش تا آريوبرزن

علی ايزدی

یکشنبه ۱۹ تير ۱۳۹۰

اينكه جمهوری اسلامی با همه چيز سرستيز دارد، مدت مديدی است كه بر همگان مبرهن شده وجای تشكيك و ترديدی در آن نيست؛ فردوسی بزرگ كه گاها با او هم از سرستيز برمی خيزند، به زيبائی درد حال ما را قرن ها پيش توصيف و پيش بينی كرده است :     

زمی نشئه و نغمه از چنگ رفت / زگل عطر و معنی زفرهنگ رفت    

ادب خوار گشت و هنرشد وبال / به بستند انديشه را پر و بال

سراينده شاهنامه از عواقب حمله اعراب می نالد و ما اكنون از پيامدهای اخلاف باديه نشينان، كه سه دهه است بنام همان دين وبا بيرق انقلاب اسلامی به غارت ارزش های اسلامی می پردازند. مسخ و نهايتا محو اساطيريا حقايق تاريخی اين سرزمين به بهانه های مضحك درصدر انجام اين ماموريت شوم قرار گرفته است، ديروز مجسمه شاهان را نابود می كردند و امروز در صدد حذف نام آنان از كتب درسی برمی آيند و دگرروز پيكره اساطيريا قهرمانان ملی ما را از ميادين و معابربرمی چينند، در همه جا عذرآنان تقديرمبانی و ارزش های اسلامی اعلام می شود!

از آرش كمانگير تا اسب های برنزی آرش كمانگير، اسطوره اصيل ايرانی ست؛ هموكه در شاهنامه در سه مورد از او نام برده شده، گر چه فردوسی به شرح داستان حماسی آن نپرداخته است، در اوستا نيز از وی با نام ارخشه ياد شده، به معنی تابان و درخشنده و خداوند تيرشتابان. از سوئی برخی منابع مدعی اند كه آرش حاكم پارتی گركان بوده است كه به زور تير و كمان، دشمن را كه به قول بسيار محتمل سكادها بودند، با زور تيرو كمان خود از پای در آورده بدينسان ازمرز و بوم ايران می راند.

در اكثر منابع او به عنوان پهلوانی نامدار شناخته شده كه در لشكر منوچهر به رزم می پرداخت منوچهرپيشداری پادشاه و حكمرانی است كه در اخرين دوره حكمرانی خويش، ناگزير به جنگ با افراسياب فرمانروای توران می شود، اما افراسياب بر او غلبه می كند و منوچهر به ناچار به مازندران می گريزد، سرانجام او جام زهر صلح با تورانيان را می نوشد! بدين خاطر، مقرر می شود كه دلاوری ايرانی تيری بيفكند تا در محل نزول آن مرز ايران و توران تعيين گردد، به روايتی اسفنديارمذ كه رب النوع زمين بود، آرش را برمی گزيند، تيرو كمانی به او می دهد تا مسئوليت تعيين مرز ايران را به عهده می گيرد، اما درعين حال او از اين اجتناب نمی كند كه او را با خبر سازد كه هر كه تير را بيفكند برای گسترش مرز و بو م ايران زمين جانش را نيزدر گرو آن بی درنگ خواهد دا د! آرش كمانگير با علم بدان با آخرين قوايش تير را به كمان و نهايتا جانش رابه دادار می سپارد، تيز تيرآرش از قله دماوند افكنده می شود و در كنار آمودريا كه همان رود جيحون است به زمين می نشيند، در ويس و رامين محل پرتاب تير شهر ساری كنونی شناخته شده است.

در 54 سال پيش به بهانه بزرگداشت اين اسطوره و قهرمان ملی ايران زمين، در راستای بخشی از طرح های فرهنگی و به منظور حفظ يك ميراث فرهنگی و اساطيری، در كارگاه جرالد سيسيليانو در ايتاليا، مجسمه ای چهار تكه ای ساخته می شود تا درزادگاه اين اسطوره در شمال نصب شود، اين اثر بزرگ هنری متشكل از چهاركالسكه زرين دوره اشكانی و چهارسرباز اشكانی، ساسانی ، هخامنشی و سلوكی است كه به چهار جهت تير می افكنند به عنوان نمادی از آرش اسطوره، ا ين مجموعه در سال 1957 با هزينه ای معادل 420 هزار تومان در كارگاه جرالد سيليسيانو ايتا ليا خلق شد، اين در حالی است كه ارزش فعلی آن را 254 ميليون تومان برآورد نموده اند.          

با توجه به گذشت نيم قرن از نصب اين مجموعه و التفات به اين موضوع كه بيش از سه دهه ازانقلاب اسلامی می گذرد، دادستان نابغه شهر ساری اكنون به اين استنتاج بكر نا ئل می شود كه ادامه حضوراين مجسمه هاباعث بی حرمتی به ساحت امام خمينی می گردد! راستی اين نوع طرز تلقی صرفا برخا سته از جهل است يا غرض؟ با برداشتن نماد اساطيری گستردگی و استقلال ايران زمين، داد ( نا) ستان هايي امثا ل ايشان در پی اثبات چه هستند؟ آيا انديشه و غيرت ملی مردمان يك مرز و بوم به سترگی ايران را می توان با اين د سيسه های نافرجام مسخ نمود؟ از سوئی سردر آوردن اين مجموعه در محل كشتارگاه سابق ساری خود نشان از اوج احساس مسئوليتی دارد كه در وجود دست اندركارا ن مرتبط با دادستان در باره حفظ بيت المال مردم ديده می شود! آيا واقعا حتی با فرض توجيه عمل مسئولين درارتبا ط با جمع آوری اين مجموعه نفيس، جايگاه آن گنج های نفيس در مخروبه ای چون كشتارگاه سابق شهر ساری می تواند باشد!؟            

آريو برزن و اسكندر

آريو برزن يا به گويشی آريا برزن در سال 330 پيش از ميلاد، به عنوان فرمانده قهرمان ارتش ايران درنبردی سهمگين در دربند پارس با سپاه مهيب و متشكل از ده ها هزارنيروی اسكندرمقدونی، دركوه های سر به فلك كشيده زاگرس تا پای جان نبرد می كند، گرچه اين جنگ نابرابربه واسطه اندك نيرويی كه سردار ايران در مقابل اسكندر علم می كند، به شكست تراژديك آريو برزن كه شكل اسطوره ای را از خود به جای می گذرد كه حتی فاتحی درنده چون فاتح مقدونی را سرانجام به تحسين شجاعت اين فرمانده ايرانی وامی دارد، منجرمی شود، اما برگی از تاريخ ايران زمين را رقم می زند كه چه بسا تجليل از اين قهرمان ملی ايران حتی در سطح جهانی كمترين كاری باشد كه ايرانيان می توانند به پاس رشاد ت های او درجهت بزرگداشت اش انجام دهند.   

پدرآريوبرزن، آرتابا زوس، كه در قرن سوم پيش از ميلاد می زيست، اشراف زاده ای ايرانی در دربار داريوش سوم بود، او در نزد پادشاه ايران جايگاه خاصی داشت. داريوش سوم آخرين پادشاه سلسله هخامنشی بعدها فرزند او يعنی آريوبرزن را به عنوان فرماندار ( ساتراپ ) پرسيس و پرسپوليس كه از مهم ترين و به جهتی حساس ترين ساتراپی های ايران بود، منصوب می نمايد، برای شاه انتخاب فردی با چنان اهميتی كليدی كه پرسيس و پرسپوليس ( تخت جمشيد ) داشت، نيز بسيار خطير بود، زيرا او خود برای مقابله با دشمنان دربيرون از پارس بسر می برد، بنابراين برای جلوگيری از پيشرفت مقدونيان، به سرداری قا بل و مورد اطمينان نياز داشت.   

شاه ايران كه در سال های 333 و 331 پيش از ميلاد به ترتيب در ايسوس، شهری باستانی مجاور اسكندريون، در تركيه امروزی و گاوگاملا، صحرايی پهناور در نزديكی شهر باستانی تل گومل در شرق موصل ( ازنواحی كردستان امروزی در عراق ) با سپاهيان مقدونی به نبرد پرداخته بود، آريوبرزن را بدان اميد كه فرمانده ای قدردر برخورد با فاتح مقدونی با شد، بر گزيد. گرچه حسب برخی روايات تاريخی يك علت گزينش آريوبرزن به واسطه اين ذكر شده كه وی از نزديكان شاه بوده، اما قطعا دليل اصلی اين انتخاب شا يستگی اين سردار بوده، به طوری كه بعدها در تاريخ آن را به منصه ظهور می رساند.            

كاليستنس مورخ رسمی اسكندر، می آورد كه، در آ گوست سال 330 قبل از ميلاد، نيروهای فاتح اسكندر در منطقه ای كوهستانی و صعب العبور، دربند پارس كه مراد همان تنگ تكاب در كهكيلويه امروز است، با يك هنگ ارتش ايران مركب از 1000 تا 1200 نفر مواجه می شود، فرماندهی اين هنگ را كه مانع پيشروی نيروهای فاتح مقدونی می گردد، ژنرال آريو برزن به عهده داشت، اين ارتش كوچك تا چند روز‍‍ی در برابر دشمن مقاومت می كند و در نتيجه، موقتا از پيشروی لشكر ده ها هزار نفری اسكندر جلوگيری می نمايد، اين در حالی است كه اسكندر پيش از اين در سه جنگ بزرگ داريوش سوم را شكست و نهايتا فراری داده بود و مصر، با بل و شوش رااز پيش تصرف نموده بود. بنا به شهادت اين مورخ، پس از اين كشورگشائی ها و پيشرفت های بی پايان اكنون كه شوش نيز به عنوان آخرين پايگاه مقاومت داريوش سوم در دستان اسكندر بود، هوس تصرف پارسه به عنوان آخرين نشانه سلسله شاهنشاهی اين فاتح را وسوسه می كند، اسكندر به اين منظور با ورود لشكری كه خود فرماندهی آن را به عهده داشت به تنگه تكاب، با مقاومت غير منتظره سردارآريوبرزن مواجه می شود، با اين ايستادگی آريو برزن سردار، لشكرعظيم مقدونی به شكل ناباورانه ای مقهورو مجبور به عقب نشينی می گردد، تنها پس از 48 ساعت ادامه نبرد، درپی فرارسپاه هميشه فا تح مقدونی، اسكندر خود را شكست خورده و باخته می بيند، بنابراين و بنا گزير برای شكستن اين گريز حتمی ارتش اش، متوسل به حيله و حربه ای می شود، يكی از روسای طوايف ايرانی را می يابد، ( البته بر اساس برخی مآخذ تاريخی، او يك چوپان ايرانی، اسير در دست سپاه اسكندر بوده ) و با وعده جاه و مقام در آينده پيروزی و تصرف اش در پارسه، راه نفوذ درآخرين سنگرمقاومت را كه آريوبرزن هدايت می كند، می جويد، با خيانت اين فرد كه بيراهه ای را برای ورود به محدوده تحت تسلط سردار ايرانی به مقدونيان نشان می دهد، اسكندر لشكرآريوبرزن را ازسه سو محاصره می كند، سپاهيان مقدونی ازسه جها ت شمال به فرماندهی فيلوتاس، غرب با هدايت كراتروس و شرق با سكانداری خود اسكندر به هنگ ايرانی حمله می كنند، اين ترفند دشمن باعث می شود تا مقاومت سردارايرانی از هر طرف محاصره شده تدريجا سلب گردد. يوتاب خواهر آريو برزن تنها فرماندهی بود كه سرلشكر ايرانی می توانست به او اميدوار باشد. اين بانوی شجاع كه سرداری بخشی از سپاه را به عهده داشت يكی از فرماندهان منصوب داريوش سوم بود. حركت خا ئنی كه راه ورود را برای مقدونيان گشوده بود، متاسفانه باعث شد تا برغم رشادت های بی پايان اين دو سردار ايرانی، سپاه دشمن پيشتازو پيروز گردد، آريو برزن و يوتاب تا آخرين لحظه برای نجات پارسه ايستادند، پس از اين جان فشانی تراژديك، آخرين دژ مقاومت منهدم می شود و آغازی تلخ بر پايان فرمانروائی هخامنشيان رقم می خورد، اسكندر خرامان به سمت آخرين هدفش، تخت جمشيد می تازد، مردم بی پناه آنجا را تسليم می نمايد و به غارت شهر فرمان می دهد.

درتاريخ آمده كه اسكندر در واقع قصد تخريب آن شهر عظيم تاريخ ايران را نداشته بلكه به واسطه مستی ناشی ازسرمستی پيروزی بر دشمن قدر ايرانی، آنهم با درخواست يك زن آتنی تبار كه در اينجا نقش معشوقه ای را برايش باز‍‍‍ی می كرده است، تخت جمشيد را به آتش می كشد. البته وقتی تقريبا همه منا بع تاريخی از سوی دشمن و يونانیها تدوين گشته و شايد مستند ترين ها منابع مربوط به هرودوت باشد، توجيه انگيزه های دشمن و رنگ مدنيت بدان بخشيدن چندان دور از انتظار نيست، بهرحال چه انتقام جوئی اسكندر و چه نقش زن‍ی بنام تائيس را در تخريب نشان

تاريخی و اريكه قدرت پادشاهان ايرانی درنظر بگيريم در اصل موضوع كه كاخ عظيم پارسه به دست سپاهيان دشمن ظرف چند ساعت به تلی از خاكستر بدل می شود، خللی وارد نمی كند. بدين ترتيب، تخت جمشيدی كه طی صد سال تلاش و هزينه هنگفت افراشته می شود در كوته زمانی به ويرانه ای تبد يل می گردد

لئونيداس يونان وآريو برزن يونان

حدود 150 سال پيش از رشادت و مقاومت بی همتای سپاه آريو برزن در تنگه تكاپ يا به عبارتی تنگه دربند پارس، در دوره خشايارشاه، ماجرای تنگه ترموپيل در يونان شكل می گيرد، لئونيداس پادشاه اسپارتی ها بود و فرماندهی لشكر آنان در نبرد با خشايارشاه را عهده دار بود، ظاهرا اين نبرد در سال 480 پيش از ميلاد رخ می دهد، باز در ماه اوت همچون نبرد آريوبرزن، يونان در محل به زمين افتادن فرمانده لئونيداس، پارك و بنای يادبود می سازد، تند يس اين قهرمان ملی (به زعم خودشان ) را در آنجا نصب می كنند و با حك آخرين سخنان لئونيداس از او تقديرمی نمايند. اكنون ترموپيل، تنگه تاريخی يونان، به عنوان يك مكان يادبود هر ساله پذيرای ميليون ها توريست است كه از سراسر دنيا راهی آنجا می شوند، در بنای يادبود آن مفتخرانه عكس می گيرند و از سوئی اين نوع تبليغ و تجليل توسط يونانی ها باعث می شود كه زمينه تاثير تبليغات ضد ايرانی در دنيا و در ذهن گردشگران و جهانگردان به خوبی فراهم شود و كمترين نتيجه آن در عرصه هنر ی كه نه وسيله بلكه هدفی در د ست عده ای با اغراض از پيش تعيين شده بوده، ارائه فيلم 300 به دنيا باشد، كه درآن طبعا اين فضا تصوير می گردد كه ايرانيان اصولا بربر و دور از مدنيت بوده اند و اين ارتباطی به حمله اعراب و تاثيرآداب اسلامی يا عربی بر آنان نداشته است.

اين در حالی است كه بنا به همان منابع تاريخی بيشتر مغرضانه يا دست كم تحريف شده يا يكطرفه غربی كه عمومااز يونان و منابع تاريخی آن سرچشمه می گيرد و يكی از موثق ترينشان آثار هرودوت می باشد، خشايارشاه آنگونه كه در فيلم 300 به نمايش كشيده می شود، نه تنها وحشی و خون ريز به شكل اسكندری آن نبوده، بلكه به شهادتبسياری منابع غربی، از صفات عالی و خصا يص والای انسانی به عنوان يك پادشاه برخوردار بوده است، اما آنچه كه مردم دنيا را درمعرض تا ثيرتبليغات و قضاوت نهائی قرار می دهد، هنرسينمای غرب و به ويژه آمريكا و هاليوود است، نه تاريخ هرودت، بخصوص اگر نقش 30 ساله جمهوری اسلامی را در معرفی وارونه ايران به دنيا در شكل گيری فضای فيلم 300 به طور اجتناب نا پذيری، نادیده نينگاريم.     

ااز سوئی مسئولين نظام در ايران واقعا در برابر عظمت مردانی به بلندای تاريخ اين مرز و بوم چه ظلم ها كه نمی كنند، آنچه كه در شهر ياسوج به صورت نزاعی احمقانه بين سپاه يا دادستانی و شورای شهر رخ می دهد، صرف نظراز اينكه واقعا مقصر و مسئول را چه كسی بدانيم، كمترين اثرش ضايع نمودن حقی است كه يك قهرمان ملی تاريخی اين مرز و بوم بر گردن ما دارد. به واقع ضمن پرهيز از هرگونه حس ناسيوناليستی و شايد شوونيستی، ايستادگی آريوبرزن دربرابر اسكندر، با مقاومت لئونيداس در مقابل خشايارشاه قا بل مقايسه است؟ از سوئی ديگر يونانی هااز لئونيداس قدردانی می كنند چون صرفا در مقابل سپاه ايران از سرزمين شان دفاع می كند، ما ايرانيان برای كسیكه هستی اش را در مقا بل غارت گری كه توحش او بی ترديد بر د نيا مبرهن شده چه كرده ايم؟!  

به پاداشتن مجسمه اسكندروبرچينی تنديس آريوبرزن          

درست اند ك زمانی پس از ارائه طرح برچينی مجسمه های آرش و آريو برزن در ميادين ساری و ياسوج، مردم

ممقدونيه شاهد نصب تنديس اسكندر مقدونی د رپايتخت اين كشور كوچك، اسكو پيه بودند، در مورد اين مجسمه چند نكته مهم شايان ذكر است، اولا اصولا زادگاه اصلی اسكندرمقدونی يونان است ونه مقدونيه، همان گونه كه يونانی ها هم ادعا و پا فشاری می كنند، اما مردم و دولت مقدونيه اين روزها به افتخاراين مجسمه به جشن و سرور پرداختند. ثا نيا ، سال ها ست كه اصولا يكی از اختلافات و نزاع يبن يونان و مقدونيه بر سر آن است كه مقدونيه شهری در شمال يونان و از اراضی آن كشورا ست و محلی با اين نام به عنوان كشورمقدونيه وجود و اصا لت ندارد ، اما دولت مقدونيه با اين نظر مخالفت شديد دارد و با موضوع مجسمه اسكندر شرايط اين نزاع را تشديد كرده است، چه درست در اولين روزهای نصب مجسمه اسكند رد ر اسكوپجی، دولت يونان به آنان هشدار می دهد كه اسكندر و اين شهر همواره متعلق به آنان بوده است، ثالثا، با توجه فقيربودن اين كشور، دولت مقدونيه هزينه گزاف ساخت آن را در ايتا ليا متقبل می شود، اگرچه ممكن است، د ليل اصلی اين كارمقدونيه، بهره برداری از پيامدهای توريستی اين حركت باشد، اما حتی اگر با اين استدلال پيش برويم چرا درايران خودمان نبايد كمترين بهائی دست كم به اين بعد قضيه داد؟

برغم اختلاف و كشمكش 20 ساله بين يونان و مقدونيه، مردم آن كشور بهای 13 ميليونی تند يس اسكندری را كه اصالتا مربوط بدان ها نيست می پردازند، دولت مقدونيه نام جنگجوی سوار بر اسب را بر اين مجسمه می نهد، مقدونی ها با علم كردن اين مجسمه در واقع بيش از بهای اقتصادی، قيمت سنگين ترتشديد اختلاف با يك كشور نسبتا مهمی را كه برغم بحران اقتصادی بهرحال كشوری مطرح و قديمی دراتحاديه اروپا و حتی امروزهم بازار اشتغالی برای بخشی از مردم محروم مقدونيه است، را در آينده بيش از پيش پرداخت خواهند كرد، از سوئی وجه تسميه جنگجوی سوار براسب( كه چنانچه آن را به شكل جنگجوی جانی يا جنايت پيشه جنگجو بخوانيم!) بيشترد رخورفاتح مقدونی خواهد بود، كه توسط مقدونيه ها انتخاب شده و قطعا يونانی ها نيز با اين گونه گزينش ايجابی برای اسكندر هيچگونه نا سازگاری ای ندارند، خود قا بل تامل از اينرو است كه درآن صورت ما ايرانی ها برای داريوش و سرانجام آريوبرزن چه نام در خور تقديری می توانيم بيابيم كه درمقايسه با يونانی ها يا مردم مقدونيه بتواند برازنده و شايان اين قهرمانان ملی باستانی ما باشد؟ /p>

بديهی است كه با جهتگيری های مغرضانه يا دست كم جا هلانه مسئولين، آن هم در مقام دادستانی كه خود بايد نمونه رعا يت حق با شند، تحريف حقايقی در اين حد كه قهرمانان ملی ايران باستان، حتی جايگاهی به ميزان نام گذاری يك ميدان درگوشه ای از شهری در اين سرزمين پهناور نداشته باشد و مردم نتوانند تند يس آنان را در مكان هائی از ايران ببينند، چگونه می توان از غربی ها انتظار داشت كه در تحريف حقايق تاريخی ما، گوی سبقت را ازهم نربايند؟ آخرين نمونه وارونه نمائی تاريخ مان را، در فيلم 300 شاهد بوديم، فرانك ميلر در سال 1998، حدود 10 سال قبل از اكران اين فيلم دروغين، رمانی با همين نام و مضمون می نويسد، سرانجام خود او در همكاری با زاك اسنايدر، دركارگردانی فيلم 300 نقش كليدی ايفا می نمايد. اصولا يكی از شيطنت های سينمای غرب برجسته كردن آثار هنری با تمسك به مستنداتی است كه پيشاپيش در كتبی به رشت تحريردر آمده تا بيننده فيلم در موثق بودن اثرسينمائی دچار ترديد نشود. در اين فيلم كه آشكارا با حربه تحريف تاريخ پيش رفته اند در تخريب ايرانی ها به دو دروغ بزرگ متوسل شده بودند، اولا مدعی می شوند كه فقط 300 سرباز اسپارتی شجاع در برابر2 ميليون ايرانی بربر كه طرفدارخون و خشونت اند ايستادگی می كنند، اما بواسطه توحش و تعدد پارسی ها، اسپارتی ها رشيدانه جنگ را می بازند وبه بيان ديگر درواقع پيروز اين نبرد نابرابر يونانی ها بودند كه در دفاع ازسرزمين خويش كه تنگه ترموپيل بود، قهرمانی تاريخی چون لئونيداس را از دست می دهند.  

ثانيا، دومين دروغ اين فيلم القای اين طرز تلقی در ذهنيت مردم جهان است كه اگر ايرانی ها ی بربر و خونريز كه همواره ديكتاتور منش هستند، پيروز می شدند، تمدن طلائی و با شكوه امروزی غرب بوجود نمی آمد! البته استعمارگران غرب همواره، در تلاش بوده اند كه تاريخ در واقع 15هزار ساله ايران را تا حد يك سابقه 2500

ساله تقليل دهند، برای نيل به اين مقصود درمنا بع تاريخی، تمدن های سومری، بابلی و ايلامی را از ايران جدا نموده اند، منا بع غربی از سوی ديگر با وارونه نمائی وقايع جنگ های ماراتون، سالامين و ترموپيل، همواره تلاش نموده اند در ثبت پيروزی ها ی يونا نيان بر ايرانيان موفق باشند.      

اما دو نكته را نبايد از ياد برد، اولا اگر ايرانيان آنگونه كه غربی ها معتقدند، وحشی و بری از مد نيت بوده اند، دراين صورت آنان كه در غرب قرن ها بعد مجالس سنا و نمايندگان را به تقليد از كهستان و مهستان اشكا نيان ابداع كردند، چه پاسخی ارائه خواهند كرد؟ آيا به اعتراف بسياری از منابع خود آنان كوروش كبير، اولين منشور حقوق بشر را صادر ننمود، آيا اولين نشانه های همين د مكراسی غربی در روش حكمرانی شاهان ايران باستان ديده نمی شود كه حكومت هايشان همواره دارای شورائی از بزرگان و مهان بودند كه پادشاه با ايشان به رايزنی و تبادل نظرمی پرداختند؟ ازسوئی بزرگانی چون دمكريت و افلاطون، انديشه شان تا چه حد مديون نظرات فلسفی مغان ايران به ويژه در عهد زرتشتيان بوده است؟ بطوريكه برخی منابع غربی آنان را شاگردان مغان می خواندند.

ثانيا، از طرف ديگر ما ايرانيان تا چه حدی دراين تحريف تاريخ در خدمت غربيان بوده ايم، اصولا در بسياری از مقاطع تاريخی جهل و ارتجاع حكومت های ايرانی با مرض و غرض غربی ها توام گشته و معجون آن القا ء طرز تفكری بوده كه ما را به عنوان جامعه عقب مانده به دنيا معرفی كند. آخرين نمونه هايش را در همين دوره جمهوری اسلامی شاهديم كه دولتمردان درجهت تخريب جايگاه ايرانی در جهان نهايت خدمت را به غربی ها نموده اند، آيا مجسمه آرش كمانگير و ه بويژه آريوبرزن اين قدر برای جمهوری اسلامی مخاطره آميز بوده اند كه بواسطه آنها تمام هويت تاريخی ايران باستان، دچار توهم و تهديد گردد؟ و آخرين پرسش اينكه آيا داد ناستانهای ساری وياسوج نمی دانند كه برچينی نمادهای آرش و آ ريوبرزن، آب به آسياب دشمن ريختن و به عبارتی خيانت به ملت ايران است نه خدمت به امامی كه آنان حضور مجسمه ها را در ميادين از مصاديق اهانت به ساحت مقد س وی می شمارند؟ و آيا خيانتی كه مسئولين ما دراين راستا مرتكب آن می شوند، ضررش بيش از تحريف گری های امثال فرانك ميلر دشمن مسلح به تكنولوژی غربی نيست؟

شايد ذكرنكته ای ديگر دولتمردان ما را اندكی به تامل وا دارد. بنا به آمارتقريبا رسمی برخی از خود آنها، ايران با داشتن 10 درصد از جاذبه های بالقوه توريستی در جهان، فقط ميزبان 2 صدم درصد توريست ها از سراسر دنياست. آنگاه كشور فقيری چون مقدونيه به بهای تشديد اختلافات و تلويحا تحريم توسط، دولتی چون يونان برای براه اندازی صنعت توريسم خود، مجسمه كسی را در پايتخت اش علم می كند كه اصولا متعلق به او نيست!

در پايان اين مقال پرمجال، قطعه ای از سروده حماسی توران شهرياری شاعر وطن پرورمان ما را می آوريم چه بسا معجزه ای رخ دهد و اندك تلنگری بر احساس ملی مسئولين ما البته اگر تنها جرعه ای از آن را چشيده با شند، وارد نمايد.             

آريوبرزن، سردارقهرمان درآخرين لحظات ايستادگی تاريخی اش در برابر اسكندرخونريزو به ظاهر فاتح درتنگ تكاب كه جا نش را به تنگ آورده اين گونه لب به زبان دل می گشايد :

بدان ای سكندرپس ازمرگ من

پس از ريزش آخرين برگ من

توانی گشايی در پارس را

نهی بر سرت افسرپارس را

به تخت جم و كاخ شاهنشهان

قدم چون نهی با دگر همرها ن

مبادا شوی غره ازخويشتن

كه ايران بسی پرورد همچو من

از: روز

 

 
 

بازگشت به صفحه اول

ساير مطالب مربوط به سیمای نظام 

 

ارسال به: Balatarin بالاترین :: Donbaleh دنباله :: Twitthis تویتر :: Facebook فیس بوک :: Addthis to other دیگران